🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌺پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
✍كسى كه آخرت همّ و غم او باشد،
خداوند دلش را بى نياز مىگرداند
و پريشانى اش را رفع می کند.
و دنيا، بر خلاف میل او، به او روى مى آورد...
📌و كسى كه دنیا همّ و غم او باشد،
خداوند فقر را در پيش چشمانش قرار
مى دهد.
📌و ذهنش را آشفته مى کند.
و از دنيا جز همان كه برايش مقدّر شده است، نصيب او نمى شود.
📚كنز العمّال ، ج 3 ، ص 205
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🚨کودک خردسال و موعظه
✍موقعی که خلافت به عمربن عبدالعزیز منتقل شد، هیأت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که ؛
از آن جمله هیأتی از حجاز بود.
کودک خردسالی در آن هیأت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید.
🔸خلیفه گفت :
آن کس که سنش بیشتر است،
حرف بزند.
کودک گفت :
ای خلیفه مسلمین!
اگر میزان شایستگی، سن بیشتر باشد،
🔹در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند.
عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تأیید کرد و اجازه داد حرف بزند.
کودک گفت :
از شهر دوری به اینجا آمده ایم.
🔸آمدن ما نه برای طمع است،
نه به علت ترس!
طمع نداریم برای آن که از عدل تو برخورداریم
و در منازل خویش با اطمینان و امنیت زندگی می کنیم.
ترس ندایم زیرا ،
🔹خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم.
آمدن ما در این جا فقط به منظور شکرگزاری و قدردانی است.
عمربن عبدالعزیز به کودک گفت:
مرا موعظه کن!
کودک گفت :
🔸ای خلیفه مسلمین!
بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار غرور شدند.
مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار لغزش نشوی.
🔹عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک
بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد.
گفتند :
دوازده ساله است.
📚المستطرف، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 2، ص 279.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📚شاه عباس و ملاعبدالله تونی
📌تدبیر ملاعبدالله تونی برای نشان دادن منزلت علم و عالم
✍گویند روزی شاه عباس به دیدن
آخوند ملاعبدالله تونی آمد.
آخوند مدرسه ای ساخته بود ولی خالی
از طلاب و محصلین علوم دینی بود.
سلطان گشتی در مدرسه زد و
از ملاعبدالله سوال کرد :
چرا مدرسه شما خالی است و
جماعت طلاب در آن نیست؟
آخوند فرمود :
جواب این سوال را بعداً می گویم.
تا آنکه روزی آخوند به بازدید شاه تشریف برد. پس از طی تعارفات و گفتگوها
شاه به آخوند عرض کرد :
🔻چیزی از من بخواهید تا امتثال نمایم.
آخوند گفت :
من چیزی نمی خواهم.
سلطان اصرار کرد و عرض کرد :
دوست دارم که خدمتی به شما کرده باشم.
آخوند گفت :
اکنون که اصرار دارید من فقط یک حاجت به شما دارم اگر حاضرید برآورید بگویم.
شاه عرض کرد :
هر امری باشد از جان و دل اطاعت می کنم.
آخوند گفت :
می خواهم من سوار باشم و شما هم پیاده همراه من باشید تا یک روز در شهر گردش کنیم.
🔻شاه گفت :
حکمت و فائده این کار چه باشد؟
آخوند گفت :
حکمتش بعداً معلوم می شود.
شاه قبول کرد. تا یک روزی آخوند
ملاعبدالله سوار شد و شاه عباس در پیش
روی او پیاده به راه افتاد تا قدری در شهر راه رفتند و مردم شهر همه دیدند و تماشا کردند.
آن وقت آخوند از شاه جدا شده خداحافظی نموده به خانه خود مراجعت فرمود.
پس از چندی باز سلطان به زیارت آخوند آمد، دید مدرسه مملو از جماعت طلاب است.
تعجب کرده از آخوند علت را پرسید که
چگونه مدرسه ای که خالی بود
اکنون پر شده است با طلاب؟
🔻آخوند گفت:
از آن روزی که مردم دیدند که شاه مملکت به احترام عالم پیاده همراه یک عالم دینی در شهر راه می رود، فهمیدند که علم ارزش و مقام عالم اهمیت دارد.
لذا به خواندن علوم دینیه تشویق شدند
و این نتیجه و فائده آن کاری است که آن روز ما کردیم. (قصص العلما، ص170)
📚منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی ( وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
🍃✨⚡🍃✨⚡🍃✨
✍هرصبح دلخوش سلامی هستیم که جوابش واجب است.
🤚✨اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ .
🤚✨ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ،
🤚✨ اَلسَّلامُ عَِلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ،
وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌺امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام میفرمایند :
🚨الْإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ،
عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ؛
وَ أَلَّا يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ؛
وَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِكَ
✍نشانه ايمان آن است كه :
🔺راست بگويى، آنگاه كه تو را زيان رساند،
🔺و دروغ نگويى كه تو را سود رساند؛
🔺و آن كه بيش از مقدار عمل سخن نگويى،
🔺و چون از ديگران سخن گويى از خدا بترسى.
📚نهج البلاغه ، حکمت ۴۵۸
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
@Dastanhaeamozande
4.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨اگر بدونی درمان سفیدی موها چقدر راحته دیگه از رنگ مو استفاده نمیکنی🧿
حتی کسایی که به خاطر افزایش سن موهاشون سفید شده راحت میتونن با این شیوه انحصاری 15 سال جوانتر به نظر بیان🥰
این شیوه جدید کاملا ساده نیاز به صرف زمان و هزینه هایی مثل رنگ کردن موها رو نداره
✅در ضمن کاملا دائمیه و موهای شمارو از ریشه برای سالها به رنگ طبیعی برمیگردونه
فقط عزیزان این مشاوره رایگان به مدت محدود در دسترسه پس از این فرصت تکرار نشدنی استفاده ببرین👇
bam30.com/ads/landings/14217-34ccd
bam30.com/ads/landings/14217-34ccd
هدایت شده از داستانهای آموزنده
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی.mp3
زمان:
حجم:
3.06M
🛑 صلوات ضراب اصفهانی
💠اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدیم از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشویم.
🌾 صلواتی در جهت دفع بلا و مصیبت در عصر روز جمعه
بخوانیم به یاد مولای غریبمان
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📚وحشت فتحعلی شاه از نفرین
حاج ملا احمد نراقی
✍گویند :
مرحوم حاج ملا احمد نراقی حاکمی را از کاشان بخاطر ظلم او بیرون کرد.
فتحعلی شاه حاجی را از کاشان احضار کرد.
و در مجلس با او تغیر و تندی کرد که :
شما در اوضاع سلطنت دخالت می کنید
و در امور کشور اخلال می کنید.
حاجی دست های خود را به آسمان بلند کرد
و آستینها را بالا زد عرض کرد :
🤲بار خدایا این سلطان ظالم حاکمی ظالم
بر مردم قرار داد من رفع ستم نمودم
و آن ظالم را از شهر بیرون کردم.
اکنون این سلطان ظالم بر من خشمناک شده.
تا خواست نفرین کند
فتحعلی شاه از جای برخاست.
دست های حاجی را گرفت و به زیر آورد. شروع کرد به عذرخواهی کردن.
🔺بالاخره حاجی را از خود راضی ساخت،
حاکمی بهتر برای کاشان فرستاد.
📚قصص العماء،ص130
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
بعد از ۲۰ سال بچه دار شدیم🥺
۲۰سال درگیر نازایی بودم؛چه کارها که نکردم از طب سنتی بگیر تا آی وی اف.کلی دکتر رفتم.چه دردایی که تحمل نکردم؛حرف و سخن اطرافیان که از هرچیزی دردناک تر بود خلاصه بعد از کلی دوندگی یکی از آشناها، کادر المهدی رو به ما معرفی کرد.بعد از مصرف داروها بالاخره شرایطم برای بارداری مهیا شد.نذر کردم و اقدام کردم در کمال ناباوری جوابم مثبت شد!منو همسرم دوباره برای زندگی انگیزه پیدا کردیم و حاصلش شد دخترم نازنین زینب که الان ۷ ماهشه...👼🏻
🔗کـانـال کادر سلامت المهدی🌱:
https://eitaa.com/joinchat/1475085256C307e363545
📲فـــرم ثبــت نــام مشــاوره رایــگان:
https://app.epoll.ir/69557575
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند.
«اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌺امام صادق عليهالسلام :
✍هرگاه برادرت سرزده برتو وارد شد،
با آنچه فراهم داری، از او پذیرایی کن؛
اما اگر دعوتش کرده بودی،
تا جایی که در توانت هست، برایش بکوش
📚 دعائم الاسلام ج ۲ ص ۱۰۷
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📚داستان پندآموز مرد دانایی که از سیاست دست کشید تا علم خود را در کتابی مکتوب کند.
✍ابن اثیر مرد دانایی بود که کتاب های زیادی در زندگی اش خوانده بود. او هوش بالایی داشت و به مردم هم کمک می کرد.
پادشاه و بزرگان کشور علاقه زیادی به او داشتند چون او مهربان و خوش اخلاق بود و به دیگران احترام می گذاشت.
پادشاه و وزیران برای اداره کشور نیاز داشتند با یک مرد دانا که قابل اعتماد باشد مشورت کنند و از راهنمایی او بهره مند شوند.
برای همین از ابن اثیر خواستند تا در دربار زندگی کرده و در اداره کشور به آنها کمک کند.
🔻ابن اثیر به شغل های مختلفی منسوب شد و همه آنها را به خوبی و درستی انجام داد. مدتی که گذشت بیمار شد، دیگر نمی توانست به سر کار خود برود.
فقط در خانه می ماند و استراحت می کرد،
البته بزرگان شهر برای دیدن او به خانه اش می آمدند تا از راهنمایی و کمک او بهره مند شوند.
بیماری ابن اثیر مدتی طول کشید.
درباریان بسیار ناراحت بودند، برای همین پزشکی ماهر آوردند تا بتواند او را درمان کند و هرچه زودتر حالش خوب شود.
🔻پزشک علم و دانش زیادی داشت،
او داروهای مختلفی را که با گیاهان دارویی درست کرده بود به او داد. بعد از مدتی کم کم حال ابن اثیر داشت بهتر می شد.
ابن اثیر کمی فکر کرد. بعد مقداری طلا به پزشک داد تا از آنجا برود و دیگر پیش او نیاید.
دوستان ابن اثیر ناراحت شدند و گفتند :
چرا به پزشک گفتید برود؟ او باید می ماند
تا حال شما بهتر شود.
ابن اثیر گفت :
نگران نباشید حال من دارد خوب می شود.
🔻اگر او می ماند و متوجه می شد که من سلامتی ام را به دست آوردم، می رفت و به پادشاه می گفت.
بعد آنها دوباره می آمدند تا مرا برای حکومت ببرند.
دوستان او با تعجب گفتند:
خب چه اشکالی دارد؟
همراه آنها بروید و کمک کنید تا مملکت را درست اداره کنند.
ابن اثیر ادامه داد: اگر آنها به حرف من گوش می دادند ناراحت نبودم.
این درباریان در آخر، همان کاری را انجام می دهند که خودشان می خواهند. آنها به فکر مردم نیستند و هر قدر هم که من تلاش کنم باز هم فایده ندارد.
🔻با شنیدن حرف های ابن اثیر همه
ساکت شدند.
ابن اثیر بلند شد و به طرف صندوقچه قدیمی گوشه ی اتاق رفت.
کتاب ها، کاغذ و قلمش را از داخل صندوق بیرون آورد :
من خیلی فکر کردم و حالا تصمیم گرفتمام
بنشینم در خانه و بیشتر مطالعه کنم و کتاب بنویسم تا شاید دیگران با خواندن کتاب هایم یاد بگیرند خوب زندگی کنند.
ابن اثیر مرد دانایی بود که مال و ثروت را
رها کرد و تا آخر عمر به خواندن و نوشتن پرداخت.
📚سایت پندآموز
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande