eitaa logo
احیاگران واجب مظلوم شده (فریضتین)
236 دنبال‌کننده
1هزار عکس
472 ویدیو
31 فایل
افضل الفرائض، امر به معروف و نهی از منکر است. منکرات و معروفات امروز @myousefian
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 نامه مشترک چند تشکل دانشجویی به رئیس قوه قضائیه پیرامون پرونده طلبه مطالبه‌گر: چاره‌اندیشی کنید 🇮🇷کانال‌های نشریه عبرتهای عاشورا 🇵🇸 🌍 @ebratha_ir ایتا 🌍 @ebratha.org سروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اجازه بدید مردم خودشون حجاب رو انتخاب کنند!!!!! جماعت صورتی در کنار معاندان همیشه این ابهام رو در بین مردم بیان میکنند که آقا چیکار دارید که نفر بدحجاب بی حجابه. بذارید هر کسی هر طور دلش میخواد انتخاب کنه. 👌 پاسخ رهبر معظم انقلاب را بشنوید. شنیدن و دیدن این ۸۳ ثانیه برای مردم و مسئولان منفعل واجب و ضروریست. @amre_be_maroof
مخاطب سلام از امروز مستند سریالی ۲۰ قسمتی حجاب راه رستگاری در شبکه یک ساعت ۱۸ که توسط افراد دلسوز برای ترویج حجاب و عفاف ساخته شده پخش میشود. اگر تمایل داشتید بین افراد خانواده و گروهها که دوستدار همچین کارهای فرهنگی هستند تبلیغ بفرمایید از پخش و تبلیغ شما بزرگواران سپاسگزارم🙏🏻🌺🌸امیدوارم که این بیداری اسلامی برای امام حاضرمان حضرت ولیعصر عج مبارک باشد🤲🏻🌸🌺 https://eitaa.com/amre_be_maroof
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️خوک های امت پیامبر اکرم(ص) چه کسانی هستند؟ 🇮🇷کانال‌های نشریه عبرتهای عاشورا 🇵🇸 🌍 @ebratha_ir ایتا 🌍 @ebratha.org سروش
👆👆👆👆👆👆👆👆 پس وای به حال اون مامور و غیرمامور که علیه نهی از منکر و واجبات خدا عمل می‌کنه‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*فوق العاده زیبا آب دستتونه بزارید زمین ودیدن این کلیپ فوق العاده وبینظر را از دست ندین ** به تکرار. مکررشم میارزه ببینیم انتشار حداکثری با شما ✅ 🇮🇷 اتحادیه عماریون 🔺همدلی 🔻انقلابی گری https://eitaa.com/amre_be_maroof
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیحاتی در مورد استطاعت حج https://eitaa.com/amre_be_maroof
🔴 شهیدی که در برزخ گرفتار یک تهمت به زنی بد حجاب بود! ما دو دوست صمیمی بودیم مانند دو برادر. انقلاب که پیروز شد من به حوزه علمیه رفتم و او در یکی از ادارات دولتی تهران مشغول شد. کار او بررسی، صلاحیت و گزینش کارکنان بود. ایام ابتدای انقلاب حساسیت ها در زمینه گزینش بسیار بالا بود. بارها به من می‌گفت تو هم بیا و در همین اداره مشغول شو، اما من ترجیح دادم مشغول درس باشم. روزها گذشت تا این که جنگ شروع شد. دیگر جای درنگ نبود هر دو با هم راهی جبهه شدیم. در همان ماه های اول جنگ، دوست من به شهادت رسید. من هم پس از سالها حضور در جبهه با غم فراق دوستانم به قم برگشتم و درسم را ادامه دادم. تا اینکه یک شب اتفاق عجیبی افتاد؛ در تجربه ای که بسیار برایم غیر قابل باور بود دوست شهیدم را دیدم، فکر میکردم مانند بقیه شهدا در بهشت الهی مشغول استفاده از نعمت هاست اما... با نگرانی به من گفت: من باید وارد بهشت شوم اما گرفتار یک زن هستم! من که خیلی تعجب کرده بودم گفتم: از کی حرف میزنی؟ گفت: وقتی در سالهای ابتدای انقلاب در آن اداره مشغول کار بودم، یک خانم کارمند داشتیم که حجاب را درست رعایت نمی‌کرد. هر چه با او صحبت کردم بی فایده بود. دست آخر در مورد او حرفی زدم که خلاف واقع بود. او خیلی ناراحت شد. برخی کارمندها نگاهشان نسبت به این خانم تغییر کرد، کار به جایی رسید که اداره را رها کرد. من هم خوشحال بودم چون این کارمند بد حجاب از آن داره رفت و فکر میکردم شرایط عمومی اداره بهتر شده و دیگر بی حجاب نداریم اما به چه قیمتی؟ در واقع من به او تهمت زده بودم الان گرفتار هستم. تو را به حق رفاقتی که داشتیم پیگیری کن تا از من راضی شود. خیلی به این ماجرا فکر کردم چه کاری میتوانستم انجام دهم. سالها از روزهای انقلاب گذشته بود چطور میتوانستم او را پیدا کنم؟ از روز بعد کارم را شروع کردم به تهران و آن اداره رفتم. با چند نفر از قدیمی‌ها مطرح کردم، کسی از این موضوع خبر نداشت. سراغ کارمندهای بازنشسته و قدیمی تر را گرفتم، بالاخره یکی نفر را پیدا کردم که از آن موضوع خبر داشت. نام و مشخصات آن خانم را به من گفت. با سختی بسیار آدرسی از آن خانم پیدا کردم. وقتی به منزلش مراجعه کردم موضوع خودم را گفتم خوب آن ماجرا را به یاد داشت. با خودم گفتم وقتی بگویم او شهید شده و تقاضای بخشش دارد حتما قبول میکند اما... آن خانم که سن و سالی ازش گذشته بود گفت: «به خداوندی خدا حلالش نمی کنم، خدا ازش نگذره. از این حرفش ترسیدم هرچه اصرار کردم بی فایده بود گفتم: یعنی هیچ راهی ندارد که او را ببخشی؟ جوابش منفی بود، گفت: شما نمیدانی که تهمت این آقا با آبروی من چه کرد؛ من مجبور شدم اداره ای که سالها در آن کار میکردم را ترک کنم. چندین روز فکرم مشغول بود. من وقتی به منزل ایشان رفتم شاهد بودم که او یک بچه معلول دارد و درد مستاجری را تحمل می کند. واقعاً نمی دانستم چه باید کرد. دوست صمیمی من گرفتار بود. باید کاری می کردم اما چگونه؟! بار دیگر به منزلشان رفتم. این خانم عصبانی تر از قبل گفت: این وضعیت مرا میبینی؟ دوست تو تهمتی به من زد که دیگر نتوانستم در محل کار حاضر شوم، او آبرو برای من نگذاشت. شاید من حجاب را درست رعایت نمی کردم، اما بقیه مسائل دینی را رعایت میکردم، چرا ندانسته به من تهمت زد؟ چرا با آبروی من بازی کرد؟ اصرارهای من بی فایده بود. از آنجا بیرون آمدم. فکری به ذهنم رسید. رفقای جبهه و جنگ را جمع کردم پول روی هم گذاشتیم و با یاری خدا توانستیم کار مهمی انجام دهیم. ما برای او و خانواده اش یک خانه کوچک تهیه کردیم. وقتی این خبر را شنید بسیار خوشحال شد. با رفقا کمک کردیم او و خانواده اش را به خانه جدید منتقل کردیم. روزی که در خانه جدید مستقر شد لبخندی از سر رضایت زد و گفت به خاطر کار امروز شما از دوستتان گذشتم... یکی دو روز بعد یکی از رفقایم تماس گرفت و گفت: فلانی که شهید شده بود را در خواب دیدم؛ از تو تشکر کرد و گفت مشکل من حل شد. 📕کتاب تقاص ➥@ansuiemarg_ir