🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادث_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت1️⃣
هفته اشك و فتنه، 22 صفر تا 28 صفر سال 11 هجرى قمرى
1 ـ شدت يافتن بيمارى پيامبر (صلى الله عليه وآله): روز 22 ماه صفر، سه شنبه
صداى اذان مغرب به گوش مى رسد و مردم در مسجد منتظر آمدن پيامبر هستند تا نماز را با آن حضرت بخوانند.
امّا هر چه صبر مى كنند از پيامبر خبرى نمى شود، گويا حال پيامبر بدتر شده است.
على(ع) به مسجد مى آيد و در محراب مى ايستد و مردم پشت سر او نماز مى خوانند.1
2 ـ نقشه و نقش عايشه: روز 22 ماه صفر، سه شنبه
ابوبكر و عُمَر در اردوگاه اُسامه هستند، وقتى كه ابوبكر مى خواست از مدينه برود نزد دختر خود، عايشه رفت و به او گفت: "من به دستور پيامبر به جهاد مى روم، اگر يك وقت ديدى كه بيمارى پيامبر بدتر از اين شد به من خبر بده تا من بيايم و يك بار ديگر پيامبر را ببينم".
اكنون، عايشه پيكى را به سوى اردوگاه اُسامه مى فرستد تا به پدرش خبر دهد كه هر چه زودتر به مدينه بازگردد چرا كه بيمارى پيامبر سخت شده است.
هوا تاريك است و اسب سوارى از مدينه به سوى اردوگاه اُسامه به پيش مى رود.
وقتى او به اردوگاه مى رسد سراغ خيمه ابوبكر را مى گيرد. (عمر هم كنار ابوبكر است)، او به ابوبكر مى گويد: "من از مدينه مى آيم، عايشه مرا فرستاده تا به تو هم خبر دهم كه ديگر اميدى به شفاى پيامبر نيست و او براى نماز مغرب به مسجد نيامده است، هر چه زودتر خود را به مدينه برسان!".
عُمَر تا اين سخن را مى شنود از جا برخاسته و رو به ابوبكر مى كند و مى گويد: "برخيز، ما بايد هر چه سريعتر خود را به مدينه برسانيم".
عُمَر و ابوبكر در اين نيمه شب به سوى مدينه حركت مى كنند.2
3 ـ ديدار از قبرستان بقيع: روز 22 ماه صفر، سه شنبه
پيامبر از خواب بيدار مى شوند، او دستور مى دهد تا چند نفر از يارانش نزد او بيايند، على(ع) و چند نفر ديگر حاضر مى شوند، پيامبر به آنان مى گويد: "خدا از من خواسته است كه به ديدار اهل بقيع بروم".3
پيامبر دست در دست على(ع) گذاشته و آرام آرام به سوى بقيع مى رود، وقتى او به بقيع مى رسد چنين مى گويد: "آگاه باشيد فتنه ها همچون شب هاى تاريك به سوى شما مى آيند".4
4 ـ تخلّف از لشكر اسامه: روز 23 ماه صفر، چهارشنبه
اين صداى اذان بلال است كه در شهر مدينه طنين انداخته است، مردم، كم كم به سوى مسجد مى شتابند تا نماز صبح را پشت سر پيامبر بخوانند. آمدن پيامبر به طول مى كشد، به راستى آيا پيامبر براى خواندن نماز خواهد آمد؟
امّا گويا تب پيامبر بسيار شديد شده است، او نمى تواند به مسجد بيايد.5
ناگهان ابوبكر وارد مسجد مى شود، او مى خواهد به سوى محراب برود و امامِ جماعت بشود، همه تعجّب مى كنند كه او در اينجا چه مى كند؟
خبر به گوش پيامبر مى رسد، او مى گويد: "مرا بلند كنيد و به مسجد ببريد".
پيامبر دستمالى را بر سر خود مى بندد و با كمك على(ع) و فضل بن عبّاس به سوى مسجد مى رود، پيامبر از ابوبكر مى خواهد از محراب بيرون بيايد.
پيامبر نمى تواند روى پاى خود بايستد، براى همين مى نشيند و نماز را به صورت نشسته مى خواند.6
بعد از نماز، پيامبر رو به ابوبكر مى كند و مى فرمايد: "مگر من به شما نگفته بودم كه به سپاه اُسامه بپيونديد؟ چرا از دستور من سرپيچى كرديد و به مدينه بازگشتيد؟".
ابوبكر در جواب مى گويد: "من به اردوگاه اُسامه رفته بودم امّا چون شنيدم حال شما بدتر شده است با خود گفتم بيايم و يك بار ديگر شما را ببينم".
پيامبر رو به آنها مى كند و مى فرمايد: "هر چه سريعتر به سپاه اُسامه ملحق شويد و به سوى روم حركت كنيد، بار خدايا! هر كس كه از سپاه اُسامه تخلّف كند، لعنت كن".7
5 ـ ماجراى قلم و دوات: روز 24 ماه صفر، پنج شنبه
حدود سى نفر از مسلمانان در خانه پيامبر جمع شده اند.8
آنها براى عيادت پيامبر آمده اند، خيلى از آنها اشك حسرت مى ريزند و از اين كه قدر اين پيامبر مهربانى ها را ندانستند، غصّه مى خورند.
پيامبر رو به ياران خود مى كند و مى فرمايد: "براى من قلم و دوات بياوريد تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد".
يك نفر بلند مى شود تا قلم و كاغذى بياورد كه ناگهان صدايى همه را حيران مى كند: "بنشين! اين مرد هذيان مى گويد، قرآن ما را بس است".
سخن او ادامه پيدا مى كند: "بيمارى بر اين مرد غلبه كرده است، مگر شما قرآن نداريد؟ ديگر براى چه مى خواهيد پيامبر برايتان چيزى بنويسد؟".
او عُمَر است كه چنين سخن مى گويد.9
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادث_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت2️⃣
6 ـ تاكيد به ولايت: روز 25 ماه صفر، جمعه
بيمارى پيامبر سخت شده است، تب او بسيار شديدتر شده است، سمّ در بدن او اثر نموده و رنگ او زرد شده است.
او دلش مى خواهد تا آخرين سخنان خود را با مردم داشته باشد. او از اطرافيان خود مى خواهد تا هفت سطل آب از چاه بكشند. او دستور مى دهد تا اين آب ها را بر بدن او بريزند تا شايد از شدّت تب كم شود.10
پيامبر به سوى مسجد مى شتابد.
مردم همه در مسجد جمع مى شوند...
پيامبر به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "من به زودى به ديدار خداى خويش خواهم رفت... من دو چيز گرانبها را براى شما به يادگار مى گذارم. قرآن و خاندان خود را در نزد شما به يادگار مى گذارم... مبادا بعد از من از دين خدا برگرديد و به هوا و هوس خود عمل كنيد، على، برادر من، وارث من و جانشين من است.11
7 ـ نشانه هاى امامت: روز 27 ماه صفر، يكشنبه
بنى هاشم به ديدار پيامبر آمده اند، پيامبر گاه بى هوش مى شود و گاه به هوش مى آيد.12
پيامبر چشم خود را باز مى كند، به عبّاس، عموى خود مى گويد: "عمو جان، آيا حاضر هستى تا وصيّت هاى مرا انجام دهى و قرض هاى مرا ادا كنى؟".
عبّاس نگاهى به پيامبر مى كند و مى گويد: "من چگونه خواهم توانست از عهده اين كار مهم برآيم؟".
پيامبر بار ديگر سخن خود را تكرار مى كند و عبّاس همان جواب را مى دهد.
اكنون، پيامبر رو به على(ع) مى كند و مى فرمايد: "اى على، آيا حاضر هستى تا به وصيّت هاى من عمل كنى و قرض هاى مرا پرداخت كنى".
على(ع) جواب مى دهد: "بله، پدر و مادرم فداى شما باد، من حاضر هستم تا به وصيّت هاى شما عمل كنم".13
پيامبر از روى خوشحالى با صداى بلند مى گويد: "اى على، تو در دنيا و آخرت برادر من هستى، به راستى كه تو جانشين و وصىّ من مى باشى".
اكنون پيامبر بلال را مى طلبد و به او چنين مى گويد: "اى بلال، برو و شمشير ذوالفقار، زِره ، عمامه و پرچم مرا بياور".
بلال از اتاق بيرون مى رود و بعد از لحظاتى... پيامبر رو به على(ع)مى كند و مى گويد: "اى على، اين وسايل را از بلال تحويل بگير و به خانه خود ببر".14
8 ـ عهدنامه اى آسمانى: روز 27 ماه صفر، يكشنبه
جبرئيل نازل مى شود، او به پيامبر چنين مى گويد: "اى محمّد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط على(ع)بماند".
پيامبر از همه مى خواهد تا اتاق را ترك كنند. جبرئيل رو به پيامبر مى كند و مى گويد: "اى محمّد! خدايت سلام مى رساند و مى گويد: "اين عهد نامه بايد به دست وصىّ و جانشين تو برسد"".15
پيامبر رو به على(ع) مى كند و مى گويد:
ــ اى على، آيا از اين عهد نامه كه خدا برايت فرستاده آگاه شدى؟ آيا به من قول مى دهى كه به آن عمل كنى.
ــ آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد، من قول مى دهم به آن عمل كنم و خداوند هم مرا يارى خواهد نمود.
ــ على جان! در اين عهدنامه آمده است كه تو بايد دوستان خدا را دوست بدارى و با دشمنان خدا دشمن باشى، تو بايد بر سختى ها و بلاها صبر كنى، على جان! بعد از من، مردم جمع مى شوند حقّ تو را غصب مى كنند و به ناموس تو بى حرمتى مى كنند، تو بايد در مقابل همه اينها صبر كنى!
ــ چشم اى رسول خدا، من در مقابل همه اين سختى ها و بلاها صبر مى كنم.
سپس على(ع) به سجده مى رود و در سجده با خداى خويش سخن مى گويد: "من قبول كردم و به آن راضى هستم".16
9 ـ پدر به فداى دختر: شبِ 28 ماه صفر، شب دوشنبه
حضرت فاطمه(س) همراه با حسن و حسين (عليهما السلام) وارد مى شوند، تا نگاه فاطمه(س) به پدر مى افتد و او را در آن حالت مى بيند اشكش جارى مى شود. پيامبر فاطمه(س)را نزد خود مى خواند و او را در آغوش مى گيرد و پيشانى او را مى بوسد و به او مى گويد: "پدرت به فدايت باد".
فاطمه(س) طاقت نمى آورد و صداى گريه اش بلند مى شود.
پيامبر او را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "به خدا قسم! خدا انتقام تو را از نامردان خواهد گرفت، دخترم! بدان كه خدا به غضب تو، غضبناك خواهد شد، واى بر كسانى كه در حقّ تو ستم روا دارند".17
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
نردبان بهشت
🌿🌿🌿 #دعای_سیفی_صغیر معروف به #دعای_قاموس 📝دعاء سيفي صغير معروف به دعاء قامُوس شيخ اجلّ ثقة الإسلام
از امشب چله دعای قاموس در کانال خواهیم داشت
سعی کنید بعد نماز صبح بخونید
این دعا ابتدای مفاتیح الجنان هم هست
🌸🌿قراره هر صبح🌿🌸
🔅هرصبح سه مرتبه بگو :
🌴صَلَّی اللّهُ عَلیکَ یا اَباعَبدِاللّه 🌴
(درود خدا بر تو یا ابا عبدالله)
تا ثواب زیارت سیدالشهداء از راه دور
برات ثبت بشه ان شاءالله💕
@kanale_behesht
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌿🌿🌿
#دعای_سیفی_صغیر
معروف به #دعای_قاموس
📝دعاء سيفي صغير معروف به دعاء قامُوس شيخ اجلّ ثقة الإسلام نوري عطَّرَ اللهُ مرقده در صحيفه ثانيه علويّه آنرا ذكر كرده و فرموده كه از براي اين دعا در كلمات #ارباب_طلسمات_و_تسخيرات شرح غريبي است و از براي او آثار عجيبه ذكر كرده اند و من چون اعتماد بر آن نداشتم ذكر نكردم لكن اصل دعا را ذكر مي كنم تَسامُحاً و تَاَسِّياً بالعُلماء الأعلامِ و دعا اين است: 🔻
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بنام خداى بخشاينده مهربان
🌹🌿رَبِّ اَدْخِلْنى فى لُجَّةِ بَحْرِ اَحَدِيَّتِكَ، وَطَمْطامِ يَمِّ وَحْدانِيَّتِكَ، وَقَوِّنى
پروردگارا مرا در ميان درياى يگانگيت و در دل اقيانوس يكتائيت وارد كن و نيرويم ده
🌹🌿بِقُوَّةِ سَطْوَةِ سُلْطانِ فَرْدانِيَّتِكَ، حَتّى اَخْرُجَ اِلى فَضآءِ سَعَةِ رَحْمَتِكَ
به نيروى پيروز فرمانروايى تنهائيت تا من به فضاى وسيع رحمتت درآيم
🌹🌿وَفى وَجْهى لَمَعاتُ بَرْقِ الْقُرْبِ مِنْ اثارِ حِمايَتِكَ، مَهيباً بِهَيْبَتِكَ،
در حالى كه در چهره ام پرتوهايى از برق نزديكى به تو از آثار حمايتت موجود باشد و از هيبت تو هيبتى گرفته باشد
🌹🌿عَزيزاً بِعِنايَتِكَ، مُتَجَلِّلاً مُكَرَّماً بِتَعْليمِكَ وَتَزْكِيَتِكَ، واَلْبِسْنى خِلَعَ
و به عنايت تو نيرومند گشته و به بركت تعليم و پرورش تو با شوكت و گرامى شده باشد. و خلعت
🌹🌿الْعِزَّةِ وَالْقَبُولِ، وَسَهِّلْ لى مَناهِجَ الْوُصْلَةِ والْوُصُولِ، وَتَوِّجْنى بِتاجِ
عزت و قبولى درگاهت را به من بپوشان و راه هاى وصول و رسيدن به درگاهت را برايم هموار ساز و تاج
🌹🌿الْكَرامَةِ وَالْوَقارِ، وَاَ لِّفْ بَيْنى وَبَيْنَ اَحِبَّآئِكَ فى دارِ الدُّنْيا وَدارِ
بزرگوارى و وقار بر سرم نه و ميان من و دوستانت را در دنيا و آخرت آشتى و الفت بده و
🌹🌿الْقَرارِ، وَارْزُقْنى مِنْ نُورِ اسْمِكَ هَيْبَةً وَسَطْوَةً تَنْقادُ لِىَ الْقُلُوبُ
از روشنى نام بزرگوارت هيبت و سطوتى روزى من كن كه دلها و ارواح مطيع و منقاد من گردند
🌹🌿وَالْأَرْواحُ، وَتَخْضَعُ لَدَىَّ النُّفوُسُ وَالْأَشْباحُ، يا مَنْ ذَلَّتْ لَهُ رِقابُ
و نفوس و اشباح در پيش من فروتن گردند اى كه در برابرش گردنكشان خوار و
🌹🌿الْجَبابِرَةِ، وَخَضَعَتْ لَدَيْهِ اَعْناقُ الْأَكاسِرَةِ، لا مَلْجَاَ وَلا مَنْجا مِنْكَ اِلا ّ
پادشاهان خاضع و تسليمند راه نجات و پناه گاهى از تو جز بسوى تو نيست و كمكى نيست مگر
🌹🌿اِلَيْكَ، وَلا اِعانَةَ اِلاَّ بِكَ، وَلاَ اتِّكآءَ اِلاَّ عَلَيْكَ ادْفَعْ عَنّى كَيْدَ
بوسيله خودت و اعتمادى نيست جز بر تو دور كن از من بدانديشى
🌹🌿الْحاسِدينَ، وَظُلُماتِ شَرِّ المُعانِدينَ، وَارْحَمْنى تَحْتَ سُرادِقاتِ
حسودان و تاريكي هاى شر ستيزه جويان را و در زير پرده هاى عرش خود بر من ترحم كن
🌹🌿عَرْشِكَ، يا اَكْرَمَ الْأَكْرَمينَ، اَيِّدْ ظاهِرى فى تَحْصيلِ مَراضيكَ، وَنَوِّرْ
اى بزرگوارترين بزرگواران يارى ده ظاهرم را در تحصيل موجبات خوشنوديت و نورانى كن
🌹🌿قَلْبى وَسِرّى بِالْإِطِّلاعِ عَلى مَناهِجِ مَساعيكَ، اِلهى كَيْفَ اَصْدُرُ
دل و اندرونم را به آگاه شدن بر راه هاى وصول به سويت خدايا چگونه
🌹🌿عَنْ بابِكَ بِخَيْبَةٍ مِنْكَ، وَقَدْ وَرَدْتُهُ عَلى ثِقَةٍ بِكَ، وَكَيْفَ تُؤْيِسُنى مِنْ
از در خانه ات مأيوسانه بازگردم در صورتى كه با اطمينان به تو بدين جا آمده ام و چگونه از
🌹🌿عطآئِكَ، وَقَدْ اَمَرْتَنى بِدُعآئِكَ، وَها اَنَا مُقْبِلٌ عَلَيْكَ، مُلْتَجِئٌ اِلَيْكَ،
عطا و بخششت نوميدم سازى در صورتى كه خودت به دعا كردن وادارم كردى و هم اكنون من رو به تو آوردهام و پناهنده به تو
🌹🌿باعِدْ بَيْنى وَبيْنَ اَعْدآئى كَما باعَدْتَ بَيْنَ اَعْدآئى، اِخْتَطِفْ اَبْصارَهُمْ
گشته ام ميان من و دشمنانم را دور كن چنان كه ميانه خود آن دشمنانم را جدايى انداختى و به وسيله نور قدس خود
🌹🌿عَنّى بِنُورِ قُدْسِكَ وَجَلالِ مَجْدِكَ، اِنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ المُعْطى جَلائِلَ النِّعَمِ
و شوكت مجدت چشمانشان را از من نابينا كن كه همانا تويى خدايى كه به رازگويانت نعمتهاى بزرگ
🌹🌿الْمُكَرَّمَةِ لِمَنْ ناجاكَ بِلَطآئِفِ رَحْمَتِكَ، يا حَىُّ يا قَيُّومُ، يا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ،
و پرارزش عطا كنى به وسيله ريزه كاري هاى رحمتت اى زنده اى پاينده اى صاحب جلال و بزرگوارى
🌹🌿وَصَلَّى اللَّهُ عَلى سَيِّدِنا وَنَبِيِّنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ اَجْمَعينَ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ
و درود خدا بر سيد ما و پيمبر ما محمد و آل پاك و پاكيزه اش همگى
@kanale_behesht
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
#سخنی_از_بزرگان
🌹 برای دوری از غرور و تکبر و قضاوت عجولانه
🌹 بعد از نماز صبح ذکر لا حول و لا قوة الا بالله و بعد از نماز مغرب ذکر بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله
.
سه دقیقه در قیامت.pdf
2.15M
#سه_دقیقه_در_قیامت
پی دی اف رایگان کتاب "سه دقیقه در قیامت"
همچنین فایل های صوتی این کتاب به صورت رایگان در اینترنت موجود است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🌸اللّهمّ صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ماأحاط به علمک.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
.
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
📝 قسمت #بیست_و_سوم(آخر)👇
💥من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد،
یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود.
🌿 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان.
🌴 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم.
🌾 در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود!
⚡️ یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند...
🔆 بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند...
☘ من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد.
💥یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند..
🔷 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من صحبت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم.
🍃باز به ذهن خود مراجعه کردم. چندنفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند،اما عروج آن ها رو هم دیده بودم. آن پنج نفرم به شهادت می رسند.
✨چند نفری را در خارج اداره دیدم که آن ها هم...
🌾دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه:
💫وقتی که غزل نیست شفای دل خسته
🍀دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟
💫رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز
🍀آن سینه زنان حرمش دسته به دسته
💫می گویم و می دانم از این کوچه تاریک
🍀راهی است به سر منزل دل های شکسته
💫در روز جزا جرئت بر خواستنش نیست
🍀پایی که به آن زخم عبوری ننشسته
💫قسمت نشود روی مزارم بگذارند
🍀سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته
♻️تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسمت ما هم میشود یانه...
🌾و اما یک نکته خیلی مهم اینکه ماها تو زندگی روزمره خیلی جاها بهمون تلنگر وارد میشه و کتاب سه دقیق در قیامت به قول نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا میخواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به بعضی از افرادی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی نمیگیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرن،در این مورد ان شالله بیشتر کار کنیم....
🌺اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک...
التماس دعا
پایان...
کپی مطلب با ذکر صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب آزاد و حلال می باشد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
#سه_دقیقه_در_قیامت پی دی اف رایگان کتاب "سه دقیقه در قیامت" همچنین فایل های صوتی این کتاب به صورت
فایل پی دی اف
#آرشیو
📮آرشیو متن سه دقیقه در قیامت
☀️قسمت اول سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15449
☀️قسمت ۲ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15459
☀️قسمت ۳ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15475
☀️قسمت ۴ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15493
☀️قسمت ۵ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15507
☀️قسمت ۶ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15516
☀️قسمت ۷ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15516
☀️قسمت ۸ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15547
☀️قسمت نهم سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15557
☀️قسمت دهم سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15570
☀️قسمت ۱۱ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15586
☀️قسمت ۱۲ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15597
☀️قسمت ۱۳ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15603
☀️قسمت ۱۴ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15631
☀️قسمت ۱۵ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15651
☀️قسمت ۱۶ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15668
☀️قسمت ۱۷ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15701
☀️قسمت ۱۸ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15715
☀️قسمت ۱۹ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15719
☀️قسمت ۲۰ سه دقیقه در قیامت
eitaa.com/kanale_behesht/15725
☀️قسمت بیست و یکم
eitaa.com/kanale_behesht/15736
☀️قسمت بیست و دوم
eitaa.com/kanale_behesht/15745
☀️قسمت بیست و سوم
eitaa.com/kanale_behesht/15765
✔️کپی از مطالب با ذکر صلوات
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
مبحث #شناخت_حضرت_زهرا #جلسه پنجم...🍁 ⤵️⤵️⤵️
جلسه پنجم شناخت حضرت زهرا
BohrarneOjb01.mp3
16.45M
#عجب
1⃣ جلسه اول
♻️بازشناسی عُجب و اهمیت آن
🎧 واعظ: استاد علیرضا پناهیان
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
#عجب 1⃣ جلسه اول ♻️بازشناسی عُجب و اهمیت آن 🎧 واعظ: استاد علیرضا پناهیان 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان ب
.
چکیده ای از صوت
آثار عجب__ به سرعت از چشم خدا میفته __عقل آدم رو ذایل میکنه
از خودت راضی باشی ناشی از فساد عقل هر در صدی انسان از خودش راضی باشه به اندازه همون در صد عقلش فاسد
دعوای اصلی سر معصیت نکردن و طاعت کردن نیست دعوای اصلی مال اینکه که اهل طاعت عجب پیدا نکنن
پیامبر اکرم میگه شما توفیق کارهای خوب رو پیدا نمیکنی به خاطر اینکه خدا نمیخواد دچار عجب بشین
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_هجدهم کمدم را باز کردم و دستم را روی لباس هایم کشیدم.از بین رخت ها بافت قه
.
#داستان_دو_راهی
#قسمت_نوزدهم
تیپ این دفعه ی من نسبت به قبل خیلی بدتر بود...
فقط منتظر کوچکترین حرکت از سمت روشنک بودم.
دیگه کار از آستین های بالا زده ام گذشته بود.از خانه بیرون آمدم به بافت کوتاهی که تنم بود نگاهی انداختم.کمی ترسیدم با خودم گفتم #روشنک امشب به تیپ من گیر می دهد!!
دستم را سمت پایین بافتم بردم و از دو طرف پایین تر کشیدمش بعد راهی شدم.
سر خیابان که رسیدم ماشین روشنک را دیدم.برایم بوق زد و به سمتش رفتم.
سوار ماشین شدم لبخند عمیقی که بر لبش بود کمی محو شد...به صورتم نگاهی کرد ولی مدتی نگذشت که دوباره به حالت عادی برگشت.
نفسم را با خوشحالی بیرون دادم بالاخره تونستم نظر روشنک را جلب کنم...
دستش را سمت من آورد و به من دست داد...
-سلام عزیزم.
چشمانم را ریز کردم لبخندی زدم و گفتم:
-سلام روشنک جان.
-خوبی؟
خندیدم و گفتم:
-الحمدلله هستم.
او هم بلند خندید و گفت:
-ای شیطون.
ماشین را روشن کرد از آیینه عقب را نگاه کرد و وارد خط شد...
-خب چه خبرا؟
دستم را روی موهایم کشیدم و گفتم:
-سلامتی شما چه خبر؟
-سلامتی شما.
-خب حالا کجا میریم.
خندید و گفت:
-می خوام بدزدمت.
بلند خندیدم و گفتم:
-چه خوب.
نگاه اول روشنک به من شاید کمی از لبخندش کم کرد ولی سریع به حالت عادی برگشت...
او هنوز هم بی توجه به تیپ من با من حرف می زد خیلی عادی.لجم را در آورده بود.باید امشب سر از کارش در بیاورم.
روشنک ادامه داد:
-گفتم شام امشب رو با تو بخورم.
چشم هایم را گرد کردم و گفتم:
-جدی؟؟؟؟؟؟
-آره... دوست نداری؟
-نه این چه حرفیه اختیار داری.باعث افتخارمه.
هر دو خندیدیم...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
. شرح صوت جلسه بیست و سوم #آن_سوی_مرگ به صورت پخش شناور.. 🔴 فقط کافی است بر روی قسمت مورد نظر خود
.
شرح صوت جلسه بیست و چهارم
#آن_سوی_مرگ به صورت پخش شناور..
🔴 فقط کافی است بر روی قسمت مورد نظر خود کلیک کنید👇👇
کتاب آن سوی مرگ | جلسه ۲۴ | روشنگری
🎧 حجت الاسلام مصطفی امینی خواه
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادث_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت3️⃣
روز دوشنبه، 28 صفر سال 11 هجرى قمرى
10 ـ وعده ديدار
پيامبر، دخترش را نزد خود فرا مى خواند و با او سخن مى گويد.
نمى دانم چه مى شود كه ناگهان لبخند بر صورت فاطمه(س) نقش مى بندد، نگاه كن، او چقدر خوشحال شده است!
به راستى پيامبر چه سخنى به دخترش گفت كه او اين قدر خوشحال شد ؟
از فاطمه(س) مى پرسند كه پيامبر به شما چه گفت؟
او پاسخ مى دهد كه پيامبر به من چنين گفت: "دخترم، تو اوّلين كسى هستى كه به من ملحق مى شوى".18
11 ـ اجازه ورود
صدايى از بيرون خانه به گوش مى رسد: "السلامُ علَيكُم يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَةِ: سلام بر شما اى خاندان رسالت، آيا اجازه هست داخل شوم؟".
فاطمه(س) برمى خيزد و به بيرون اتاق مى رود، مرد عربى را مى بيند كه با نهايت احترام، كنار درِ خانه ايستاده است.
فاطمه(س) به او مى گويد: "خدا به تو خير دهد، تو به ديدار پيامبر آمده اى امّا حال پيامبر خوب نيست". فاطمه در را میبندد و به داخل اتاق مى رود.19
براى بار دوم و سوم صداى آن مرد عرب به گوش مى رسد، پيامبر رو به دخترش مى كند و مى گويد: "دخترم، آيا مى دانى او كيست؟ او عزرائيل است، او تا به حال براى ورود به هيچ خانه اى غير از اين خانه، اجازه نگرفته است".
آنگاه پيامبر با صداى بلند مى گويد: "داخل شو".20
12 ـ شهادت پيامبر (صلى الله عليه وآله)
بيمارى پيامبر بر اثر سمى بود كه دشمنان به او داده بودند، براى همين بايد در اينجا از واژه "شهادت پيامبر" استفاده كنم. لحظه غروب روز دوشنبه فرا مى رسد، ديگر روح پيامبر آماده پرواز است. جبرئيل به پيامبر خطاب مى كند: "خداوند مشتاق ديدار توست". آخرين كلام پيامبر اين است: "على جان! سر مرا در آغوش بگير كه امرِ خدا آمد".21
آرى، پيامبر در حالى كه سرش در آغوش على(ع) است روحش پر مى كشد و به سوى آسمان ها مى رود. آرى، ديگر روزگارِ عزّت خاندان پيامبر تمام شد.
صداى گريه فاطمه(س) بلند مى شود...22
13 ـ نقشه و نقش عُمَر
وقتى مردم فهميدند كه پيامبر از دنيا رفته است، همگى جمع شدند، شرايط براى بيعت مجدّد با على(ع) فراهم بود، امّا ناگهان عُمَر فرياد برآورد: "به خدا قسم پيامبر نمرده است، او حتماً برمى گردد... اين منافقان هستند كه خيال مى كنند پيامبر از دنيا رفته است".
مردم با شنيدن اين سخن دچار حيرت و سرگردانى سختى شدند!
آرى، عُمَر به دنبال كسب فرصت براى پياده كردن نقشه هاى خود بود، در آن شرايط، ابوبكر در خارج از مدينه بود، عُمَر مى خواست زمان را به دست آورد و با اين نقشه به خواسته خود رسيد.
وقتى ابوبكر از راه رسيد به عُمَر گفت: "پيامبر از دنيا رفته است". عُمَر سخن او را قبول كرد.23
14 ـ جلسه بزرگان مهاجران
عمر و ابوبكر جلسه اى تشكيل مى دهند، آنان بزرگان مهاجران را جمع مى كنند و تصميم مى گيرند تا حقّ على(ع)را غصب كنند، (آنها از مدت ها قبل به فكر حكومت بوده اند). خبر جلسه مهاجران به گوشِ انصار (مردم مدينه) مى رسد. انصار هم به فكر مى افتند تا از مهاجران عقب نيفتند و حكومت را از آنِ خود كنند.24
15 ـ غسل و كفن پيامبر (صلى الله عليه وآله)
صداى گريه فاطمه(س)، دختر پيامبر به گوش مى رسد. پيامبر دنيا را وداع گفته است، اكنون على(ع) بدن مطهّر آن حضرت را غسل مى دهد.
پيامبر خودش وصيّت كرده است كه فقط على(ع) بدن او را غسل دهد، فرشتگان آسمانى او را يارى مى كنند.25
16 ـ نماز بر پيكر پيامبر (صلى الله عليه وآله)
مردم ده نفر، ده نفر، وارد خانه پيامبر مى شوند و بر پيكر پيامبر، نماز مى خوانند. على(ع) تصميم دارد وقتى نماز مسلمانان تمام شود، بدن پيامبر را در خانه خودش دفن كند.
البتّه عدّه اى مى گويند پيامبر را در قبرستان بقيع دفن كنيم، عدّه اى هم مى گويند بدن پيامبر را در كنار منبر، در داخل مسجد به خاك بسپاريم، امّا على(ع)مى گويد: پيامبر بايد در همان مكانى كه جان داده است، دفن شود.26
(لازم به ذكر است كه پيكر پيامبر روز اول ربيع الاول دفن شد).
17 ـ خلوت شدن شهر مدينه
در شهر مدينه چه خبر است؟ چرا مسجد اين قدر خلوت است؟ پس مردم كجا هستند؟
آيا كسى از راز خلوتى مسجد خبر دارد؟27
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
❣️﷽❣️
🌴🌹#حوادث_فاطمیه 🌹🌴
#قسمت4️⃣
18 ـ سقيفه و مردم مدينه
مدينه از دو طايفه بزرگ اَوْس و خَزْرَج تشكيل شده است، اين دو طايفه قبل از اسلام، همواره در حال جنگ بودند، امّا به بركت اسلام، صلح و آرامش به ميان آنها برگشته است.
اكنون، بزرگان اين دو طايفه در كنار هم جمع شده اند تا براى آينده اين شهر تصميم بگيرند.
سعد، بزرگ قبيله خزرج چنين سخن مى گويد: "اى مردم مدينه! شما بايد قدر خود را بدانيد، شما بوديد كه پيامبر را يارى كرديد و اگر شما نبوديد، اسلام به اين شكوه و عظمت نمى رسيد، اكنون پيامبر به ديدار خدا شتافته است و بعد از او حكومت و خلافت، حقّ شما مى باشد".28
مردم يك صدا فرياد مى زنند: "اى سعد! چه زيبا و خوب سخن گفتى، ما فقط به سخن تو عمل مى كنيم، تو بايد خليفه مسلمانان باشى".
مردم، حسابى به شور افتاده اند! نگاه كن! چگونه دور سعد مى چرخند و فرياد مى زنند: "اى سعد! تو مايه اميد ما هستى، مرگ بر دشمن تو!".29
19 ـ رفتن عُمَر و ابوبكر به سقيفه
خبر سقيفه به عُمَر مى رسد، او نزد ابوبكر مى رود، دست او را مى گيرد و به او مى گويد: "فتنه اى بزرگ در سقيفه روشن شده است، ما بايد خود را به آنجا برسانيم".30
20 ـ سخنرانى ابوبكر
ابوبكر رو به مردم مى كند و مى گويد: "اى مردم مدينه! شما بوديد كه دين خدا را يارى كرديد، ما هيچ كس را به اندازه شما دوست نداريم، شما براداران ما هستيد. مگر نمى دانيد كه ما اوّلين كسانى بوديم كه به پيامبر ايمان آورديم. ما از نزديكان پيامبر هستيم. بياييد خلافت ما را قبول كنيد، ما قول مى دهيم كه هيچ كارى را بدون مشورت شما انجام ندهيم".31
مردم مدينه با سخنان ابوبكر به فكر فرو مى روند!
21 ـ سخنرانى عُمَر
همه مردم ساكت مى شوند و او شروع به سخن مى كند، سخن او كوتاه و مختصر است: "اى مردم، بياييد با كسى كه از همه ما پيرتر است بيعت كنيم".32
به راستى منظور عُمَر كيست؟ آيا سنّ زياد، مى تواند ملاك انتخاب خليفه باشد؟ آخر چرا بايد آنان به دنبال سنّت هاى غلط روزگار جاهليّت باشند؟
22 ـ بيعت عُمَر با ابوبكر
ناگهان عُمَر از جا برمى خيزد...
او چنين مى گويد: "اى ابوبكر، من هرگز بر تو سبقت نمى گيرم، تو بهترين ما هستى، دستت را بده تا با تو بيعت كنم".33
عُمَر دست ابوبكر را مى گيرد و مى گويد: "اى مردم! با ابوبكر بيعت كنيد".34
بعد از آن كسانى كه در سقيفه هستند، گروه گروه با ابوبكر بيعت مى كنند.
23 ـ هدف اصلى انصار
سعد (رئيس قبيله خزرج) با مردم سخن مى گويد، امّا ديگر كسى به سخن او گوش نمى كند، او مى خواهد راز مهمى را بيان كند، اما مهاجران مانع مى شوند كه سخن او به گوش مردم برسد، آنان هياهو مى كنند. سعد به مهاجران چنين مى گويد: "به خدا قسم من خلافت را نمى خواستم، فقط زمانى كه فهميدم شما مى خواهيد حق على(عليه السلام) را غصب كنيد به ميدان آمدم تا شما به خلافت دست پيدا نكنيد. اكنون بدانيد كه من هرگز با شما بيعت نخواهم كرد".35
مهاجران از هر طرف هجوم مى آورند و سعد، بزرگ طايفه خزرج در زير دست و پا قرار مى گيرد...
آرى، انصار خبر داشتند كه مهاجران از سال ها قبل، براى خلافت برنامه ريزى كرده اند. انصار كه در دلِ فرهنگ قبيله گرى عرب زندگى كرده بودند به يك باور رسيده بودند. باور آنان اين بود: فقط يك چيز مى تواند برنامه هاى مهاجران را به هم بريزد.
اقدام انصار، چيزى يك پيش دستى گرفتن از مهاجران نبود، اگر انصار به خلافت مى رسيدند، خلافت را به على(عليه السلام)واگذار مى كردند. آرى، آنان مى خواستند با اين كار خود، مانع نقشه شوم مهاجران بشوند و بعد از آرام شدن اوضاع، خلافت را به اهلش واگذار كنند.
انصار بين گزينه بد و گزينه بدتر گرفتار آمده بودند، براى همين گزينه بد را انتخاب كردند تا از ظلم و ستم به خاندان پيامبر جلوگيرى كنند.
#ادامه_دارد.....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌸🌿قراره هر صبح🌿🌸
🔅هرصبح سه مرتبه بگو :
🌴صَلَّی اللّهُ عَلیکَ یا اَباعَبدِاللّه 🌴
(درود خدا بر تو یا ابا عبدالله)
تا ثواب زیارت سیدالشهداء از راه دور
برات ثبت بشه ان شاءالله💕
@kanale_behesht
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼