معرفی عبد صالح خدا مرحوم ابوالفضل صنوبری ، #شهر #تهران :
قسمت اول :
🔻حاج اقای صنوبری از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط هستند.
📝گوشه ای از زندگینامه ی ایشان از زبان خودشان :
بنده با مادر و يك خواهر و يك برادر در منزل مسكوني زندگي را بدون سرپرست و نان آور شروع كرديم . مردد بودم كه ادامه تحصيل بدهم يا عقب كسب و كاري براي معاش بروم . در هر صورت نامم را در دبيرستان پ آن روز نوشتم و چند ماهي هم مشغول درس خواندن شدم . ولي تنگي معيشت ادامه تحصيل را مانع شد و مدرسه را ترك كردم و از آن تاريخ شروع بكار كردن براي معاش خود و خانواده كردم . ابتدا 3 سال در مغازه حاج شيخ ابراهيم جابرزاده و بعد 2 سال در كارخانه جوراب بافي و بعد چند سال در كارخانه پارچه بافي مشغول بودم . و بنا به تشويق اخوي با خانواده در محله كوچه غريبان اطاقي اجاره نمودم و تصميم گرفتم كه به خدمت سربازي بروم . به منطقه يك آن روز مراجعه و به لشكر اول گردان عرابه جنگي اعزام ودر زمان سلطنت پهلوي اول مدت 23 ماه در دفتر امور اداري گردان مشغول خدمت شدم و پس از اتمام سربازي بوسيله يكي از دوستان كه خدايش رحمت كند در شهرداري برزن 4 واقع در چهارراه مولوي استخدام و تا سال 1325 تقريباً در اين اداره مشغول خدمت بودم. با پيكي از همكاران اداريم به جلساتي كه در تهران منعقد مي شد مي رفتم . كم كم توجه به معنويات در من قوت گرفت و اوقات فراغت به مطالعه كتابهايي از قبيل عين الحيات مجلسي و معراج السعاده مرحوم ملاً احمد نراقي ميپرداختم . و بيشتر پاي وعظ گويندگاني چون حاج شيخ اكبر ترك تبريزي رحمه الله عليه و مرحوم اشراقي و جناب آقاي فلسفي و مرحوم كاتوزيان و مرحوم بحرالعلوم قزويني ومرحوم ملاّ عبدالله صبوحي و جلسات روز جمعه مرحوم حاج سيد مهدي لاله زاري و نماز جماعت مرحوم آيت الله شاه آبادي و امثال اين بزرگواران تا اندازه اي با معارف الهي آشنائي حاصل شد . در آن روزگار علاقه مفرطي به تفسير قرآن داشتم مخصوصاً براي روز جمعه ساعت شماري مي كردم كه در جلسه مرحوم حاج سيد مهدي لاله زاري شركت كنم و از قرآن هاي معني دار استفاده نمايم . و بسيار لذت بخش بود كه از ترجمه مرحوم قمشه اي رحمة الله عليه كه تفسير كرده بود استفاده نمايم .
🔹فناي دنيا و بقاي آخرت
خلاصه در اثر رفتن به مجالس وعظ و درس كم كم به فناي دنيا و بقاي آخرت پي بردم و تصميم گرفتم از كارهاي دولتي كه مشروع نبود استعفا بدهم و به كار كسب مشغول شوم و انگيزه اين كار موقعي در من قوت گرفت كه شبها وروزها پاي منبر حاج شيخ علي اكبر برهان در مسجد لرزاده مي رفتم . بالاخره يك روز به حضرت عبد العظيم عليه السلام رفته وبا خداي متعال عهد بستم كه از اداره ( شهرداري ) بيرون بيايم و به اين عهد عمل نمودم .
🔸 بلور فروشي در مولوي
مغازه اي در خيابان مولوي گرفته و بلور فروشي داير كردم و در همين مدت مرحوم مادرم را به خواستگاري فرستادم و به فضل الهي ازدواج صورت گرفت و خداوند متعال اولين فرزند را به ما عطا فرمود و نام او را محمد باقر گذاشتم و پس از دو سال فرزند ديگري مرحمت فرمود نام او را محمد رضا گذاشتم .
🔹 كسب و كار در ناصر خسرو و آشنايي با آقاي فشاهي
محل كسب از خيابان مولوي به خيابان ناصر خسرو منتقل و روزگار ميگذشت . محل كسب در خيابان ناصر خسرو با دكه كتابفروشي متعلق به جناب آقاي فشاهي همجوار بود . و با ايشان آشنايي پيدا شد . ايشان مثل بنده از كارهاي دولتي صرف نظر وبه كتاب فروشي مشغول بودند و چون از حالات بنده با خبر شدند و داراي حالات الهي و معارف الهي بودند به عنوان شاگردي ايشان در استفاده از اطلاعات و معنويات و معارف الهي مدت تقريباً 16 يا 17 سال در خدمت ايشان بودم . جلساتي داشتيم وبا آقاي معطر و رادمنش و آقاي مير صادقي و عده اي ديگر آشنايي و برادري ميان آمد و الحق جناب آقاي فشاهي حق بزرگي به گردن اينجانب دارند . جلسات ما هفتگي به تعليم جناب آقاي فشاهي مي گذشت و اكثراً در محبت خداي متعال و معارف الهي و مناجات و تضرع به درگاه خداوند متعال بود . روزگاري خوش و اوقاتي گرانبها بود . نمك اين جلسات اخلاص و محبت جناب آقاي معطر بود كه ايشان در محبت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم اجمعين غرق و ما را نيز به همراه خود مي برد . ياد آن روزها به خير . چه شبها و روزهاي نوراني داشتم .
@sheykh113
معرفی عبد صالح خدا مرحوم ابوالفضل صنوبری ، #شهر #تهران :
قسمت دوم :
🔹آشنايي با شيخ رجبعلي خياط (ره)
و از اين تاريخ به بعد بوسيله جناب آقاي سيد احمد رادمنش به خدمت جناب آقاي شيخ رجبعلي خياط (ره) رسيدم .[حدود سال 1337] روز اول بود در اتاق محقر ايشان سلام كردم و نشستم . چشم ايشان كه به بنده افتاد بي مقدمه فرمودند : شما شبهاي جمعه منتظر هستي ؟ (( شما هستي)) !
اين كلام با مقدماتي كه ما در جلسات آقاي فشاهي و آقاي معطر داشتيم چنان در بنده اثر كرد كه قادر به تقرير و تحرير نيست . از آن روز به بعد تقريباً مدت 3 سال خدمت جناب شيخ بودم . گاهي تنها گاهي با آقاي رادمنش و گاهي با آقاي سهيلي .
🔸 مكتب جناب شيخ : محبت و انفاق
مرحوم جناب شيخ پا فشاري در محبت خداي متعال و اهل بيت داشتند. مكتب اين بزرگوار دو مطلب را تاكيد ميكرد : يكي محبت و ديگري انفاق.خلاصه ايشان فرمودند هر چه محبت انسان به خداوند متعال و اولياي او بيشتر باشد اعمال [خوب] سنگين تر مي شود . نتيجه اين محبت انفاق و كمك به بندگان خداست . حكايتهايي از ايشان دارم كه انشاء الله آنچه به ياد دارم به رشته تحرير در مي آورم.
🔹 فاني بودن دنيا و انس با خدا
خلاصه اين مقدمات كه عرض شد روي همين مطلب است . دنيا زود گذر و جاي ماندن نيست محل كار و كوشش و كسب سعادت ابدي است و آن حاصل نمي شود مگر انس با خداوند متعال و اولياي او محمد و آل محمد عليهم السلام . بايد بيدار و هوشيار بود آني از عمر نگذرد مگر با ياد مولا و توجه به او . خدا رحمت كند جناب شيخ را ميفرمود : هر كار كه مي كنيد نيت براي خدا باشد . بنده به اين نتيجه رسيدم اگر بخواهم ساعاتي را در شب و روز براي دعا و مناجات با خداوند كريم اختصاص دهم بسيار خوب است . ولي با مشكلات و شياطين و دنياي فريبنده انسان سخت مي تواند اينطور باشد لذا فكر كردم اگر توفيق رفيق باشد كار و كسب و خورد و خوراك و خواب و بيداري را با ياد خداوند متعال كه مدام حاضر و ناظر اعمال و رفتار و كردار ماست عجين نمايم . اميد است چنانچه ما اينطور باشيم همه اعمال ما عبادت محسوب ميشود و مورد توجه و عنايت پروردگار عالم قرار بگيريم . بنده عقيده ام اين است تا چه شود و مولا چه بخواهد. . بله ! اگر اين حال مدام با انسان باشد آن وقت اگر فراغتي حاصل شد دعائي از صحيفه و يا دعائي از مفاتيح الجنان كه تقريرات اولياي پروردگار ما است در محل. خلوتي خوانده شود بسيار بسيار دلپسند يعني دلي كه خدا پسند است ميباشد . ( الهم الرزقنا بمحمد وآل محمد )
🔸 10 سال تاكسي راني
زندگي كسبي بنده مبدل شد به تاكسي راني . مدت تقريباً 10 سال براي معاش تاكسي راني نمودم و عنايات زيادي در اين كار نصيبم گرديد كه نمي توانم به رشته تحرير در آورم . اجمالاً روزگاري پر زحمت از لحاظ مادي و پر نعمت از لحاظ معنوي بود يادش بخير . عرض شد مكتب و آموزش شيخ رجبعلي خياط صرفاً كسب محبت خداوند و اولياء او عليهم السلام و انفاق در راه خدا و خدمت به خلق و تمام كارها را براي خدا انجام دادن بود ؛
لذا چند حكايت را ياد آور مي شوم :
🔹 حكايت خانم بلند قامت
روزي در يكي از خيابانهاي تهران خانمي بلند قامت ايستاده بود و منتظر تاكسي بود و بنده رسيدم با نگاه اول خيلي از قامت اين زن خوشم آمد. ولي فوراً چهره خود را برگردانده و استغفار نمودم . ايشان سوار شد و در محل پياده شد و عقب كار خود رفت . بنده ديگر توجهي به او ننمودم . فردا صبح كه خدمت شيخ رسيدم ابتدا به ساكن به من فرمود آن زن كه به او نگاه كردي و روي خود را برگرداندي و استغفار كردي در اثر اين كار خداوند متعال يك قصر در بهشت به تو عنايت فرمود و يك حوري كه از لحاظ هيكل شبيه همان خانم . اين مطلب به ما درس مي دهد كه اگر چنانچه از معصيت پروردگار عالم صرف نظر كنيم ولو كوچك جزاي بزرگي خواهد داشت .
🔸 حكايت تكلم شتر با جناب شيخ
جناب شيخ در جلسات خصوصي چندين بار فرمودند روزي به فكرم رسيد عملي را انجام دهم كه در شرع مقدس مكروه است . پشيمان شدم و استغفار كردم از سر قبر آقا به سمت چهارراه مولوي مي آمدم چند شتر در حركت بودند . يكي از شتر ها با پاي خود به من زد . از شتر پرسيدم چرا زدي . در جواب به منطق حيواني خود به من گفت : تو چرا آن فكر را كردي به او گفتم من كه عمل نكردم . جواب داد من هم كه يواش زدم . اين حكايت به ما مي آموزد كه هر معصيتي از ما سر بزند به مصيبتي گرفتار مي شويم . خداي متعال هم در قرآن كريم مي فرمايد هر مصيبتي كه به شما مي رسد ( بما كسبت ايديهم)در اثر اعمال بد خودتان است . تازه زيادش را هم مي بخشم ( ويعفو عن كثير ) .
@sheykh113
معرفی عبد صالح خدا مرحوم ابوالفضل صنوبری ، #شهر #تهران :
قسمت سوم :
🔹 ديداربا حضرت ولي عصر (عج)
بنده با يكي از علماي روحاني آشنايي داشتم به نام مرحوم آقاي انواري . سيد بزرگوار و از دوستان اهل بيت در مسجد خيابان شميران بالا تر از خيابان طالقاني امام جماعت بود . گاهي اتفاق مي افتاد ايشان را سوار مي كردم و به منزلش كه در خيابان خيام بود مي رساندم . يكي از آشنايان به نام حاجي آقا معين كه از اولياي خدا بود ( و همين نزديكي ها وفات نمود رحمة الله عليه ) ايشان به من خبر داد كه آقاي انواري در اثر عمل جراحي شكم از دنيا رفت . از اين ماجرا تقريباً چهار ماه ميگذشت. روزي براي ديدار آقاي معطر كه با درجه ستوان يكمي(يا درجه بيشتر) در وزارت جنگ آن زمان مشغول خدمت بود مي رفتم . تاكسي را در خيابان قوام السلطنه آن روز پارك و پياده از كوچه مير شكار كه كوچه باريكي است در حركت بودم . مشغول ذكر بودم ناگاه ديدم آقاي انواري مرحوم كه تقريباً چهار ماه قبل به قول حاج آقا معين مرحوم شده بود از مقابل ميآيد . داراي عبايي زرد و بسيار موقر . به ايشان رسيدم . سلام عرض كردم . ايشان ايستادند و جواب سلام فرمودند و بنده نوازي نمودند . خداحافظي كرده و به وزارت جنگ رفتم . پس از ملاقات با آقاي معطر به منزل رفته و پس از نماز و صرف نهار به خواب رفتم . در رويا ديدم با جناب شيخ مي خواهم بروم جلسه . جريان را در خواب براي ايشان نقل كردم . به اين طريق كه يكي از علما كه از دنيا رفته را امروز پشت وزارت جنگ در كوچه مير شكار ديدم . صحبت كه به اينجا رسيد فرمودند : صنوبري وجود مقدس امام زمان صلوات الله عليه بودند زيارت كردي بايد يك سور بدهي . از خواب بيدار شدم اتفاقاً همان شب بايستي با جناب شيخ به جلسه مي رفتم . با تاكسي رفتم درب منزل ايشان . از منزل بيرون آمدند . در راه جريان ملاقات و خواب ظهر را برايشان نقل كردم . عيناً مانند آنكه در خواب فرموده بودند فرمودند : صنوبري وجود مقدس امام زمان صلوات الله عليه بودند زيارت كردي بايد يك سور بدهي . و اين ملاقات در بيداري از افتخارات زندگي اين بنده رو سياه مي باشد . اميدوارم تا آخرين نفس خداوند رحمان از محبت اوليائش محروم نفرمايد. آمين. از اين قبيل جريانات بالاخره در زندگي هر كسي اتفاق مي افتد .مهم اين است كه ما بايد در مسير اهل بيت لحظه اي از توجه به پروردگار عالم غفلت ننماييم . به قول مرحوم فيض كاشاني :
بغير از ذكر يار استغفر الله - زبود مستعار استغفر الله
دمي كان بگذرد بي ياد رويش -- از دم صد هزار استغفرالله
ملاحظه : ديدار با ولي عصر مراتب و مصالح مختلفي دارد كه ماجراي فوق يكي از اين مراتب است (تدوين كننده)
🔹 برکت خدمت راننده تاكسي
مرحوم صنوبري از شاگردان شيخ رجبعلي خياط مي گويد: در سال 1337 يا 1338 با تاكسي كار مي كردم، به خيابان بوذر جمهري غربي رسيدم. آن روز، اتوبوس شركت واحد نیامده بود، مردم در صف ايستاده بودند، ديدم دو زن جلو آمدند، يكي بلند قد و يكي كوتاه قد، گفتند يك نفر از ما مي رود چهارراه لشكر و ديگري مي رود خيابان آريانا و هر يك پنج ريال مي دهيم. و من قبول كردم. زن بلند قد پياده شد و كرايه خود را داد، من به طرف خيابان آريانا حركت كردم تا زن كوتاه قد را به مقصد برسانم. او ترك زبان بود و فارسي نمي دانست، متوجه شدم كه با خود زمزمه مي كند كه: خدايا ! من فارسي بلد نيستم و منزل خود را نمي دانم كجاست، هر روز سوار اتوبوس مي شدم و با دو قران(2 ريال) مقابل منزلم پياده مي شدم، از صبح رفته ام و رخت شسته ام و دو تومان گرفته ام و حالا پنج ريالش را بايد بدهم به تاكسي. من (كه تركي دست و پا شكسته اي بلد بودم) به او گفتم: ناراحت نباش! مي روم آريانا هر كجا منزلت بود پياده ات مي كنم. خيلي خوشحال شد. بالاخره آدرس را پيدا كردم و ايستادم. او يك كيسه از داخل بقچه اش بيرون آورد و يك اسكناس دو توماني از آن در آورد كه به من بدهد، من گفتم كه پول نمي خواهم، خداحافظ. او را پياده كردم دور زدم و به سراغ كارم رفتم. فردا يا پس فرداي آن روز با يكي از دوستان براي اولين بار خدمت جناب شيخ رسيدم. در همان اتاق محقري كه داشت نشسته بود، چند نفر ديگر هم در حضورش بودند، پس از سلام و احوالپرسي، شيخ نگاهي به من كرد- و ضمير مرا گفت- و فرمود: ((تو شبهاي جمعه منتظر هستي؟ تو هستي.)) من در رابطه با ولي عصر(عج) برنامه اي داشتم و منظور ايشان از جمله ((تو هستي)) اين بود كه در فرج قائم آل محمد(عج) تو هم هستي با توجه به سوابقي كه خداوند به من مرحمت فرموده بود، با اين سخن شيخ آن شب محشري به پا شد، ما گريه كرديم، شيخ گريه كرد، اطرافيان گريه كردند، خيلي زياد! بعد جناب شيخ به من فرمود: (( مي داني چطور شد تو آمدي پيش من؟ آن زن كوتاه قد كه سوار كردي و از او پول نگرفتي، او دعا كرد در حق تو و پروردگار عالم دعاي او را در حق تو مستجاب كرد و تو را فرستاد پيش من))!
معرفی عبد صالح خدا مرحوم ابوالفضل صنوبری ، #شهر #تهران :
قسمت چهارم :
🔹آزردن كودك
مرحوم صنوبري يكي از شاگردان بزرگوار شيخ رجبعلي خياط گفت: فرزند دو ساله ام -كه اكنون حدود چهل سال دارد(1378)-در منزل ادرار كرده بود و مادرش چنان او را زد كه نزديك بود نفس بچه بند بيايد. خانم پس از يك ساعت تب كرد، تب شديدي كه به پزشك مراجعه كرديم و در شرايط اقتصادي آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولي تب قطع نشد، بلكه شديدتر شد. مجــدداً به پزشك مراجعه كرديم و ايــن بار چهل تومان بابـت هزينه درمان پرداخت كرديم كه در آن روزگار برايم سنگين بود. باري شب هنگام جناب شيخ را در ماشين سوار كردم تا به جلسه برويم همسرم نيز در ماشين بود، جناب شيخ كه سوار شد، اشاره به خانم كردم و گفتم: والده بچه هاست و تب كرده، دكتر هم برديم ولي تب او قطع نمي شود. شيخ نگاهي كرد و خطاب به همسرم فرمود: ((بچه را كه آنطور نمي زنند، استغفار كن، از بچه دلجويي كن و چيزي برايش بخر، خوب مي شود)) چنين كرديم تب او قطع شد!
🍂وفات شيخ رجبعلی خیاط ، از زبان مرحوم صنوبري
مرحوم صنوبري كه شب قبل از وفات، از طريق روياي صادقه رحلت ملكوتي جناب شيخ را پيش بيني كرده بود، ماجراي وفات را چنين گزارش مي كند: شبي كه فرداي آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند درب مغازه هاي سمت غربي مسجد خيابان قزوين را مي بندند، پرسيدم چه خبر است؟ گفتند آشيخ رجبعلي خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رويا ي صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بيدرنگ به منزل آقاي رادمنش() رفتم، با شگفتي از دليل اين حضور بي موقع سوال كرد، جريان روياي خود را تعريف كردم. ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود: "كجا بوديد اين موقع صبح زود؟"
من خوابم را نگفتم قدري صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود: "چيزي بگوييد ، شعري بخوانيد!" يكي خواند :
خوش تــر از ايــام عــيد ايــام نـيست صبح روز عاشقان را شام نيست
اوقات خوش آن بود كه با دوست گذشت مــا بقي عمر همه بي خبري بود
هنوز يكساعت نگذشته بود كه حال شيخ را دگرگون يافتم، و از او خواستم كه برايش دكتر بياورم. يقين داشتم كه امروز شيخ از دنيا مي رود شيخ فرمود: "مختاريد". دكتر نسخه اي نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامي كه برگشتم ديدم شيخ را به اتاقي ديگر برده اند، رو به قبله نشسته و شمد سفيدي روي پايش انداخته اند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس مي كرد. من دقيق شده بودم كه ببينم يك مرد خدا چگونه از دنيا مي رود، يك مرتبه حالي به او دست داد، گويا كسي چيزي در گوش او مي گويد، كه گفت: "ان شاء الله". سپس فرمود: "امروز چند شنبه است؟ دعاي امروز را بياوريد." من دعاي آن روز را خواندم، فرمود: "بدهيد آقا سيد احمد هم بخواند" او هم خواند. سپس فرمود: "دستهايتان را به سوي آسمان بلند كنيد و بگوييد: يا كريم العفو، يا عظيم العفو، العفو، خدا مرا ببخشايد".
سپس من به دنبال يكي ديگر از دوستانم رفتم كه معلوم شد قبل از رسيدن من به سوي منزل، شيخ قالب تهي كرده بود.
🍃به سوی دوست
مرحوم حاج ميرزا ابوالفضل صنوبري(رحمت الله عليه)غروب سه شنبه 30 بهمن 1380در شب شهادت امام محمد باقر عليه السلام، در منزل يكي از فرزندانش دعوت حق را لبيك گفت و به ديار باقي شتافت. ايشان در روز فوتشان با رفتن به سلماني و استحمام و قرباني كردن گوسفند (به مناسبت عيد قربان)، گويي كه از فوت خود خبر داشته باشند، قطعه شعري را به شرح ذيل نوشته و روي عكس خود چسباندند:
((غرض نقشي است كز ما باز ماند كه هستي را نمي باشد بقايي))
و ساعاتي پس از اقامه نماز مغرب و عشاء در حالي كه ذكر " لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم"را مي گفتند جان به جان آفرين تسليم كرد.
📌برای دسترسی به سخنرانی ها مطالب ، خاطرات و فیلم ها و صوت های مربوط به حاج اقای صنوبری و کسب اطلاعات بیشتر در مورد ایشان ، میتوانید به سایت ایشان در ادرس پایین ، مراجعه بفرمایید :
abdesaleh.ir
📌ادرس پیج اینستاگرامی مربوط به ایشان :
instagram.com/abdesaleh.ir
@sheykh113
مزار حاج اقای صنوبری در حرم حضرت عبد العظيم حسني(ع) واقع در رواق بين الحرمين...
@sheykh113
معرفی مرحوم سید احمد رادمنش ، شهر #تهران :
🔻عبد صالح خدا مرحوم حاج سیداحمد رادمنش از شاگردان خاص جناب شیخ رجبعلی خیاط(ره) بوده اند.
ایشان متولد ۱۳۰۳ بودند که در بهار ۱۳۹۰ شمسی وفات یافتند و در قبرستان دارالرحمه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام، مدفون شدند.
🔸آخرین بیانات ایشان در شب قبل از عروج سحرگاهی به ملکوت اعلی، در روی سنگ قبر ایشان درج شده است:
🔹دوستان من چرا توجه نمیکنید؟
هر فصل از زندگی فصل بزرگی در جهان آفرینش است. یک آموزش کلی است در جهان زیباییها.
🔸جهان یک مکتب بزرگ است و انسان یک دانشجوی کوچک. جهان زیبا است و باید زیباییها را آموزش داد.
🔹محبت، اصل و ریشه انسانیت است. انسان میتواند بهشتی برین در این جهان خراب بسازد. انسان میتواند تغییر نعمت دهد. انسان میتواند توانا باشد.
👈حقیقت؛ یافتنیها است نه یادگرفتنیها. حقیقت بینشهاست نه دانستنیها.
🔸الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا
او است خدایی که مرگ و زندگی را خلق کرد تا شما را بیازماید که کدامینتان عمل نیکوتر انجام میدهید(ملک:۲)
من انشاءالله با دست پر از این جهان میروم...
منبع :
t.me/pand_arefaneh
@sheykh113
📷 تصویر مرحوم حاج سیداحمد رادمنش از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط
(تصویر مربوط به سال ۱۳۸۱ و شرکت ایشان در مراسم سالگرد ارتحال مرحوم صنوبری، از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط میباشد.)
@sheykh113
معرفی عبد صالح خدا ، مرحوم حاج عبدالوهاب رستمیان (ره) ، شهر #تهران :
قسمت اول :
🔻ایشان از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط هستند.
🔹عنایت امام رضا (ع)
ماهرچی داریم از ایشون(شیخ رجبعلی خیاط ره) داریم ایشونم هرچی داشت از حضرت رضا (ص) داشت خدا رحمت کنه استاد بزرگوارم (شیخ رجبعلی خیاط) فرمودند :
می دونی قلب سلیم یعنی چی؟
یعنی قلبی که به غیر خدا آلوده نباشه.
🔹 برای نفس
حاج آقا رستمیان می فرمودند،یک روز داشتم درخت توت را آب می دادم ،همین که شروع به آب دادن کردم ،درخت توت به
به زبان آمد گفت رستمیان :
برای قشنگی خونت به من آب نده ،
برای خدا آب بده...
🔹خاطره کربلا
* سفر اول به كربلا من طفل بودم، مشرف بودم به حرم سید الشهداء علیه السلام، بعد همینطور که نشسته بودم، دیدم مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی رضوان الله علیه، از درب حبیب آمدند، حالا درب ها عوض شده، ما خیلی مشرف شدیم، همین جور که ایشان ورود کردند من دیدم تمام جوانب را نور احاطه کرده، خدا شاهده، اومد زانو به زانوی من نشست، ما از کوچکی خدا این لطف رو کرده بود، به قول بازاری ها رند بودیم - زرنگ بودیم. گفتم حالا که حاج آقا اومده اینجا ما خوبه که استفاده کنیم، عرض کردم: آقا ما اومدیم کربلا حرم سیدالشهداء ، اما این تویی (نفس) ما رو ول نمیکنه، خیلی اذیت می کنه. چیکار کنم؟ فرمودند هر وقت خواستی با خدا مشغول شی، اول بگو "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ...... بسم الله الرحمن الرحیم ..... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" این بسم الله را وسط دو تا اعوذ قرار بده، به قولی ماها اینور اونورشو ببند، بعد شروع کن، تا خدا کمکت کنه، که دیگه اون (شيطان) قدرت نداشته باشه.بعد مطلب دوم سوال کردم ازشون آقا یه نصیحتی کنید به من، از شما یادگاری داشته باشم، فرمود: مراقب حق الناس باش که خیلی سخته، ها، مراقب حق الناس باش.
* من تمام صحایف رو زیر و رو کردم و نوشتم، مثل دعاي عرفه داغ تر، چیزی نیست، عین خودشه. کی میتونه بفهمه؟ اون کسی که حجاب نداره. غیر خدا در اینجا (دل) وجود نداشته باشه مثل شیخ رجبعلی خیاط. او می فهمید.
* این عمل هایی که ما برای غیر خدا انجام می دیم همش حجابه، نمی تونیم خدا رو ببینیم.
🔹عظمت امام علی ع
حاج آقا رستمیان می فرمود : بابا جون میدونی خدا کعبه رو برای چی ساخت؟
برای این که فاطمه بنت اسد پسرش رو اونجا به دنیا بیاره
🔹عظمت حضرت علی اصغر
حاج اقای رستمیان :
بابا جون عالم به واسطه خون گلوی علی اصغر امام حسین پابرجاست
منابع :
heyatevalieasr.blogfa.com
instagram.com/kazazi_138758
instagram.com/majidesmaeilian2
arefan1110.blogfa.com/post/5
#شاگرد_شیخ
@sheykh113
معرفی عبد صالح خدا ، مرحوم حاج عبدالوهاب رستمیان (ره) ، شهر #تهران :
قسمت دوم :
🔹از سخنان حاج عبدالوهاب رستميان
* ابتدای جوانی بود، یک شب تصمیم گرفتم بروم حرم حضرت عبدالعظیم، رفتم. بعد دو موضوع حاجت دنیایی در من بود بعد گفتم مراجعت کنم خدمت استاد عزیز(شیخ رجبعلی خیاط) در ضمن اوایلی هم بود که خدمتشان شرفیاب می شدیم حضور پیدا کردم به ایشان، دیدم ایشان اعتنایی نکرد، در را باز کرد و گفت بیا تو، ولی من نشستم تو اتاق، دیدم نیامد بالا. اونقدر نشستم تا مایوس شدم از اینکه ایشان تشریف فرما بشوند بعد تشریف آوردند، فرمودند: تو برای خدا نیامدی اینجا، (چون ضمائر را می خواند) ولی یک مار سر اون گنجه ، مثال زد: اون مار عبارت است از خواهش های نفس شما که شما هنوز مبتلا به خواهش های نفستون هستید. بعد قرآن را باز کرد ، به حقیر فرمود که این آیه را بخوان گفت فهمیدی؟ می دانستم اونی که او میفهمه من نمی فهمم. او باطن قرآن دستش بود توضیح داد: یعنی این دو مطلب که شما (شرعی هم بودها مطلب مشروع نه غیر مشروع)، اینا رو خدا بهت بده امتحانت میکنه، آیا این تو (اشاره به دل) اونارو قرار میدی یا نه؟ یا به وجه خدایی اونارو قبول میکنی؟ بعد در این آیه من خیلی مطالعه کردم، خدا این لطف و عنایت رو کرده بود از کوچکی و الآن هم در قرآن و صحایف خیلی مستقرق هستم. بیش از این حرفا نوشتم بیش از این حدها و شب و روز هم مینویسم. سحرها کارم اینه دیگه حالا عنایتیست. بعد دیدم خدا در قالب مثال این آیه را برای من توضیح داد (لطف کرد): در زمان های گذشته، اگه خودم ندیده بودم ولی شنیده بودم که وقتی سلاطین در سالها نیروهای خودشان را یکسان میدیدند . تمام نیرو میامد و ایشان در یک مرتبه بالایی می ایستاد همه این نیروها می آمدند از نظر سلطان می گذشتند و لی یک کدوم اینا حق توقف نداشتند. اگه تا توقف میکردند محافظین میزدن اینا رو. اینو حالیم کردن که این تمام دنیا و متعلقات دنیا که خدا برای ما خلق کرد اینا باید از نظر ما بگذرد نه در اینجا توقف کنه . اگه اینجا مال خدا باشه ، اون محافظین نخواهند گذاشت چون اینجا خانه اونه . حراست با اوناست. اما ما چون خانه رو تحویل صاحبخانه ندادیم (اینا کلمات استاده من براتون میگم اینا تو کتابا نیست) قدرت حفاظت و حراست در ما نیست. اینا همه میان این تو جا میگیرن (ماشین و ... میاد، هر چی که در دنیا هست)
* تقوا این نیست که حی دستتو بزنی زیر آب، ده دفعه آب بکشی، پر قباتو آب بکشی اینا کلمات ایشونه (شيخ رجبعلي خياط) تقوا تقوای دله.
* خدا رحمت کنه استاد بزرگوار رو، فرمود: میدونی قلب سلیم یعنی چه؟ قلبی که به غیر خدا آلوده نباشه. اونجا هیچ چیزی مثمر ثمر نیست الا این.
* خدا رحمت کنه استاد رو (جناب شیخ) یه صلوات برای استاد بفرستید، فرمود: يكصد و بيست و چهار هزار پیغمبر علیهم السلام که اومدن، اول حرفشون همین بود و همه هم اینو تکرار کردن "لا اله الا الله" و همه چیز در لا اله الا الله است.
* من تا بيست روز پیش از این، هیچ گونه سخنی نداشتم در مجالس، مگر تخت بیمارستان، سحر به من عنایت شد گفتند: اینایی که ما تحویلت میدیم تحویل بده.
* سعی کنید هر کجا و هر مجلسی که میخواین برید، غیر از خدا اراده ای نکنید. خدا ما میخوایم تو رو تحصیل کنیم. خدا عاشقتیم. این حرفای استادمه بهتون میزنم ها
* یه شب تصمیم گرفتم برای ایشون کتابی بنویسم، یکی از ذوات، امیرالمومنین علیه السلام عنایت کرد، یعنی تقاضا کردم که کمکم کنین، فرمودند: اگه عین الکلامشو بنویسی ما کمکت میکنیمکه به یکی از دوستان نشون دادم، او 197 صفحه بزرگه. وقتی نوشتم، آقا یه تیکه عبارت انقدری، لغت پروندم. تا این یه تیکه رو نوشتم دیدم حضرت فرمود: آیا ما نگفتیم فقط عین الکلامشو بنویس، دیدی تویی (نفس) دستشو کرد تو؟(داخل متن کتاب) خواستی خودتو نشون بدی؟ آقا عذر خواهی کردم و خط زدم، جاش معلومه.
* هر کجا میخواین برین و با هر کس میخواین تماس بگیرین، جزء اراده خدایی در وجودتان نباشه، تا اون عنایت خاص دربارتون بشه.
@sheykh113
حاج اقا رستمیان1.mp3
1.68M
🔻صحبت های زیبای مرحوم حاج اقا رستمیان
🔹مشتیا
مشتی باش یاعلی مدد ، خدا مشتی رو دوست داره ،چی بگم از مشتی ها ، بخدا معرکه اند ، آیه قرآن که ایثار می کنند آنچه را که خودشان محتاج آن هستند ، سالها پیش تو بازار دروازه شاگرد بودم ، از یه توتون فروشی نقل کردند که داشت ناهار می خورد یه فقیر اومد ، صداش زد گفت بیا تو ، یه مقداری از غذاشو داد به او، فقیره هنوز شروع به خوردن نکرده بود که یه فقیر دیگه اومد تو ، صاحب مغازه گفت غذا ندارم ولی اون فقیری که اول اومده بود داخل ، غذای خودش و داد به اون ................
صاحب مغازه گفت عجب ...... لوتی اینه نه من ..... مشتی اینه نه من....
@sheykh113
🔻مزار حاج عبدالوهاب رستمیان در ، ابن بابویه ، ضلع جنوی مرز شیخ رجبعلی خیاط قرار دارد.
@sheykh113
معرفی عبد صالح خدا مرحوم حاج عزت الله مومنی ، شهر #تهران :
🔻ایشان از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط هستند.
ایشان بیش از یک دهه از محضر مرحوم شیخ بهره بردند .
مشی ایشان همچون استادشان خودکاری و صدق و عزم و عمل بود...
حاج اقای مومنی در سال 1297 در تهران به دنیا امده اند ؛ ایشان در تهران در منطقه ی نظام اباد ، درخانه ای محقر و دو اتاق تو در تو که حسینیه کرده بودند ، سکونت داشتند و هر هفته برای اهالی محل، محفل اخلاق داشتند...
حاج عزتالله مومنی بعد از سالها خدمت به خلق خدا و خاندان اهلبیت(علیهمالسلام) در سال 1396 در 99 سالگی، دنیا را ترک کرد. او که به عنوان استاد و انسانی مخلص شناخته میشد، هرهفته برای مردم، محفل اخلاق داشت و پندهایش آنقدر دلنشین و گیرا بود که هر کسی را به خود جلب میکرد. برای این انسان الهی، دینورزی معنایی جز خدمت به خلق نداشت و خدایی شدن را با مردم نشستن میدانست. حاج عزتالله در خدمت به خاندان اهلبیت(علیهمالسلام) نیز زبانزد بود. او ارادت خاصی به مقام صاحبالزمان(عج) داشت و همواره با افسوس میگفت: «امام زمان کسی را ندارد برایش کار کند. یک مشت رفیق دست و پا چلفتی مثل من دارد که هیچ کاری ازشان ساخته نیست. اسلام غریب است.»
عبد صالح خدا حاج عزت الله مومنی از شیخ رجبعلی خیاط هم که حرف می زند سرش را می انداخت پایین. گویی رسم ادب است. می گفت: " من شاگرد شیخ رجبعلی خیاط نیستم. مرا رها کنید. شاگرد شیخ رجبعلی خیاط مرحوم مرشد چلویی بود که لقمه کباب می گرفت و دهن بچه یتیم می گذاشت. اما من حتی نمی توانم الان دل شما ها را شاد کنم."
می گفت شیخ می خواست با خیاطی، عالم را اصلاح کند. او می خواست ادم بسازد تا دلی را شاد کند. به تعبیر صائب: تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است/ عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد...
🍃خاطره ای از حاج عزت الله مومنی :
نقل شده وقتی دستشویی های جمکران گرفته بود، آستین و پاچه شلوار بالا زد و در شرایطی سخت راه چاه دستشویی ها را باز کرد. و وقتی بیرون آمد گفته بود به امام زمان بگویید اسم مرا جز توالت شورها بنویسد.
🍁پند هایی از حاج اقای مومنی
🔹نفس
این نفس تا بیچاره ات نکند ، دست از سرت بر نمی دارد. این نفس تا بیچاره و بدبختت نکند، ولت نمی کند. گفتند عیسی علیه السلام سر شیطان را خواهد برید. ولی نفس را که از بین نمی برد. نفس تا مرگ همراهته. دیو نفس تو قلبت پنهان شده. داره تکان می خورد. آنهایی که چشم دارند حرکتهایش را می بینند. او همه جا همراهته و آدم رند آن کسی است که دایم مراقب نفسش است و کشیک او را میکشد. راه دیگری وجود ندارد. فقط مراقبت و مراقبت و مراقبت.
🔸عزیز من یا حرف گوش بده یا تعقل کن
بعید می دانم کسی که "حرف گوش کن" نیست و تابع "عقل" ضعیف خودش است عاقبت بقا خیر شود.
🔹راه سلوک راه استقامت کردن است
ای برادران !
این قدر حرف نزنید. این قدر تحلیل نکنید. این قدر چون و چرا توی کار نیارید. اینها به میزانی که هستند از علائم نفس اند. بجای فعال کردن ذهن ، و شک آوردن تو کار ، کار کنید. توجه تون رو از خدا قطع نکنید. استقامت کردن در کار تنها کار ماست. والسلام.
🔸چه کنیم تا مشکلات بر ما سوار نشوند؟
رمز این که مشکلات نتوانند بر ما سوار شوند و نتوانند در نظرمان همچون کوه جلوه کنند و نتوانند ما را گرفتار ترس و وحشت کنند و نتوانند ما را از پا درآورند این است که " در حالی که برای حلّ و رفع آن ها برنامه ریزی و تلاش می کنیم ، به آن ها بی اعتنایی کنیم".
منابع :
old.alef.ir
madayeh.com
📌برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این مرد الهی و دسترسی به سایر سخنرانی ها و مطالب ایشان ، میتوانید به وبلاگ ایشان در ادرس پایین ، مراجعه فرمایید :
kalsh.blogfa.com
@sheykh113
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻کلیپی کوتاه از صحبت هایعبد صالح خدا ، مرحوم حاج عزت الله مومنی
@sheykh113
معرفی دکترحمید فرزام ، شهر #تهران :
قسمت اول :
🔻ایشان از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط بودند.
📝گوشه ای از زندگینامه ایشان :
دکترحمید فرزام، سال ۱۳۰۲ در کرمان متولد شد، دکتر فرزام سال ۱۳۳۸ موفق به اخذ مدرک دکتری در رشته ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد. درسال۱۳۴۰ به دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی اصفهان انتقالیافت و تا سال ۱۳۴۹ در همان دانشکده علاوه بر تاریخ ادبیات، تدریس متون فارسی و عرفان اسلامی و تأثیر قرآن در ادب فارسی را عهده دار بود. در سال ۱۳۵۵ به مدیریت گروه زبان و ادبیات فارسی منصوب شد. در مهرماه ۱۳۵۹، پس از سی و نه سال خدمت مداوم و پیوسته، بازنشسته شد و به تهران عزیمت کرد، و تا سال ۱۳۶۷ در تدریس متون با گروه زبان و ادبیات فارسی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران همکاری کرد.
دکتر فرزام در تاریخ هجدهم شهریورماه ۱۳۶۹با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی به عضویت پیوستهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی انتخاب شد. وی آثار متعددی پیرامون زبان و ادبیات فارسی خصوصاً پیرامون شاه نعمتالله ولی ارائه کرد. دکتر فرزام از ارادتمندان و شاگردان عبد صالح خدا شیخ رجبعلی خیاط بود.
🍃گفتگوی کیهان فرهنگی با دکتر حمید فرزام ، شماره 203 شهریور1382 در مورد شیخ رجبعلی خیاط :
كیهان: لطفاً از نحوه آشناییتان با جناب شیخ بفرمایید
دكتر فرزام: زمانی كه دانشجوی دوره دكترا بودم، 22 سال داشتم، آن زمان در دبیرستانی در باغ فردوس، ادبیات و عربی درس میدادم. علاوه بر آن، ضمن درس، از نهجالبلاغه وآیات قرآن كریم هم استفاده میكردم و همزمان، ابیاتی از مولانا و حافظ میخواندم وحالی عجیب و عرفانی پیدا میكردم و اشك در چشمانم حلقه میزد. این حال من، دانش آموزان را هم تحت تأثیر قرار داده بود. در آن زمان، در همان مدرسه، استادی بود به نام آقای گویا كه فیزیك درس میداد و او هم همین حال عرفانی را داشت. وقتی بعضی از دانشآموزان مشترك ما، از درس و حال من برای ایشان تعریف كرده بودند، آقای دكترگویا خواسته بودند كه ملاقاتی با ایشان داشته باشم. بنده یك روز به ملاقات استاد گویا رفتم و پس از صحبتهایی، فرمودند: شما جای دیگری نروید، بیایید تا شما را پیش جناب شیخ ببرم. این مرد عالم و وارسته به آنجا رسیده كه مسایل را میبیند، رؤیت میكند.
كیهان: اولین ملاقاتتان با جناب شیخ چگونه گذشت و ایشان را چگونه دیدید؟
دكتر فرزام: یك روز بعد از ظهر آقای گویا دست مرا گرفت و به محل كار جناب شیخ برد كارگاه ایشان عبارت بود از یك اتاق دو سه متری با یك میز كار، یك قیچی بزرگ خیاطی و مقداری پارچه و خرده ریز پارچه كه دور و برشان بودآن مرد روحانی با همان عرق چین، همانجا بود. ما دو ساعتی آنجا بودیم و پس از معرفی از هر دری سخن گفتیم، بخصوص از حافظ، ایشان از من سؤالاتی میپرسیدند و بنده هم جواب میدادم. من بیشتر از جنبههای ادبی حافظ میگفتم ولی در بحث به عمد كوتاه میآمدم كه جناب شیخ صحبت كنند. من در همان جلسه اول منقلب شده بودم و اشك از گوشه چشمم میریخت. یادم هست، آن روز گل مژه شده بودم و چشمم ناراحت بود و عینك سیاه زده بودم، اما قطرات اشك همینطور بیاختیار از زیر عینكم جاری بود. جذبه جناب شیخ مرا گرفته بود و شور و حال عجیبی داشتم
كیهان: در جلسه اول ملاقات شما با جناب شیخ، چه مسایلی مطرح شد؟
دكتر فرزام: احساس كردم جناب شیخ به حافظ ارادت فراوانی داشت و در میان همه گویندگان و همه عرفای ما حافظ را سرآمد میدانست و به هر مناسبتی شعر زیبایی از اومیخواندند و به تعبیرات عرفانی خودشان متوسل میشدند غروب كه شد، بنده و آقای گویا از محضر جناب شیخ مرخص شدیم. همین كه پا را بیرون گذاشتیم استاد گویا به من گفت: فلانی به تو تبریك میگویم! گفتم چرا؟ گفت: برای اینكه من اشخاصی را اینجا آوردهام كه جناب شیخ حتی یك كلمه با آنها حرف نزده و همینطور مثل دیوار در برابرشان ساكت بود و سرش را پایین انداخته بود؛ اما حدود دوساعت با شما حرف زد و معنیاش این است كه شما را پذیرفته است. این حرف آقای گویا مشوق من شد كه بعد از آن علاوه بر شبهای جمعه، روزهای وسط هفته هم خدمت جناب شیخ بروم.
@sheykh113
معرفی دکترحمید فرزام ، شهر #تهران :
قسمت دوم :
كیهان: جلسات جناب شیخ بیشتر در منزلشان بود یا در جاهای دیگر هم جلسه داشتند؟
دكتر فرزام: جلسات عمومی در شبهای جمعه برگزار میشد. جلسات خصوصی هم دوشنبهها بود كه افرادی مثل من میآمدند و جناب شیخ ارشاد میفرمودند و نصیحت میكردند وطوری هم میگفتند كه طرف صحبتشان شرمسار نشود
اگر هم كسی به جلسات خصوصی وسط هفته میآمد، جناب شیخ راه میدادند و نمیگفتند فقط شبهای جمعه بیا. جلسات در آن زمان كه من 31 یا 32 سال داشتم، دورهای بود. گاهی اوقات در منزل جناب لباسچی در خیابان سپه جلسه برگزار میشد و گاهی در منزل آقای گویا و دیگران. خود بنده هم جناب شیخ را به طور خصوصی دعوت كردم و با چند نفر ازدوستان آمدند. اما در این اواخر كه جناب شیخ حال نداشتند كه جایی بروند، جلسات درمنزلشان برگزار میشد. اول نماز جماعت میخواندند، بعد دعا میخواندند و بعد زیارت عاشورا.
كیهان: اندرز ویژهای هم برای شما داشتند؟
دكتر فرزام: بله یكبار به من به طور خصوصی گفت كه خجالت نكشم، گفت: باید حواست جمع باشد كه زود تحت تأثیر قرار نگیرد چون عنصر تو طوری است كه یك جاهایی تحت تأثیر قرار میگیرد، كمی رودربایستی میكنی. در بعضی جاها كمی سست عمل میكنی،
نباید اینطور باشی. اگر كسی از تو خواهشی كرد كه خلاف شرع بود، باید حواست جمع باشد و زود تحت تأثیر قرار نگیری. راست هم میگفت، چون چنین حالتی را در خودم میدیدم یكبار هم كه با جناب شیخ از خیابان سیروس میگذشتیم، ایشان به بنده فرمودند: نگاهت كه به نامحرم میافتد در تو تأثیر دارد؟ خوشت میآید؟ من سرم را پایین انداختم و تبسم كردم، گفتند: اگر خوشت نیاید كه مریضی! حالا اگر نگاهت افتاد، باید سرت را پایین بیندازی، استغفاركنی و بگویی
« یا خیر حبیب و محبوب صل علی محمد و آل محمد »
این را بگو و دامن خودش را بگیر، آن وقت چیزهایی را میبینی كه تا به حال ندیدهای بعد از قول بزرگی گفتند: آدم به جایی میرسد كه اگر خدا را نمیبیند، فرشتهها را میبیند و افزود: اینها به دید انسان میآیند، به جایی میرسی كه با فرشتهها ملاقات خواهی داشت. حرفهایی كه جناب شیخ میزد، آخرین كلاس عرفان بود و باطن افراد را میدید.
🍃دکتر فرزارم : در سن 30 سالگی از ضربان قلب و درد آن ناراحت بودم. پیغام دادم به آقای دكتر گویا كه من قلبم ناراحت است و مثل اینكه باید مرخص بشوم؛ وقتی كه این حرف را زدم دكتر گویا ناراحت شده بود و همان روز حرف مرا به جناب شیخ رسانده بود. جناب شیخ تأملی فرموده و گفته بودند: از طرف من به فرزام بگو ناراحت نباش، موهای سر و صورتت هم سفید میشود یعنی به سن هفتاد و هشتاد هم میرسی و من میبینم...
كیهان: جنابعالی درباره مشكلات و مسایل خودتان هم با جناب شیخ مشورت میكردید، یا كمك میخواستید؟
دكتر فرزام: جناب شیخ درباره بعضی از مسایل، خودشان بدون این كه من بگویم اشاره یا صحبت میكردند، بعضی وقتها هم من طرح مساله میكردم و از ایشان كمك میخواستم جناب شیخ علاوه بر این كه رؤیت میكردند و میدیدند مسایل را، احضار ارواح هم میكردند . این را بعداً فهمیدم و برایتان خواهم گفت. در اوایل ازدواجم، یك روز سرسنگین و بدون خداحافظی با همسرم تقریباً به حالت قهر از خانه بیرون رفتم. آن زمان رییس دبیرستان صبا در تجریش بودم. هنگام غروب با چند نفر از دوستان وضو گرفتیم و برای نماز مغرب و عشا آماده شدیم و به اتاق جناب شیخ رفتیم هنوز یك ربع ساعتی به اذان مغرب مانده بود. جناب شیخ هم وضو گرفتند و آمدند و همین که نگاهشان به من افتاد با حالت تعجب گفتند: قهر میكنی؟! باید تحمل داشت زود از میدان در میروی و بلافاصله شعر مناسبی از حافظ خواندند.
كیهان: در باره احضار ارواح جناب شیخ هم بفرمایید
.دكتر فرزام: بله، در دوره جوانی قرار بود مرا برای تدریس به پاكستان بفرستند و من نگران بودم. چون بچه شیرخوار دو سالهای داشتم و علاوه بر آن در پاكستان، وبا آمده بود. نزد جناب شیخ رفتم و یك دستی زدم، گفتم: میشود شما با پدر و مادرم یک مشورتی بفرمایید درباره این سفر پاكستان؟ جناب شیخ فرمودند: سه تا صلوات بفرست و بعد شروع كردند. من كیفیت سخنانشان را نمیفهمیدم. حرف نمیزدند، فقط سرشان را بالا كرده بودند و من می فهمیدم كه یك جایی دارند حرفهایی میزنند. بعد هم زدند به گریه و من خیلی متأثر شدم و گفتم: اگر میدانستم شما ناراحت میشوید نمیگفتم از پدر و مادرم سؤال كنید، جناب شیخ فرمودند: نه آقا، من درباره ظهور حضرت حجت(ع) از آنها سؤال كردم و گریهام از این جهت بود. بعد فرمودند
مادرت چادر به سرداشت و به لهجه محلی حرف میزد و بعضی از كلماتش را نمیفهمیدم
و فرمودند: حرف آنها این بود كه شما به پاكستان نمیروی و در واقع همینطور شد و فهمیدم كه ایشان احضار ارواح میدانند
@sheykh113
معرفی دکترحمید فرزام ، شهر #تهران :
قسمت سوم :
📚برای اشنایی بیشتر با زندگینامه دکتر فرزام ، میتوانید به کتاب زندگینامه ی ایشان مراجعه فرمایید...
🍂درگذشت
سرانجام دکتر حميد فرزام شامگاه روز يکشنبه، نوزدهم خردادماه ۱۳۸۷ هش درگذشت.
مراسم تشييع پيكر دکتر حميد فرزام صبح روز سهشنبه،۲۱ خرداد از فرهنگستان زبان و ادب فارسي به سمت بهشت زهرا (س) برگزار شد. و در قطعهي فرهيختگان بهشت زهرا (س) به خاك سپرده شد.
@sheykh113