eitaa logo
دل‌کده|محمدهادی‌بیات
756 دنبال‌کننده
336 عکس
84 ویدیو
13 فایل
﷽ مؤلف و پژوهشگر دانشجوی علوم قرآن و حدیث مدرّس ادبیات عرب در حوزه و دانشگاه اینجا بلـند بلند #فکر می کنم... آموزش عربی: @Arabi0_100 وبلاگ شخصی: hadibayat.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ شرمندۀ پدر و پدر شرمنده معمولا هر مدرسه ای، سالی دو سه بار، والدین دانش آموزا رو دعوت میکنه؛ بعضی پدر مادرا هم هستن که خودشون گاهی به مدرسه سری می زنن و اوضاع و احوال درسی و اخلاقی بچشون رو جویا می شن. یه پدری رو تصوّر کنید که از سر مهربونی و دلسوزی برای بچش، هر هفته به مدرسه سر بزنه! یا شایدم هفته ای دو بار! انصافا مسئولین مدرسه که خسته میشن، میگن آقا چه خبرتونه اینقدر میاین و میرین! بسه دیگه. حالا فرض کنید که بچۀ این پدر، دانش آموز تنبل و بی انضباطی باشه و هر بار که مدیر مدرسه دفتر نمره رو نشون این پدر داد، بندۀ خدا شرمنده شد و سرش رو پایین انداخت و خدایی نخواسته اشکش جلوی مدیر مدرسه هم دراومد. 💠 از وجود نازنین امام صادق (علیه السلام) روایت شده: «تُعْرَضُ الْأَعْمَالُ یَوْمَ الْخَمِیسِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ (علیهم السلام)» [1]: اعمال بندگان هر پنجشنبه بر رسول خدا و ائمه هدی عرضه میشود. یعنی امام زمان هر پنجشنبه، مثل یه پدر دلسوز، از سر مهربونی، سری به مدرسۀ ما میزنن و خودمون بهتر می دونیم که شرمنده میشن یا نه... 💠 مرحوم حضرت امام (ره) می فرمایند: «توجه داشته باشید که در کارهایتان جوری نباشد که وقتی بر امام زمان (علیه السلام) عرضه شد، خدای نخواسته، آزرده بشوند و پیش ملائکة الله یک قدری سرافکنده بشوند که اینها شیعه‏ های من هستند. اینها دوستان من هستند و بر خلاف مقاصد خدا عمل کردند. رئیس یک قوم اگر قومش خلاف بکند، آن رئیس منفعل می‏شود... طوری باشد که نامه‏ ها وقتی عرضه می‏شود، ایشان را متأثر نکند... اینها را، نکند که خدای نخواسته از من و شما و سایر دوستان امام زمان (علیه السلام) یک وقت، چیزی صادر بشود که موجب افسردگی امام زمان (علیه السلام) باشد. مراقبت کنید از خودتان، پاسداری کنید از خودتان...» [2]. خدا نکنه که ما مصداق این شعر باشیم: «پرونده ام برای شما درد سر شده................وضع بدم دلیل پریشانی شما» ___________________________ [1] بصائر الدّرجات، ج1، ص 426. [2] صحیفۀ نور، ج 12، ص 128 و 224 و ج7، ص 267. 🌐 @hadibayat
✅ کدام شوخی؟ بعضیا «شوخی» می کنن تا شاد بشن، بعضیا از بس که شادن، «شوخی» می کنن. معمولا رزمنده ها تو جبهه از دستۀ دوم بودن، این جور آدما تو خلوتشون یه «غم» جالبی دارن؛ چون غصۀ چیزهای بزرگی رو می خورن، امورات کوچیک دنیایی ناراحتشون نمیکنه لذا عمیقا شاد میشن و اصلا نمی تونن این شادی رو با دیگران تقسیم نکنن؛ نه اینکه بخوان شوخی کنن تا تازه حالشون یه کمی خوب بشه. اللهم ارزقنا... 🌐 @hadibayat
✅ بهتر از آنچه که فکر می کنند مردم فقط ظاهر ما رو می بینن، اما خودمون از باطنمون خبر داریم، پس اگه حُسن ظاهر باعث شد که از ما تعریفی بکنن، به هیچ وجه نباید بهش دل خوش کنیم. 💠 مولای متقیان بعد از اینکه افرادی در مقابل حضرتش به ستایش ایشان پرداختند، فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی‏ خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِی‏ مَا لَا یَعْلَمُون‏» [1]: خدایا تو از من به خودم آگاه تری و من نیز خودم را بهتر از دیگران می شناسم! خدایا مرا بهتر از آنچه آنان گمان می کنند قرار ده و آنچه از کاستی هایم که نمی دانند را ببخش. ___________________ [1] نهج البلاغه، حکمت 100. 🌐 @hadibayat
✅ دوران پارچه نویسی (خاطره اول: اولین پارچه) تازه اومده بودیم قدمگاه. سوم راهنمایی بودم. یه روز پدرم بهم گفتن: «محمد هادی، یه پارچه نویسی هست تو قدمگاه، دیدیش؟» گفتم آره. گفتن: «یه آگهی نوشته که به یک شاگرد نیازمندیم. نمی خوای بری شاگردش بشی؟ شمام که خطت خوبه». اولش گفتم نه و فلان و این جور حرفا. چون تا وقتی قم بودیم، سابقه سر کار رفتن رو نداشتم، برای همینم هم خجالت می کشیدم و هم احساس میکردم کسر شأنِ که برم در مغازه و... اما خب هم یه جورایی وقتم بهتر پُر میشد، هم تنوّع خوبی بود، هم احتمالا زود یاد میگرفتم و از همه مهمتر با خودم میگفتم بالاخره یه حقوقی هم بهم میده دیگه! این شد که پدرم با صاحب مغازه (آقا سید حسن) صحبت کردن و با اینکه قبل از من شاگرد گرفته بود، قرار شد منم به شاگردی قبول کنه. هر روز که از مدرسه بر میگشتم، یه نهاری میخوردم و بعد از یه استراحت کوتاه، سوار دوچرخه میشدم و می رفتم در مغازه. اینکه کلید مینداختم و در مغازه رو باز میکردم و نرده ها رو از مقابل شیشه ها پایین میکشیدم حس خوبی بهم میداد. حس میکردم خیلی بزرگتر شدم. مشتری میومد سفارش و بیعانه رو میگرفتم و تو دفتر مینوشتم تا استاد بیان کار رو بنویسن، تو وقتای دیگه هم یا مغازه رو تمیز میکردم، یا تو دفترم خط تمرین میکردم و یا تکالیف مدرسه رو انجام میدادم. قلموها رو مدام میشستم و تو آب میذاشتم که خشک نشن. حواسم به همۀ رنگها بود که تموم نشده باشن یا درشون باز نمونده باشه. گاهی با ترکیب رنگها، رنگهای جدید درست میکردم، خلاصه که خیلی خوش میگذشت. به غیر از دیوار نویسی و نقاشی ساختمون، ما بقی کارها آسون بود و تو همون مغازه انجام می شد. خطاطی هم شغله و هم هنر. منم که به هنر، علی الخصوص خطاطی و نقاشی علاقه مند بودم و استعدادش رو داشتم و هم دستی بر آتش؛ این شد که روز به روز به کارم علاقه مند تر میشدم. همون هفته های اول فهمیدم که از حقوق خبری نیست، اما اگه دل بدم به کار، خیلی راحت می تونم یادش بگیرم، چون خط ریزم خوب بود، و فقط باید نوشتن با قلمو روی پارچه و تابلو و... رو یاد می گرفتم؛ که با تمرین و نگاه به دست استاد کم کم یاد گرفتم. ✅ ماجرای اولین پارچه نویسی: یه پارچه هایی بود برای کسایی که از زیارت کربلا و مکه و... بر میگردن؛ بیشتر فروشِ اون موقع هم همین چیزا بود. متن خوش آمد گویی از قبل روی پارچه ها چاپ شده بود و ما فقط اسم زائر و اینکه خیر مقدم از طرف چه کسی هست رو باید می نوشتیم. مشابه همین پارچه ها برای تسلیت گفتن به صاحبین عزا هم بود. (الان دیگه ظاهرا پارچه از مُد افتاده و از بنر و فلکس استفاده میکنن) مدّتی بود که دست به قلم شده بودم، البته در این حد که وقتی استاد متنی رو می نوشت، منم پشت سرش سایۀ کار رو می زدم. یه روز تصمیم گرفتم که خودم یه پارچه بنویسم، اما خب هنوز نوشتن رو یاد نگرفته بودم؛ تصمیم گرفتم متن رو بجای اینکه بنویسم، نقاشی کنم. (نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه؟!) یه مشتری اومد و سفارش پارچه کربلایی داد: «پدر و مادر گرامی»، «از طرف فرزندان» و قرار شد شب بیاد تحویل بگیره. استاد سفارش مشتری رو نوشت و پارچه رو پهن کرد که خشک بشه و از مغازه رفت دنبال کارهای دیگش (معمولا همینطوری بود و بیشتر شاگرد رو برای این می خواست که در مغازه باشه و اگه مشتری اومد سفارش رو قبول کنه). با خودم گفتم بهترین کار اینه که منم یه پارچۀ «پدر و مادر گرامی»، «از طرف فرزندان» بنویسم که هم متنش کمه و هم همیشه مشتری داره. خلاصه با ترس و استرس که مبادا پارچه خراب بشه و رنگ روش بریزه و اینا شروع کردم به نقاشی کردن متن روی پارچه. هر جوری که بود نوشتن پارچه تموم شد. استاد اومد مغازه و کارم رو دید. براش جالب بود که با نقاشی یه کار تمیز در آورده بودم. گفت: خب من که نوشته بودم! گفتم: اشکالی نداره، شب که مشتری اومد، بهش میگم دوتا پارچه نوشتیم، شما هرکدوم رو خواستی ببر، اون یکی هم بعدا فروش میره. منتظر بودم که زودتر شب بشه و مشتری بیاد و ببینم کدوم رو انتخاب میکنه؟ کار استاد یا کار منو؟ اگه کار منو انتخاب میکرد خیلی جالب میشد و انگار تو مسابقه با استادم، من برنده شده بودم! مشتری از راه رسید؛ بدون اینکه بهش بگم یکی از کارا کار منه، دوتا پارچه رو جلوش پهن کردم و گفتم هر کدومو می خوای بردار و اونم در کمال ناباوری، پارچۀ منو انتخاب کرد!! خودمونیما، به هر حال کار استاد واقعا قشنگتر بود، ولی کار منم خوب از آب در اومده بود، اما فکرش رو نمی کردم در مقام مقایسه، پارچۀ من رو برداره، این شد که وقتی استاد اومد و با ذوق و شوق بهش گفتم که چی شده، گفت: «عجب آدم ... بوده»!! انتخاب اون بنده خدا باعث شد که جدی تر کار رو ادامه بدم و هر از چند گاهی دست به نقاشی بزنم و کم کم نوشتن واقعی رو یاد بگیرم. 🌐 @hadibayat
✅ توجیه «توجیه، گناه صغیره رو تبدیل به کبیره میکنه» «توجیه، گناه صغیره رو تبدیل به کبیره میکنه» «توجیه، گناه صغیره رو تبدیل به کبیره میکنه» «توجیه، گناه صغیره رو تبدیل به کبیره میکنه» «توجیه، گناه صغیره رو تبدیل به کبیره میکنه» «توجیه، گناه صغیره رو تبدیل به کبیره میکنه» «توجیه، گناه صغیره رو تبدیل به کبیره میکنه» 🌐 @hadibayat
✅ دین لذّت تصوّر خیلی ها اینه که اسلام دین «غم» و «غصه» است و اساسا با «شادی» و «لذت بردن» مخالفه. درحالیکه اگه اسلام هدف از خلقت رو «عبادت» معرفی میکنه، راه قدرت پیدا کردن بر همین عبادت رو «لذّت بردن» میدونه! پس اگه بگیم اسلام دینِ لذّته، بی راه نگفتیم. از حضرت رضا (علیه السلام) روایت شده: 💠 اجْتَهِدُوا أَنْ یَکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ: تلاش کنید که زمانتون رو به چهار بخش تقسیم کنید؛ 💠 ساعَةً مِنْهُ لِمُنَاجَاتِهِ: زمانی برای خلوت با خدا؛ 💠 و سَاعَةً لِأَمْرِ الْمَعَاشِ: زمانی برای امرار معاش؛ 💠 و سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الْإِخْوَانِ الثِّقَاتِ وَ الَّذِینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَ یَخْلُصُونَ لَکُمْ فِی الْبَاطِنِ: زمانی برای معاشرت با برادران مورد اعتماد و کسانیکه عیوب شما را به شما نشان می دهند و باطن شما را خالص می کنند؛ 💠 و سَاعَةً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِکُمْ: و زمانی را خالی کنید برای لذّت بردن. (که غرضم اینجای روایت هست که می فرماید:) 💠 و بِهَذِهِ السَّاعَةِ تَقْدِرُونَ عَلَى الثَّلَاثِ السَّاعَات‏... [1]: و بواسطۀ همین ساعت (بخش مختص به لذّتهای حلال)، قدرت بر سه بخش دیگر پیدا می کنید. (یعنی در نگاه اسلام، موتور محرّک برای عبادت خدا، امرار معاش، اصلاح اخلاقیات و...، لذّتهای حلاله؛ از هر نوعش). 🔸 پ.ن: ممکنه بعضی ها نیاز کمتری به اضافه کردن بخشی که صرفا برای لذّت بردن باشه داشته باشن، یعنی طرف از عبادت خدا لذّت می بره، از کار کردن لذّت می بره، از بودن با خانواده همینطور، از درس خوندن و...؛ این آدم مدام کیفش کوکه، لذا نیازش به بخشی که صرفا برای لذت و تفریح باشه کمتره. _____________________ [1] الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا (علیه­السلام) قرن2، ص: 🌐 @hadibayat
✅ بی پناه تو زندگی، هر وقت که مشکلی برامون پیش بیاد، هر وقت که بن بست بخوریم، هر وقت که احساس کنیم همه درها به رومون بسته شده، باز هم ته دلمون می گیم «خدا» هست و بهش امید داریم و دعا می کنیم و ازش می خوایم که عنایتی بکنه و گره از کارمون باز کنه. اگه اون دنیا همین «خدا» ازمون رو برگردونه، اگه همین خدا بگه برو که اصلا بهت نگاهم نمی کنم، اگه بگه برو که اصلا باهات صحبتم نمی کنم، اگه همین خدا بخواد عذابمون بکنه، چی کار باید بکنیم؟! 💠 «إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ‏ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم‏ٌ» [1]: قطعاً كسانى كه پيمان خدا و سوگندهايشان را [براى رسيدن به مقاصد دنيايى‏] به بهاى اندكى مى‏فروشند، براى آنان در آخرت بهره‏اى نيست؛ و خدا با آنان سخن نمى‏گويد، و در قيامت به آنان نظر [لطف و رحمت‏] نمى‏نمايد، و [از گناه و آلودگى‏] پاكشان نمى‏كند؛ و براى آنان عذاب دردناكى خواهد بود. ____________________ [1] آل عمران: 77. 🌐 @hadibayat
✅ «نوای یاس» چشم اندازشون، «اجرای سرود ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است در حضورشان، به همراه همه ی اعضای شرکت کننده در این گروه درسال های فعالیتش، ان شاءالله»؛ و باورشون «نشر نام آل الله (سلام الله علیهم)، بدون استفاده از آلات موسیقی و بوسیله اشعار مناسب». گروه فرهنگی مذهبی «نوای یاس» رو میگم، که انصافا کارهای بسیار زیبا و فاخر و پرمحتوایی تولید کردن؛ که از بین اونها، این موارد رو پیشنهاد میکنم: http://hadibayat.blog.ir/post/152 🌐 @hadibayat
✅ مرگ درمانی دیشب با عزیزی صحبت می کردم، مطلبی بهم گفت که خیلی به دلم نشست: «یه میلیاردری که ورشکست کرده و الان هیچی نداره رو تصور کن. برای اینکه اوضاع روحیش رو به راه بشه رفته پیش روانشناس، به نظرت روانشناسه از مرگ باهاش حرف می زنه؟!». گفتم: فکر نکنم، چون با خودش میگه این الان همه چیشو از دست داده، اگه از مرگ هم براش صحبت کنم ممکنه پاک از زندگی ناامید بشه و حتی دست به خودکشی هم بزنه! گفت: «حالا فرض کن شما یه گوشی موبایل داری که 10 میلیارد می ارزه. اما این گوشی قراره تا ده روز دیگه بسوزه و شمام اینو میدونی. و این گوشی دیگه به هیچ وجه قابل تعمیر هم نیست، برای همین فروختنش هم هیچ ارزشی نداره. حالا اگر تو روز ششم تو خیابون این گوشی شما رو دزد بزنه، چه عکس العملی از خودت نشون میدی؟ قطعا اونقدرا ناراحت نمیشی و حتی شاید خنده ات هم بگیره و... چی باعث شد که از سرقت گوشیت ناراحت نشی؟ اینکه میدونستی تا چند روز دیگه این گوشی می سوزه. این یعنی مرگ. اگه آدم یقین داشته باشه که هرچی تو این دنیا داره رو یه روزی (که شاید همین امروز و فردا باشه) باید بذاره و بره، و هیچ چیز رو با خودش نمیتونه ببره، به خاطر از دست رفتن اموالش هیچوقت غمگین و افسرده و ناامید نمیشه. پس چرا اون روانشناسه از مرگ با مریضش صحبت نمیکنه؟! آیا چیزی غیر از درک عمیق مرگ می تونه اینقدر انسان رو نسبت به این قبیل مسائل آروم کنه؟! ما واقعا به «مرگ درمانی» احتیاج داریم و این چیزیه که از روایات اسلامی هم به خوبی استفاده میشه». 🌐 @hadibayat
✅ خدایا، خوبیهای منو ببخش! خیلی از ما ها فکر می کنیم که حتما باید یه گناه کبیره ای کرده باشیم تا بریم سراغ «توبه» و «استغفار». حتی همین الان ممکنه با خودتون بگید: «خب مگه غیر از اینه؟!» راستش باید بگم که: بله، غیر از اینه. 💠 مرحوم آیت الله سید محمد حسن الهی طباطبایی (برادر علامه طباطبایی)، می فرمودند: «از حسنات اعمالتان که خیال می کنید حسنه است توبه کنید، تا چه رسد به معاصی»! [1]. یعنی (مثلا) وقتی خواستی نماز بخونی، قبل از اینکه تکبیر بگی، به خدا بگو: «خدایا شرمندتم، ببخشید به خاطر این نمازی که میخوام بخونم، میدونم اصلا در شأن شما نیست». و وقتی که نمازت تموم شد، تو سجدۀ شکر بگی: «خدایا، دیدی گفتم نمازم به درد نمی خوره، ببخش دیگه. خدایا تو به نماز پیامبرت هم نیاز نداشتی، چه برسه به این نماز درب و داغون من. این منم که بهش نیاز دارم. این منم که بهت نیاز دارم. ببخش که نمی فهمم». تو دعای عرفۀ امام حسین (علیه السلام)، حضرت اینگونه به خداوند متعال خطاب میکنند: 💠 «إِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ، فَکَیْفَ‏ لَا یَکُونُ‏ مَسَاوِیهِ‏ مَسَاوِی‏؟ وَ مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ، فَکَیْفَ لَا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِی‏؟» [2]: خدایا کسی که زیبایی‌هایش زشتی بوده، پس چگونه زشتی‌هایش زشتی نباشد و کسی که حقیقت‌گویی‌هایش ادعای خالی بوده، چگونه ادعاهایش ادعا نباشد؟ خدایا، ببخش. ________________________ [1] افلاکیان خاک نشین، ص 10. [2] اقبال الاعمال، سید بن طاووس، ج1، ص 348. 🌐 @hadibayat
✅ چقدر بزرگ شدی؟ بزرگی هرکس، به بزرگی غمشه، ببین تو زندگیت غصۀ چیو می خوری، همونقدر بزرگ شدی. 🌐 @hadibayat
✅ گوسفند نمک سود! دیشب رفته بودم مغازه. قبل از من یه آقایی (که ظاهرا با فروشنده آشناییتی هم داشت) اومده بود و داشت خرید می کرد: ـ نمک داری؟ + آره. ـ یه کارتن بده. + بفرما. حالا این همه نمکو می خوای چی کار؟ _ همشو برای خودمون که نمی خوایم. به گوسفندا هم میدیم. (فروشنده با چهرۀ ای که از پشت ماسک کاملا مشخص بود تعجّب کرده و با گِرهی که توی پیشونیش افتاد، گفت): + گوسفند؟!! _ آره خب. قاطی غذایی که میخورن نمک میزنیم، تشنه میشن هی آب میخورن بعد شکمشون باد میکنه و پروار میشن و وزنشون زیاد میشه برای فروش. ... 🌐 @hadibayat