‹؏ـقیلہبنےهاشم⁶⁹🇵🇸›
از کویت ای آرام دل با چشم گریان می روم
جانم تو بودی و کنون با جسم بی جان میروم
ازگریه پایم درگِل است، دریای غم بی ساحل است
درد فراقت مشکل است، با سوز هجران میروم
خیزای امیر کاروان، مارا تو درمحمل نشان
همراه با نامحرمان، در شام ویران میروم💔
پرپر شده گل های تو، کو اکـبر رعنای تو
ناچیده گل ای باغبان، از این گلستان میروم ..
ای ساقی آب حیات، وی خواهرت گردد فدات
لب ترنکردم از فرات، باکام عطشان میروم
گرید رقـیّه دخترت، هردم به یاد اصغرت
تو در کـنار اکـبرت، من با یتیمان میـروم : ))
نگذاردم چون ساربان، سازم دراین صحرا مکان
تو با شهیدانت بمان، من با اسیران میروم🚶🏿♂
می روم با کـاروان امـا سرِ تـو ساربانم
میکِشَم خود را به دنبالِ توگرچه خسته جانم ..
هیچکس قادر نبود از پیکرت دورم نماید
گر سرِ بر نیزه ات با من نبود ای مهربانم ؛
خندۀ کمرنگِ لبهایِ به خـون آغشتۀ تو
می زند فریاد می خواهم کمی قرآن بخوانم : )
ماهِ تابانم، مشو دور از کـنارم تا نمـیرم
ای تمامِ حـاصلم با من بمان تا من بمانم!
گاهی ازمحمِل که می بینم سَرَت را رویِ نیزه
میخورم حسرت چرا تو اینچنین و من چنانم🥀
جانِ خواهر سروِ بالایی که زینب داشت خَم شد
از غمِ خشکیِ لبهایِ عطشناکت، کـمانم ..
کاش تا دورانِ (هجران) بگذرد دیگر نمانده
نَه قراری و نَه صبری و نَه طاقت نَه توانم ؛
آن شب دلم به شوق رخت پرگرفته بود
جانـم ز هـجـر روی تو آذر گـرفته بود .
من دور از تو بودم و افسوس جای من
نیزه سر تو را به روی سر گرفته بـود 💔
در دشت می وزیــد نـسیــم صــدای تـو
و بــاز هم دلِ من و مــادر گرفتــه بود ؛
ای كشتـۀ فـتـاده به هـامـون عـزیـزِ تو
آن شب دوبـاره مـاتـم معجـر گرفته بود ..
شعـری ســروده ام به بلـنـدای نـیـزه ها
امـا چــه آتـشی دل دفـتــر گـرفـتـه بود 🚶🏿♂..