نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید ☑️روز سیزدهم خـدایا شکرت که دوباره به من دوباره فرصت جبران دادی میخوام دوباره ج
.
چله #توکل_و_امید
☑️ روز چهاردهم
سلام عزیز خدا
طاعاتت قبول حق🌹. حسابی روحت رو ترتمیز کردی؟ حتما امروز میخوای پر انرژی شروع کنی👌..
یادت باشه قبل از شروع هرکاری بسم الله بگی؛
خدا رو توی کارهات مهمون کن❤️
امروز
نماز اول وقت بخونیم 💎
ناشکری نکنیم 🤭
غیبت نکنیم و نشنویم 🙊🙉
اگر عصبانی شدیم 😶
نگاه نامربوط 😱
و حرف نامربوط 🤐
موفق باشی✌️
@kanale_behesht
توکل کن و صبور باش‼️
هرچیز در زمان خودش اتفاق می افتد
باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند
درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند❗️
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ
خوب بودن مهمتره یا با نشاط بودن؟
🔻نگو چقدر دینداره، بگو شاده، خوشه؟
از دین لذت برده؟ خوش هست؟
#استاد_پناهیان
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
نردبان بهشت
#گناه_شناسی 1 سلام دوستان خب برا ترک گناه اول باید بدونیم چ کارهایی گناهه...ما اینجا میخوایم بگیم
🔥
#گناه_شناسی 2
❗️بچه ها ؟
بزرگترین گناه کبیره شرک ب خداست و کسی ک مشرک از دنیا بره بهشت بر اون حرامه.
❓خب بریم سراغ انواع شرک:
♨️شرک ب ذات خدا:
❗️هستن کسایی ک اعتقاد دارن چندتا خدا وجود داره...خدای باد،خدای بارون و...
اما حقیقت اینه👈تنها خالق این جهان خداست و خدا مثل و مانند نداره.
♨️شرک ب صفات خدا:
❗️تمام صفات خوبی ک در انسانها وجود داره همه از خداست.
اگه علم داریم...قدرت داریم و....
همه اینا رو خدا ب ما داده👌
اما بعضیا میگن علم*من*😏
قدرت*من*💪
من...من....من..
این من...من.. کردن یعنی شرک😞
درستش اینه ک بگیم👈علمی ک خدا ب من داده😐
قدرتی ک خدا ب من داده💪
♨️شرک در افعال:
❗️یعنی شریک قائل شدن برای خدا.
♨️شرک در اطاعت:
❗️یعنی اطاعت از غیر خدا.
نکته:
پیروی از امامان واجبه چون خدا ب اونا ولایت داده.
از جمله کسایی ک اطاعت از اونا در واقع اطاعت از خداست پدر و مادر هستن👌
البته تا جایی باید ب حرف پدر و مادر گوش بدیم ک خلاف خواست خدا نباشه🤗
اطاعت از شوهر و تمکین در امر زناشویی بر زن واجبه😐
اگه زن بدون رضایت شوهرش از خونه بره بیرون تا زمانی ک برگرده ملائکه آسمان و زمین اونو لعنت میکنن😣
در انجام کارهای مستحبی مثل صدقه دادن..نذر و...رضایت شوهر لازمه😊
♨️شرک در عبادت:
❗️اگه نیت ما از عبادت نزدیک شدن ب خدا نباشه و برای ظاهرسازی باشه این مدل عبادت روز ب روز ما رو از خدا دورتر میکنه.😔
یه سری از آدما کار خیر میکنن فقط برا اینکه بین مردم جایگاهی داشته باشن...
نماز میخونه تا بقیه بگن به به عجب آدم خوبیه...😏
تو قیامت خدا ب ریاکاران میگه:
برید پاداش کارتون رو از اونایی بگیرید ک براشون عمل میکردین😶
❌حواسمون باشه حتی اگه تو نماز ریا نکنیم ولی مثلا تو سجده کردن برا ظاهرسازی طولانی کنیم...یا مثلا بگیم من همیشه صف اول نماز جماعتم و...کلا نمازمون باطل میشه😥
مهم👈 یادمون باشه همترین شرط عبادت اخلاص در نیت ماست.
⭕️ترس از خدا:
ما نباید از هیچ چیز ب جز عظمت خدا و گناه بترسیم👌
⭕️امید ب خدا:
ب غیر خدا ب هیچکس و هیچ چیز امیدوار نباشید..
❗️اینکه ما بگیم اگه فلان کس نبود من نابود میشدم...اگه نبود ب فلان چیز نمیرسیدم...اگه واقعا عقیده ما همین باشه این شرکه😣
باید اینجوری بگیم:
اگه خدا اونو نفرستاده بود من ب اون چیزی ک میخواستم نمیرسیدم😊
⭕️توکل ب خدا:
توکل یعنی از غیر خدا نا امید شدن وتنها ب خدا امید داشتن.
❌بچها ما نباید ب کار خدا اعتراض کنیم ک چرا اینجوری شد؟🤔
خدایا چرا فلان چیزو واجب کردی؟🙁
چرا اون مرد؟
چرا؟؟؟؟چراااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه ب کار خدا اعتراض کنیم و نظر بدیم یعنی خودمون رو داناتر از خدا میدونیم😰
حتی اگه ب زبون نیاریم و تو دلمون همچین تصوری داشته باشیم بازم مشرک هستیم😥
پس باید حسابی حواسمون ب کارامون باشه👌
📗منبع حرفام
کتاب شهید دستغیب
❤️به امید ظهور آقا امام زمان که صد البته وقتش نزدیکه❤️
#انواع_شرک
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
@dadashreza
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
احکام خمس، بخش دوم.mp3
3.03M
🌿 توضیح درباره #احکام_خمس - ۲
🔻 در این صوت به سوالات زیر پاسخ داده ام:
- چگونگی قانع کردن کسانی که خمس نمیدهند
- نحوه پرداخت خمس چگونه است؟
- خمس از چه زمانی ترویج شده ؟؟
- وام و قرض و صندوق های خانگی خمس دارد؟؟
.
نردبان بهشت
✍ #وصیت_نامه ✅ #بخش_ششم : 👈وصایای اخلاقی 🔶بسیار مناسب است در این قسمت سفارش های اخلاقی ، مانند سف
✍
#وصیت_نامه
✅ #بخش_هفتم : 👈فهرست اموال
فهرست اموال منقول و غیر منقول اینجانب ( شامل مواردی مثل منزل مسکونی ، وسیله نقلیه ، موجودی حسابهای بانکی ، زمینهای زراعتی و باغات ، مغازه و دفتر کار و ........ ) به شرح پیوست می باشد
💠🌀این وصیت نامه در هفت بخش به گواهی این آقایان رسید .
الف) .......................
ب)........................
ج)………………………
💠🌀و در دفتر خانه اسناد رسمی به شماره ..............ثبت گردید .
💠👈در پایان یادآور می شوم اینجانب مقلد حضرت آیت الله .................می باشم و تمایل دارم که درصورتی که مقدور بوده و موجب زحمت وارثان نگردد در ................ مدفون شوم .
🌺🍃نام و امضاء وصیت کننده :
🔶نام و امضاء وصی :
🔷نام و امضاء ناظر :
🔶نام و امضاء شهود
#پایان
🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
✍
#آرشیو
#وصیت_نامه
📝 فهرست توضیحات تخصصی در مورد شیوه وصیت نامه نوشتن
متن وصیت نامه. مشخصات🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11171
توضیحات شفاهی #بخش_اول🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11172
متن وصیت نامه. تعیین وصی🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11202
توضیحات شفاهی#بخش_دوم🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11203
متن وصیت نامه: بدهکاری ها🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11241
توضیحات شفاهی #بخش_سوم🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11242
متن وصیت نامه : وصیت به ثلث🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11259
توضیحات شفاهی #بخش_چهارم🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11257
متن وصیت نامه : مطالبات🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11308
توضیحات شفاهی #بخش_پنجم🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11307
متن #بخش_ششم: وصایای اخلاقی🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11310
توضیحات شفاهی #بخش_هفتم🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11330
توصیحات شفاهی #احکام_خمس🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11330
متن وصیت نامه: بخش آخر🔻
eitaa.com/kanale_behesht/11331
✨✨✨✨✨✨
- اهمیت وصیت
- توضیح کلی درباره وصیت
- ضرورت حسابرسی اعمال
- نحوه مصرف اموال در زمان حیات
- نحوه حسابرسی اموال بعد از مرگ
- جایگاه بدهی ها و وصیت و ارث ورثه، بعد از مرگ
- تکلیف مهریه زن بعد از وفات زن یا شوهر
- رد مظالم چیست و چگونه باید پرداخت کرد؟
- لزوم کسب رضایت از طلبکاران
- احکام نماز و روزه قضا
- نحوه محاسبه کفاره ی روزه
- نحوه پرداخت کفاره
-احکام خمس و چگونگی پرداخت و ...
🦋التماس دعا
📌کپی از تمامی مطالب با ذکر صلوات
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم #قسمت_بیستم برق شهر قطع شده بود نمیتوانستیم از کولر و یخچال استفاده کنیم و با گر
.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_یکم
اتفاقاً وقتی مهرداد از جبهه به خانه آمد برای ما تعریف کرد که یک روز آنقدر گرسنگی به آنها فشار آورده بود که به یک تکه نان خشک هم راضی بودند ولی به جای نان خشک برای آنها لقمه گوشت کوبیده رسیده بود.
خودش و دوستانش تعجب کرده بودند که این چه نوع ساندویچی هست آنها با دل سیر لقمه ها را خورده بودند.
ما همان جا متوجه شدیم که لقمه های دست ساز خانم ها در مسجد پیروز تا سنگرهای شلمچه هم رفته و خدا دعای مینا را مستجاب کرده است.
من و مادرم با بچه ها به مسجد رفتیم شهرام بچه بود و نمی توانستم او را این طرف و آن طرف بکشم البته خودم هم اهل بیرون رفتن نبودم همیشه روز و شبم در خانه می گذشت و آنجا آرامش داشتم.
آخرهای مهر بود که مهران و مهرداد آمدن خانه و اصرار کردند که من و مادرم و دخترها از شهر برویم مینا و مهری مخالف بودند زینب هم تحمل دوری از آبادان را نداشت.
اصلا ما جایی را نداشتیم که برویم بچههایم چشم که باز کردند توی شهر خودمان بودند و حتی یک سفر هم نرفته بودند کجا باید میرفتیم.
هفت نفر بودیم کدام خانه پذیرای هفت نفر بود پسر ها اصرار میکردند و دخترها زیر بار نمی رفتند کم کم بحث و گفتگوی بچه ها بالا گرفت و بین آنها دعوا شد.
مهرداد هر چند روز یکبار از خرمشهر میآمد و وقتی میدید که ما هنوز در شهر هستیم عصبی می شد می خواست از دست ما خودش را بکشد حرص میخورد و فریاد میزد اگه بلایی سر شما بیاد من چیکار کنم.
بابای مهران میخواست ما را به خانه تنها خواهرش در ماهشهر یا به خانه فامیل های پدریاش در رامهرمز ببرد چند سال قبل از جنگ دختر عموی جعفر برای گذراندن دوره های تربیت معلم آبادان آمد و مدت زیادی پیش ما زندگی کرد من هم حسابی از پذیرایی کردم.
مادرم چند بار دعوتش کرد و ماهی صُبور و قلیه ماهی برایش درست کرد منزل عموی بابای مهران در رامهرمز بود و جعفر اصرار داشت ما را به آنجا ببرد.
مهران و مهرداد اصرار می کردند و دختر ها مخالفت مهرداد به مادربزرگش گفت مادربزرگ اگر عراقی ها آمدند و به خونه ما رسیدن مثل خونه های خرمشهر با دخترا چی کار می کنی من قبل از مادرم جواب دادم توی باغچه یک گودال بکنید ما رو توی گودال خاک کنید.
من و مادرم مشغول یک به دو کردن با مهرداد بودیم که مهری و مینا از دست برادرها فرار کردند و به مسجد پیروز رفتند و آنجا پنهان شدند.
مهران مادرم را برداشت و دنبال دخترها رفت بابای مهران و پسرها مصمم شده بودند که ما را از آبادان ببرند مهری و مینا در شبستان مسجد قایم شده بودند مهران به زور آنها را از مسجد بیرون آورد و به خانه برگرداند.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_دوم
من تسلیم جعفر و پسرها شدم و با دخترها حرف زدم که راضی به رفتن شوند اما دختر ها مرتب گریه میکردند و مخالف بودند.
مینا عصبانی تر از بقیه بود شروع کرد به داد زدن و گفت من از شهرم فرار نمی کنم می خوام بمونم و مثل پسرا مثل برادرام از شهرم دفاع کنم.
مهرداد از دست دخترا عصبانی بود و غصه ناموسش را داشت و از اینکه دخترها به دست عراقیها بیفتند وحشت داشت وقتی دید همه را می تواند مجاب کند غیر از مینا عصبانی شد و به خواهرش لگد زد.
با عصبانیت آنچنان ضربهای به مینا زد که یک طرف صورتش کبود شد من و مادرم و بقیه جیغ میزدیم و سعی میکردیم جلوی مهرداد را بگیریم.
مهرداد فریاد میزد میگفت امروز باید از شهر برید من نمیزارم شما دست عراقی ها بیفتید اگه نرید همینجا خودم رو میکشم شما هم تا هر وقت خواستید بمونید تا عراقی ها اسیرتون کنن.
روز خیلی بدی بود حمله دشمن از یک طرف دعوای خواهر و برادری و ترک خانه و شهر مان هم یک طرف.
در همه گسالهای زندگیام هیچ وقت بین بچه هایم دعوا و ناراحتی نشده بود تا جایی که یادم میآمد پسرها و دخترهایم همه کس هم بودند و به هم احترام می گذاشتند.
اما آن روز پسرها یک طرف فریاد میزدند و دخترها یک طرف تکتک بچهها به آبادان وابسته بودند.
دخترها حاضر نبودند خانه فامیلی بروند که تا آن روز یک بار هم به آنجا نرفته بودند تنها عمه بچهها شوهرش عرب بود و آشپز شرکت نفت بود.
او در ماهشهر زندگی می کرد خودش هشت تا بچه داشت خانه آنها برای خودشان هم کوچک بود ما هیچ وقت مزاحم او نشده بودیم.
خانه فامیل های بابای مهران در رامهرمز نرفته بودیم حالا با وضع جنگ زدگی و بی خانمانی میخواستیم به جایی برویم که در روزگار عزت سربلندی نرفته بودیم.
خیلی درد داشت مخصوصا برای من که همیشه با همه چیز ساخته بودم و عزتم را با هیچ چیز عوض نکرده بودم
نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید ☑️ روز چهاردهم سلام عزیز خدا طاعاتت قبول حق🌹. حسابی روحت رو ترتمیز کردی؟ حتما
.
چله #توکل_و_امید
🌿روز پانزدهم
سلام رفیق
تا حالا شده تو زندگی به بن بست بخوری؟
اولین دستاویزی که تو اون لحظه
به ذهنت میرسه... چیه؟ {خدا}؟
چقدر اون موقع خدا برات پر رنگه؟
خیلی زیاد؟ این همون توکل ه...
وقتی هیچکی رو نجات دهنده نمیدونی
بجز خدا😍.. هرچی خدا رو پررنگ کنی
زندگیت خوش رنگتر میشه👌
خب امروز
توکل کنیم و فقط به خدا رو بزنیم✨
نماز اول وقت بخونیم💎
نیش و کنایه نزنیم🙃
مثبت بگیم و مثبت فکر کنیم👌
نگاهمون رو دست شیطون ندیم🙈
صاحبخونه رو کنارمون ببینیم❤️
سربلند باشی🌹
@kanale_behesht
💠 همیشه به این آیه فکر کن
که خـــدا از رگ گردن
هم به تــو نزدیک تره !
پس چه طـور صــداتو نشنوه ؟؟؟
@kanale_behesht
📌
میخوای از مکر و حیله دیگران
در امان باشی؟!
✨با خودت این ذکر رو زمزمه کن
⇩⇩⇩
ٵفوضُ اَمری الے الله اِنَ الله بَصیرٌ بِالعِباد
@kanale_behesht
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_بیست_و_دوم من تسلیم جعفر و پسرها شدم و با دخترها حرف زدم که راضی به رفتن
.
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_سوم
با دل خون و چشم گریان چند دست لباس برداشتیم و راهی غربت شدیم به این امید بودیم که جنگ در چند روز یا چند ماه آینده تمام میشود و به خانه خودمان برمیگردیم.
فقط مینا و مهری حاضر نشدند که لباس جمع کنند تا لحظه آخر کتاب مفاتیح در دستشان بود و دعا می خواندند و از خدا می خواستند که اتفاقی بیفتد معجزهای بشود که ما از آبادان نرویم.
زینب هم ناراحت بود اما حرفی نمی زد چون کوچکترین دختر بود به خودش اجازه نمیداد با من، باباش یا برادرهایش مخالفت کند سنش کم بود و می دانست که کسی به او اجازه ماندن نمیدهد.
بابای مهران مارا سوار کامیون دو کابینه کرد همه ما توی اتاق کامیون نشستیم و به سمت پل ایستگاه ۱۲ رفتیم پل را بسته بودند و اجازه رد شدن نمیدادند.
اجباراً به زیارتگاه سید عباس در ایستگاه ۱۲ رفتیم دخترها آنجا حسابی گریه کردند و به سید عباس متوسل شدند که راه بسته بماند.
تعداد زیادی از مردم در زیارتگاه و خیابانهای اطراف منتظر بودند که پل ایستگاه ۱۲ یا ایستگاه هفت باز شود.
چند ساعت معطل شدیم تا پل ایستگاه هفت باز شد و ما توانستیم از آن مسیر از شهر خارج شویم روز خارج شدن از آبادان برای همه ما روز سختی بود اشک ما قطع نمیشد صدای هق هق دخترها توی کامیون پیچیده بود.
با کامیون به ماهشهر رفتیم خانه عمه بچه ها در منطقه شرکتی ماهشهر بود خانواده پرجمعیتی بودند و جایی برای ما در خانه آنها نبود فقط یک شب مهمان شان بودیم و روز بعد به رامهرمز رفتیم خانه پسر عموی بابای مهران.
مینا و مهری از روز خارج شدن مان از آبادان اعتصاب غذا کرده بودند و چیزی نمی خوردند البته شهرام یواشکی به آنها نان و بیسکویت میداد.
یک هفته در خانه پسر عموی جعفر ماندیم آنها مقید به حجاب و رعایت مسائل شرعی نبودند پسر بزرگ هم داشتند دخترها خیلی معذب بودند هر کدام که میخواستند دستشویی بروند یا وضو بگیرند من همراهشان میرفتم.
آنها هر روز در خانه نوار میگذاشتند و بزن و برقص داشتند ما دیگر تحمل ماندن در آنجا را نداشتیم سالها قبل از دختر آنها در آبادان، ماه ها پذیرایی کردیم تا دوره تربیت معلم را تمام کرد.
اما آنها رفتار خوبی با ما نداشتند من و مادرم احساس میکردیم روی خار نشستهایم غذا که هیچ آب هم از گلویم پایین نمیرفت.
آبانماه بود و کم کم سر ما از راه رسید دخترها لباس کافی نداشتند به بازار رفتم و برای آنها لباس خریدم
روزهای سختی بود آدم یک عمر حتی یک روز هم خانه کسی نبوده و مزاحم کسی نشود ولی جنگ بلایی سرش بیاورد که با ۵ تا بچه در خانه فامیل آواره شود و احترامش از بین برود
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_بیست_و_چهارم
در یکی از همان روزهای سخت بعد از خرید لباس برای بچه ها، مقداری گوشت و میوه و سبزی خریدم و به خانه برگشتم.
زن پسر عموی جعفر و چند تا از زنهای همسایه در کوچه ایستاده بودند تا مرا دیدند و چشمشان به موادغذایی افتاد با تمسخر خندیدند و گفتند مگه جنگزده یَل (جنگ زده در اهالی رامهرمز) برنج و خورش میخورند؟
انتظار داشتند که من به بچههای نان خالی بدهم فکر میکردند که ما فقیریم در حالی که ما در آبادان برای خودمان همه چیز داشتیم و بهتر از آنها زندگی می کردیم.
بابای مهران دوباره به ماهشهر برگشت پالایشگاه آبادان از بین رفته بود و کارگرها شرکت نفت در ماهشهر مستقر شده بودند.
پسرها هم آبادان بودند من و مادرم و دخترها و شهرام هم در رامهرمز اسیر شده بودیم.
یک روز از سر ناچاری و فشار پُرسان پُرسان به سراغ دفتر امام جمعه رامهرمز رفتم چند ساعت نشستم تا توانستم امام جمعه را ببینم.
از او خواستم که فقط یک اتاق به ما بدهد تا بتوانیم آنجا همراه با دخترهایم با عزت زندگی کنیم حتی گفتم شوهرم کارگر شرکت نفت هست و حقوق می گیره و من کرایه اتاق رو میدم
امام جمعه جواب داد جنگ زده های زیادی به اینجا اومدن و تو چادرهای هلال احمر ساکن شدند شما هم میتونید با بچه هاتون تو چادر زندگی کنید.
من که نمی توانستم چهار تا دختر را در داخل چادر که در و پیکر امنیت ندارد نگهدارم چهار تا دختر جوان چطور در چادر زندگی کنند.
بعد از اینکه از همه ناامید شدم خودم هر روز دنبال خانه می رفتم خیلی دنبال خانه گشتم اما جایی را پیدا نکردم.
پسر عموی جعفر کنار خانه اش در وسط باغ یک خانه کوچک چوبی داشت در تمام سقف گنجشکها و پرنده ها لانه کرده بودند خانه یِ باغی از چوب ساخته شده بود خیلی وقت بود کسی از خانه استفاده نمیکرد
برای همین خانه چوبی لانه موش ها عنکبوت و پرنده ها شده بود بعد از یک هفته عذاب همنشینی با فامیل نامهربان و تمسخر و اذیت نزدیکان به آن خانه رفتیم.
حاضر شدیم با موش و گربه زندگی کنیم اما زخم زبان فامیل را نشنویم البته بعد از رفتن مان به خانه باغی زخم زبان ها و اذیت ها چند برابر شد..
📝
#آرشیو
فهرست رمان من میترا نیستم تا کنون👇
✅ #من_میترا_نیستم
▪️#قسمت_اول
▪️#قسمت_دوم
▪️#قسمت_سوم
▪️#قسمت_چهارم
▪️#قسمت_پنجم
▪️#قسمت_ششم
▪️#قسمت_هفتم
▪️#قسمت_هشتم
▪️#قسمت_نهم
▪️#قسمت_دهم
▪️#قسمت_یازدهم
▪️#قسمت_دوازدهم
▪️#قسمت_سیزدهم
▪️#قسمت_چهاردهم
▪️#قسمت_پانزدهم
▪️#قسمت_شانزدهم
▪️#قسمت_هفدهم
▪️#قسمت_هجدهم
▪️#قسمت_نوزدهم
▪️#قسمت_بیستم
🔹#قسمت_بیست_و_یکم
🔹#قسمت_بیست_و_دوم
🔹#قسمت_بیست_و_سوم
🔹#قسمت_بیست_و_چهارم
🔹#قسمت_بیست_و_پنجم
🔹#قسمت_بیست_و_ششم
🔹#قسمت_بیست_و_هفتم
🔹#قسمت_بیست_و_هشتم
🔹#قسمت_بیست_و_نهم
🔹#قسمت_سی
🔹#قسمت_سی_و_یکم
🔹#قسمت_سی_و_دوم
🔹#قسمت_سی_و_سوم
🔹#قسمت_سی_و_چهارم
🔹#قسمت_سی_و_پنجم
🔹#قسمت_سی_و_ششم
🔹#قسمت_سی_و_هفتم
🔹#قسمت_سی_و_هشتم
🔹#قسمت_سی_و_نهم
🔹#قسمت_چهلم
🔹#قسمت_چهل_و_یکم
🔹#قسمت_چهل_و_دوم
🔹#قسمت_چهل_و_سوم
🔹#قسمت_چهل_و_چهارم
🔹#قسمت_چهل_و_پنجم
🔹#قسمت_چهل_و_ششم
🔹#قسمت_چهل_و_هفتم
🔹#قسمت_چهل_و_هشتم
🔹#قسمت_چهل_و_نهم
🔹#قسمت_پنجاهم
🦋التماس دعا
📌کپی از تمامی مطالب با ذکر صلوات
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘