eitaa logo
‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹🇵🇸›
3.2هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
151 فایل
اگر‌به‌خاطر«حمایت‌ازوطن»متهم به ساندیس‌خوری می‌شویم؛ماساندیس‌خوری‌را ترجیح‌می‌دهیم به «وطن‌فروشی» ساندیس‌خورهم‌که‌باشیم، الحمدلله جیــره‌خوارِدشمن نیستیم🔥! ناشناس' @AGHILEH_BANIHASHEM_69 کپی : همه جوره حلالِ ..
مشاهده در ایتا
دانلود
از جانِ خود اگر چه گذشتم به راحتی ؛ دل کنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی می خواستم به پایت سرم را فدا کنم اما به خواهر تو ندادند مهلتی ..
برا مردنم بهم وقت نمیدادن .. دشمن از یه طرف مهلت نمیداد من جونمُ فدات کنم بچه هات از یه طرف .. تا میخواستم فدایِ تو بشم میدیدم اینا تو خطرن خودمو سپر میکردم .. تا یه قدم می آمدم برات بمیرم صدا نالۀ رقیه میومد .. امروز اومد نشست کنارِ قبر حسین گفت حالا که تموم شده عزیزم .. حالا که هر چی بود گذشت حسین .. اما یه سوال دارم حسین :
بهتر نبود جایِ تو من کشته میشدم ؟ آقا بهتر نبود جایِ تو ما کشته میشدیم آقا جان کاش همۀ اولین و آخرین میمردن ، یه مو از سرت کم نمیشد .. بهتر نبود جایِ تو من کشته میشدم ؟ بی تو چگونه صبر کنم با چه طاقتی از بس برایِ زخم لبت گریه کرده ایم چشمی ندیده ام که ندیده جراحتی ؛
تازه بعد از چهل روز ، حرف دلِ زینب شروع شده ؛ بسمل .. یعنی: مرغی که دَمِ جون دادنِ...حسین جان! چهل روز زینب این جوری بود...یه نگاه می کرد بالا نی سر تو رو می دید،میخواست جون بده ..
داداش یادته؟ یه روز اومدی توی خونۀ من، دیدی من خوابم، از روزنۀ در دیدی آفتاب رو صورتم داره میخوره...داداش! یادته؟عبات رو برداشتی،رو صورتم کشیدی،یه مرتبه بیدار شدم .. گفتم:حسینم! چی شده داداش! گفتی:خواهرم! نگران نباش،بخواب،دیدم آفتاب رو صورتت افتاده،دلم نیومد آفتاب صورتت رو اذیت کنه...داداش! یه نگاه کن زینبت چهل روزه تو آفتابِ 💔
عبارت عجیبِ تو مقتل .. میگه : وقتی خودشون رو از بالای محمل ها انداختن ، هر کی یه صورتِ قبر رو بغل کرد ، دیگه اینجا زینب عنان کار از دستش خارج شد ، دیگه خیالش راحتِ ،کسی کسی رو اذیت نمیکنه،دیگه خیالش راحتِ تازیانه نیست ،کعب نی نیست ، سیلی نیست .. میدونه همه راحت گریه می کنند 🚶🏿‍♂..
هر کی یه جایی روضه اش رو شروع کرد ؛ اما یه مرتبه دیدن یه دختری داره میره سمتِ علقمه ، چهل روزه عموش رو ندیده، چهل روزه از عموش بی خبرِ، چهل روزه عمو قول داده .. دیدن یه مشک رو پُر از آب کرد ، عمو چشمت روشن .. عمو پاشو دوباره پات رو رکاب کن آخه دوباره زینب اومده .. شاید سکینه یه جمله به عموش گفت: صدازد: عمو جان!..
تا تو بودی خیمه ها آرام بود دشمن از بی حرمتی ناکام بود تا تو رفتی چهره ها نیلی شدن عمو! دست ها آماده ی سیلی شدن
ای کاش زانو هام رمق داشت ؛ داداش .. ای کاش بدنم یه ذره جون داشت .. میدونید اینکه میگن ، از رویِ ناقه ها خودشونو انداختن نرسیده به قبر .. شاید دیده باشید زائرای اربعین ، ۱۴۰۰تا عمود ... می آمدن ، می آمدن .. دیگه از عمود ۱۰۰ به بعد اونایی ک پیاده رفتن میدونن دیگه پاهات مالِ خودت نیست .. دیگه این ۱۰۰ تا عمودِ آخر پاهاتُ میکِشی رویِ زمین ... هی به رفیقت میگی : صبر کن ، بِشین یه ذره استراحت کن ، میگه دیگه طاقت ندارم ، بزار برسیم .. بهش میگی : ده دقیقه .. یه ذره آب بخور ، یه ذرّه جون بگیر ... میگه نه ... تا نِگام به حرم نیوفته نمیشینم .. این هزار و چهارصد .. همچین که نگاهش به حرم میافته شاید دیده باشی تا میرسیدن از دور ، گنبد و گلدسته را میدیدن ، همه با صورت می افتادن .. همه داد میزدن .. حسین .. حسین .. هنوز صدایِ خواهرش میآد ... ای تشنه لب ... جانِ زینب ... حسین ..
یه مرتبه زینب نگاه کرد دید یه دختری داره از علقمه میاد .. "بگم چه جوری می اومد؟" یه مشک آبو بغل گرفته .. اومد جلو گودال قتلگاه ، یه مرتبه صدا زد:بابا،بابا... "دیدی دختر چه زبونی می گیره؟" صدا زد:بابا شنیدم کشتنت،شنیدم با لب تشنه سر از بدنت جدا کردن، بابا شنیدم بهت آب ندادن، بابا پاشو ببین برات آب آوردم : ))💔
تا این صحنه رو زینب دید،صدا زد : همه ی زن و بچه ها بیان ، همه رو جمع کرد ، اومدن دنبال این دختر، جمع شدن توی قتلگاه، همه دارن گریه می کنند، همه دور گودال حلقه زدن، یکی خاک تو صورتش میزنه،یکی زیر چادرش موهاشو پریشون میکنه، یکی ناله میزنه .. یه وقت دیدن زینب اومد وسط گودال نشست، صدا زد:حالا میخوام براتون روضه بخونم"مگه میشه روز اربعین زینب روضه خون نباشه؟" گفت: حالا همه ساکت باشید، بذارید خودم روضه بخونم، آخه خودم دیدم .. همین جا لاله ام را سر بریدن ملائک از گلویش بوسه چیدن : ))
خودم دیدن همه دور داداشم حلقه زدن خودم دیدم نیزه دار داره با نیزه میزنه، خودم دیدم یکی با خنجر میزنه، خودم دیدم یکی با شمشیر میزنه.💔 اونی که صدای من رو بلند کرد،دیدم اونایی که شمشیر ندارن، دیدم دامناشون رو پر از سنگ کردن، همه داداشمو با سنگ میزنن، همین جا، دستم رو گذاشتم رو سرم، فریاد زدم: "وامحمدا...واحسینا..." همین جا بود دیدم مادرم فاطمه اومد، کنار بدن عزیزم نماز خوند ..