اربعین هم رسید و کشور پر و خالی شد از ارزشیها ولی همچنان کسی انقلاب نکرده 🤣!
به قول اخراجیها انقلاب چیز میخواد که شما ندارین ؛ آره :)))
دلِواموندهم..
بیقرارهازهمونسالیکهجاموندهم.. #اربعین
هم فکری و تبادل نظر، یکی از اصول زندگی اهل ایمان و پیروان اسلام است!
-علامه شهید مرتضی مطهری
‹؏ـقیلہبنےهاشم⁶⁹🇵🇸›
هم فکری و تبادل نظر، یکی از اصول زندگی اهل ایمان و پیروان اسلام است! -علامه شهید مرتضی مطهری
قابل توجه دوستانی که تا هروقت یک بحث و تبادل نظر پیش میاد فاز صورتیشون گل میکنه و میگن بچه ها بحث نکنید
عیسی به دین خود موسی به دین خود
هرکی تو قبر خودش میخوابونن و..
کلی مزخرفِ دیگه
بچه مسلمونی که به فکر تصحیح عقاید خودش و دوستانش نباشه
و اصول تبادل نظر هم بلد نباشه
و بخواد ازش جلوگیری کنه
-پیروی راهِ اسلام نیست!
عزیز که از دست میدی، تا چهلم دورت شلوغه
بعد چهلم تازه شروعِ ماجرایِ دردِ نبودنِ عزیزته!
‹؏ـقیلہبنےهاشم⁶⁹🇵🇸›
+اول پلیاش کن : ))
میخوام یه محفل طولانی بریم .. که ..
غمِ بزرگی رو دلتون ایجاد میکنه 💔🚶🏿♂
اومد کنار قبر نشست ..
یه مُشتی از خاکِ قبر رو به سر ریخت ، صدا زد: حسین جان! من اومدم، داداش! همه رو آوُردم برات غیر از دختر سه ساله ات ..
همۀ زن هارو دور خودش جمع کرد، زینب وسط نشسته میاندارِ روضۀ حسینِ، اما یه وقت نگاه کرد به دور و برش، فرمود: رباب رو نمی بینم؟ گفتن: بی بی جان! رفته پشت خیمه های سوخته صورت به خاک گذاشته ..
بی بی اومد کنارش، عروسِ مادرم! اینجا اومدی برا چی؟ رباب صدا زد: بی بی جان! همین جا بود طفلم رو دفن کردن... ای حسین!🚶🏿♂
داداش!
از بالای نیزه خودت داشتی میدیدی، برام صدقه آوُردن، از بالا نیزه میدیدی همه مارو با انگشت بهم نشون میدادن، مسخره میکردن مارو ..
داداش! یادته اومدم قتلگاه بدنت رو نشناختم؟
یادته ظهر عاشورا اومدم صدا زدم:"أ أنْتَ أخی؟" آیا تو برادرِ من حسینی؟ من اونجا تو رو نشناختم، الان بعد از چهل روز حق داری زینب رو نشناسی، ببین زینبت چقدر پیر شده، ببین قَدّ زینبت خمیده شده، ای حسین!...💔
از جانِ خود اگر چه گذشتم به راحتی ؛
دل کنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی
می خواستم به پایت سرم را فدا کنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی ..
برا مردنم بهم وقت نمیدادن ..
دشمن از یه طرف مهلت نمیداد من جونمُ فدات کنم بچه هات از یه طرف ..
تا میخواستم فدایِ تو بشم میدیدم اینا تو خطرن خودمو سپر میکردم ..
تا یه قدم می آمدم برات بمیرم صدا نالۀ رقیه میومد ..
امروز اومد نشست کنارِ قبر حسین گفت حالا که تموم شده عزیزم .. حالا که هر چی بود گذشت حسین .. اما یه سوال دارم حسین :
بهتر نبود جایِ تو من کشته میشدم ؟
آقا بهتر نبود جایِ تو ما کشته میشدیم
آقا جان کاش همۀ اولین و آخرین میمردن ، یه مو از سرت کم نمیشد ..
بهتر نبود جایِ تو من کشته میشدم ؟
بی تو چگونه صبر کنم با چه طاقتی
از بس برایِ زخم لبت گریه کرده ایم
چشمی ندیده ام که ندیده جراحتی ؛
تازه بعد از چهل روز ، حرف دلِ زینب شروع شده ؛
بسمل .. یعنی: مرغی که دَمِ جون دادنِ...حسین جان!
چهل روز زینب این جوری بود...یه نگاه می کرد بالا نی سر تو رو می دید،میخواست جون بده ..