#دلنوشته_های_مخاطبین
🎒دعوت
👣چند روزی گذشت و سراغی از ما نشد، تا اینکه جناب عزرائیل به حضورمان شرفیاب شدند، مرا به حضور خواستند، گفتند: بفرمایید دعوتید برویم، گفتم کجا؟
گفت دعوتید و قدم در مسیری دراز تا بلندای ابدیت خواهی نهاد، آنجا که چشمان سوسو زده ات باید غبار اعمالت و حساب و کتابت را بر قلب جان هموار نماید. دوباره گفتم: کجا من از دعوت نامه و حرفهای تو متوجه نمی شوم درست برایم روشن کن که ذهنم بتواند آن وادی را سیر نماید و مدهوش سخنانت نشود. آنگاه به خود آمد دید هنوز در عالم بی خبری غفلت و سرگردان از سفری بی نهایت طولانی و سخت هستم
🏞گفت: امده ام تو را دعوت کنم به سرزمینی به جز این سرزمین که تو آن را تسخیر کرده ای و در خواب بی خبری مدهوش شده ای و امروز را به امید فردا رهسپار جاده بی نهایت تا وادی حیرانی نموده ای .
🌇دوباره گفتم من غرق در باغ آرزوها هستم این افکار ناتوان من این چیزها را درک نمی کند آن چنان غرق در خیال بافی ها و آرزوها شده ام که نمی دانم. گفت می خواهم تو را به جایی ببرم که تا آخرین مرتبه خیال پردازیت در باغ آرزوهایت پذیرایی شوی. خوشحال و خرسند از پذیرایی، ناگاه گفت کجا؟ از چه چیزی خوشحال می شوی؟ تو به صرف انواع عذابها، دودها، نعره ها دعوتی.. انواع غذابهایی که با رنگ ها و طعم های مختلف انواع دسرهای تزئین شده با ندانم کاری ها و فریب های خودت باید بخوری. انواع آتش هایی که تو باید هر روز تن رنجور و روحت را به آن بسپاری. گفتم: نه من به این مهمانی و دعوتی نمی آیم. من هنوز با ارزو ها و افکارم در بی خبری می خواهم پرواز نمایم.
🔥من اگر دعوتت را بپذیرم سپری ندارم که جلوی آتش را بگیرد، من نمی توانم از این #صراط عبور کنم، صراطش خیلی سخت، لرزان، نازک وآتشش آن چنان سوزان و فروزان و پای من هم لغزان و لرزان و در آخر به قعر و عمق آن خواهم رفت کمی به من اجازه بده. نمی شود فعلا مأمورم تو را به آن مهمانی ببرم همه منتظرت هستند مقدم و مؤخری در کار نیست تو باید باغ آرزوهایت را خراب نمایی و با من رهسپار این سفر همیشگی شوی. اما گفتم: تو می دانی روح، جسم رنجور و ناتوان من تحمل یک لحظه حرارت چهل تا پنجاه درجه ندارد چگونه در مقابل این خروارها آتش و دود تحمل کنم. کمی مهلت بده فعلا مؤخرکن می خواهم برگردم می خواهم خود را دراقیانوس عرفات شستشو نمایم، می خواهم اسماعیل نفس را به مسلخ عشق بکشانم تا باغ آرزوهایم با باران توبه رشدنماید. فعلا کمی مهلت ده چراکه صبح نزدیک است پس به امید دیدار. من مدهوش وخوشحال تا صبحی دیگر و اطمینانی دیگر.
🖤 @kanale_behesht
🌸🌿قراره هر صبح🌿🌸
🔅هرصبح سه مرتبه بگو :
🌴صَلَّی اللّهُ عَلیکَ یا اَباعَبدِاللّه 🌴
(درود خدا بر تو یا ابا عبدالله)
تا ثواب زیارت سیدالشهداء از راه دور
برات ثبت بشه ان شاءالله💕
@kanale_behesht
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
#استغفار_2
#استغفار_امام_علی
🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸
2-اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ قَوِي َبَدَنِي عَلَيْهِ بِعَافِيَتِكَ أَوْ نَالَتْهُ قُدْرَتِي بِفَضْلِ نِعْمَتِكَ أَوْبَسَطْتُ إِلَيْهِ يَدِي بِتَوْسِعَةِ رِزْقِكَ وَ احْتَجَبْتُ فِيهِ مِنَ النَّاس ِبِسِتْرِكَ وَ اتَّكَلْتُ فِيهِ عِنْدَ خَوْفِي مِنْهُ عَلَى أَنَاتِكَ وَ وَثِقْت ُمِنْ سَطْوَتِكَ عَلَيَّ فِيهِ بِحِلْمِكَ وَ عَوَّلْتُ فِيهِ عَلَى كَرَمِ عَفْوِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَالْغَافِرِينَ
.
بند 2: با خدایا! از تو مسألت آمرزش دارم، از هر گناهی که به واسطه ی عافیت بخشی تو، بدنم بر آن توانا شد؛ یا به واسطه نعمت فراوان تو به آن قدرت پیدا کردم؛ یا به واسطه ی رزق واسع توبه آن دست یافتم؛ و یا با پرده پوشی تو، در آن گناه از مردم پنهان ماندم؛ یا هنگام هراسم از گناه، در آن معصیت بر صبر و درنگ تو تکیه کردم و در آن گناه، ازخشم بر من، به حلمت اعتماد کردم و آن را بر عفو کریمانه ات واگذار نمودم، پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
التماس دعا 🤲
@kanale_behesht
@Ebrahimhadi-پسرک فلافل فروش.pdf
3.73M
📚دانلود نسخه PDF کتاب #پسرک_فلافل_فروش
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم_1
قسمت اول
✨چرا ابراهیم هادی؟
تابستان سال 1386بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم. بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با کمال تعجب ديدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اينكه مسجد، جزيره اي در ميان درياست! امــام جماعت پيرمردي نوراني با عمامه اي ســفيد بود. از جا برخاســت و رو به ســمت جمعيت شــروع به صحبت كرد. از پيرمردي كه در كنارم بود پرسيدم:(( امام جماعت را ميشناسي؟ جواب داد:(( حاج شــيخ محمد حســين زاهد هستند. اســتاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدي. من كه از عظمت روحي و بزرگواري شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم. سكوت عجيبي بود. همه به ايشان نگاه ميكردند. ايشان ضمن بيان مطالبي در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:دوســتان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق ميدانند و... اما رفقاي عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملي اينها هستند. بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت. ازجاي خود نيم خيز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز قهوه اي بر تنش بود. خوب به عكس خيره شدم. كاملاً او را شناختم. من چهره او را بارها ديده بودم. شك نداشتم كه خودش است. ابراهيم بود، ابراهيم هادي!! سخنان او براي من بسيار عجيب بود. شيخ حسين زاهد، استاد عرفان و اخلاق كه علماي بسياري در محضرش شاگردي كرده اند چنين سخني ميگويد!؟او ابراهيم را استاد اخلاق عملي معرفي كرد!؟ در همين حال با خودم گفتم: شــيخ حسين زاهدكه... او كه سال ها قبل از دنيا رفته!! هيجان زده ازخواب پريدم. ســاعت ســه بامداد روز بيســتم مرداد 1386 مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم (ص) بود.اين خــواب روياي صادقه اي بود کــه لرزه براندامــم انداخت. كاغذي برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم. ديگر خواب به چشمانم نمي آمد. در ذهن، خاطراتي كه از ابراهيم هادي شنيده بودم مرور كردم.
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
فراموش نميكنم. آخرين شــب ماه رمضان سال 1373 در مسجدالشهداء بودم. به همراه بچه هاي قديمي جنگ به منزل شهيد ابراهيم هادي رفتيم. مراســم بخاطر فوت مادر اين شــهيد بود. منزلشان پشــت مسجد، داخل كوچه شهيد موافق قرار داشت.
حاج حسين الله كرم در مورد شهيد هادي شروع به صحبت كرد. خاطرات ايشان عجيب بود. من تا آن زمان از هيچكس شبيه آن را نشنيده بودم! آن شب لطف خدا شــامل حال من شد. من كه جنگ را نديده بودم. من كه در زمان شــهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا يكي از بندگان خالصش را بشناسم. اين صحبت ها ســال ها ذهن مرا به خود مشغول كرد. باورم نميشد، يك رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه گمنام باشد! عجيب تر آنكه خودش از خدا خواســته بود که گمنام بماند! و با گذشت سالها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده! و من در همه كلاسهاي درس و براي همه بچه ها از او ميگفتم.
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
هنوز تا اذان صبح فرصت باقي است. خواب از چشمانم پريده. خيلي دوست دارم بدانم چرا شــيخ زاهد، ابراهيم را الگــوي اخلاق عملي معرفي كرده؟ فرداي آن روز بر سر مزار شــيخ حسين زاهد در قبرستان ابن بابويه رفتم. با ديدن چهره او كاملاً بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم.ديگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوه ها و نه در پستوخانه هاي خانقاه بايد جست ، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند. همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزديك شهيد را از او گرفتم. تصميم خودم را گرفتم. بايد بهتر و كامل تر از قبل ابراهيم را بشناســم. از خدا هم توفيق خواستم. شــايد اين رســالتي اســت که حضرت حق براي شناخته شــدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است.
♻️ #ادامه_دارد...
@kanale_behesht
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب است هر چند وقت یکبار بین همه کارهای روزمره این کلیپ رو ببینید
🎤۳۰ ثانیه سخنرانی که هشت بار نام خدا رو به زبان میارند.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت🌷
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🌿قراره هر صبح🌿🌸
🔅هرصبح سه مرتبه بگو :
🌴صَلَّی اللّهُ عَلیکَ یا اَباعَبدِاللّه 🌴
(درود خدا بر تو یا ابا عبدالله)
تا ثواب زیارت سیدالشهداء از راه دور
برات ثبت بشه ان شاءالله💕
@kanale_behesht
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼