📜 #درمحضراهل_بیت
امیرالمؤمنین علیه السلام
🔷بهترين برادر تو كسى است كه به سوى كارهاى نيك بشتابد و تو را نيز به سوى آن بكشاند و به نيكوكارى فرمانت دهد و در انجام دادن آن، يارى ات كند .
غررالحکم ؛5021
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
گنج سعادت.mp3
3.37M
✅حجت الاسلام #عالی
🔻گنج سعادت #نماز_شب
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
سوال ریاضی یک یهودی از امام علی علیه السلام
شخصى یهودی به حضور امام على (ع ) آمد و پرسید: «عددى را به دست من بده كه قابل قسمت بر 1،2،3،4،5،6،7،8،9باشد بى آنكه باقى بیاورد.» امام على (ع ) بى درنگ به او فرمود: «اضرب ایّام اسبوعك فى ایّام سنتك » (روزهاى هفته را بر روزهاى یكسال خودت ضرب كن كه حاصل ضرب آن، قابل قسمت بر همه اعداد مذكور (بدون باقیمانده) خواهد بود. سؤال كننده هفت را در 360 (سال قمری)ضرب كرد حاصل ضرب آن 2520 شد، این عدد را بر 2،3،4،5،6،7،8،9، 1تقسیم كرد، دید بر همه این اعداد قابل قسمت است بدون آنكه باقى بیاورد.
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
﷽ #سلام_امام_زمانم 🌹
از هجر تو بی قرار بودن تا کی؟
بازیچه ی روزگــار بودن تا کی؟
ترسم که چراغ عمر گردد خاموش!
دور از تو به انتــظار بودن تا کی؟
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🌺تعجیل در #ظهورش صلوات 🌺
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🍃🌷 @KASHKOOLMANAVI 🌷🍃
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
۞﴾﷽﴿۞
📖 #درمحضرقرآن
🌷ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى
🌷که خداوند تو را وانگذاشته
و مورد خشم قرار نداده!
📚سوره مبارکه الضُّحى
✍آیه 3
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
▬ஜ۩﷽۩ஜ▬
📚 #تمثیلات
مثل فوتباليست🏃⚽️
⭕️ لازم نيست يك فوتباليست بيايد و
بگويد من از كدام باشگاه آمده ام و با كدام مربي بوده ام♂
يا اينكه چندسال پا به توپ زده ام.⚽️
👌كافي است چند دقيقه توي زمين بازي
كند تا خودش را نشان دهد♂
📖 #قرآن هم همينطور است.
يعني هيچ لازم نيست ما ثابت كنيم كه قرآن اعجاز علمي دارد♥️
يا محتواي اخلاقي اش، خدشه ناپذير است و ...✔️
بلكه كافي است قرآن چند صباحي در زندگي ما حضور داشته باشد✔️
يعني با آيات الهي زندگي كنيم؛📖
آن وقت است كه به اعجاز اين آيات و كلمات پي خواهيم برد.💯
[حافظ تو ختم كن كه هنر خود عيان شود
با مدعي نزاع و محاكا چه حاجت است]
--------------------------
با تمثیلات ما همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهید و رسانه باشید📡
#درمحضراهل_بیت
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) میفرمایند:
اگر كسى بتواند حقّ كسى را بپردازد و تعلّل ورزد، هر روز كه بگذرد، #گناه باجگير برايش نوشته مى شود
📚 بحارالأنوار، ج 103، ص 146
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
#کلام_بزرگان
✍ حضرت علّامه سیّد محمّدحسین طباطبایی :
👈🏻 #یاد_مرگ انسان ساز است.
رفتن به قبرستان در سازندگی انسان موثّر است.
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📜 #نکته
🍃👂به راز مردم گوش ندهیم مگر این که بتوانیم برایشان کاری انجام دهیم و گره از کارشان باز کنیم!
🍃‼️ باز هم توصیه می کنیم که راز دیگران را نشنویم!
🍃🔶 ولی اگر خدای نکرده رازی را شنیدیم، باید مراقب باشیم که بازش نکنیم!
🍃🔶 یعنی تا آخر عمر آنقدر باید مواظب این راز باشیم که فاش نشود!
🍃‼️ #هشدار! #تلنگر
اگر راز کسی را فاش کردیم،
اعمال خوب مان حبط و نابود خواهد شد!🔥💥☄
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
☝️ اجازه ندهید موبایل و #فضای_مجازی شما را از #نماز تان بازدارد 🚫
⏰عهـد کردم صـدای اذان راشنیدم گوشیمو بزارم کنار 📵
❌دوری از فضای مجازی
هنگام ملاقات با #خدا 😍
#نماز_اول_وقت #تلنگر
📱 نشر دهید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
📜 #تمثیلات
#آیت الله حائری شیرازی:
مواظب باشیم صید #شیطان نشویم...
--------------------------
با تمثیلات ما همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهید و رسانه باشید📡