او قلبم را به تصرف خود درآروده است زندگی آرام و بدون فراز و نشیبم حالا با وجود او تبدیل به دریایی طوفانی و امواجی کشنده شده است. کشتی آرامش من از زمانی که او پیدایش شد تبدیل به قایقی کوچک از آرامش در اقیانوسی از افکار پراکنده و آزار دهنده ام شد! الان دقیقا یک ماه از آن روز هیجان انگیز می گذرد اما قلب، ذهن و روح من همچنان در حال تصور دیدار دوباره ی با تو آنجا ایستاده اند تا شاید روزی بیایی و چشمانم را که به در خشک شده اند و فقط با تصور تو و فقط با امید به دوباره دیدن تو می بینند بینا به دیگر شگفتی های جهان کنی...
زندگی در ذهن من بدجور زیبا و سرگم کننده است طوری که فراموش کردم دنیای اصلی چقدر دورتر از خیالات پوچ منه.
زندگی اصلی من هیچ وقت نمیتونه به اندازه ی خیالاتم زیبا باشه اما مثل اینکه ذهن، روح و قلبم نمیخوان این رو باور کنن و تصمیم دارن من رو تو خیالاتم غرق کنن تا بیشتر حسرت بخورم حسرت یک زندگی قشنگ رو.