eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
927 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زینب حمزه‌ای پور
گوشه‌ای نشسته بودم و به قول محمد دوباره زانوی غم را بغل گرفته بودم. هنوز بیست و دو،سه روز بیشتر از ازدواجمان نگذشته بود، که سیل آمد و تمام زندگیمان را آب برد. تمام جهیزیه‌ای که به سختی تهیه کرده بودیم، زیر آب بود. آنقدر در فکر خراب شدن جهیزیه‌ام و بهم خوردن شیرینی اول زندگی‌ام بودم؛ که فکر گرسنگی و بیماری بچه‌ای که کنارم نشسته بود را نمی‌کردم. چند بسته غذا آوردند و بین کسانی که آنجا بودند تقسیم کردند. بسته غذا را باز کردم اما میلی برای خوردن نداشتم. در افکارم غوطه ور بودم، که محمد با خوشحالی دوان دوان به سمتم می‌آمد کنجکاو بودم بدانم چه چیزی او را تا این اندازه در این شرایط خوشحال کرده است نزدیکم رسید همان طور که نفس نفس می‌زد گفت: حاج قاسم سلیمانی برای کمک به مردم خوزستان آمده.
هدایت شده از خَــــــزان
جهان در واپسین نفس های الوده اش چنان به پایت می پیچد وتورا چنان به زمین میخکوب می کند ،که یادت می رود هنر پرواز وسودای آسمانی بودن را. گمان مبر که تمام می شود این بازی مکارانه ،که این آغاز هبوطی پر از سقوط است .و آنقدر تکرار می شود این دور باطل ، که تنها راهش را در گریز رندانه می بینی. گریز به کجا ؟ نمیدانم !! من فقط به سوی (فقد هربت الیک...) 🍂
استاد تکلیف داده از فاطمیه بنویسم بیچاره شدم علی جان به دادم برس تکلیف را باید انجام بدهم قصه‌ی فاطمیه را فقط تو می‌دانی...
بوی یاس سوخته از کدام سو می‌آید؟ این طرف‌ها باغی آتش گرفته؟!
مادر دلتنگ توام، آغوش زخمی خود را به رویم باز کن، لبخندی بزن دعایی کن تا من هم چون تو فدائی ولایت گردم
هدایت شده از ف.مضیق رشادی
آن میخ کین، نه پهلویت را مادر، بلکه قلبت را به دونیم کرد، نیمی که به همراه علی رفت و نیمی که در سوگ محسنت نشست...
قامت نماز بلندت را شکسته‌اند تو اما نشسته‌ای به نوازش گل‌هایی که خودت در روح بشر کاشته‌ای من اینجا پیچکی پریشانم در ازدحام جنگلی تا ابدیت گسترده پژمرده دست تمنای قنوتم و بی‌تفسیر مانده متن بی‌انتهای سکوتم مرا دریاب بانو
خواست اجاق را روشن کند. فندک دیر جرقه زد و گاز جمع‌شده زیر دیگ یکدفعه شعله کشید. پرتش کرد کنار دیوار. لباسش سوخت و ریش و ابروی یک طرف صورتش. دست و پهلویش هم ضرب دید. خواهرهایش که با صدای جیغ بچه‌ها دویده بودند توی حیاط یا دست به سر گرفته بودند یا روی دست می‌کوبیدند. هر کس چیزی می‌گفت. می‌خواستند ببرندش درمانگاه. بلند شد. لباس‌هایش را تکاند. لبخند زد و گفت: چیزیم نشده، فدای سر صاحب مجلس. چشم چرخاند سمت دیگ. زیر لب گفت: خانم جان، فدای پهلوی شکسته‌تون، منم کربلایی کنید.
42.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🥀 زخم خون آرزوی ماست، بگو با صهیون زخم ارثیه زهراست، بگو با صهیون... شما رو دعوت می‌کنم به یک روضه حماسی و سوزناک... http://eitaa.com/istadegi
عمران که سر همسرش را گذاشت روی زانوهاش فکر کرد هزار سال است که عذرا روح توی تنش نیست....بچه توی شکمش را هم برده بود....روی پهلوی عذرا رد چیزی بود. مثل چیزی که دزدها با خودشان می‌آورند توی خانه. محکم کوبیده بودند. دقّ بود پهلویش. عذرا دَقّ شده بود. عمران داشت دِق می‌کرد. بعدها هم کسی نفهمید چه‌اش شده‌. قسمتی از فصل - رمان - به یاد مادر سادات حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها.
روح من کلبه احزان است. فاطمیه ها هیچ کجا نمی‌روم. در خودم می‌شکنم فقط.
هدایت شده از خاتَم(ص)
اول در را آتش زدند... بعد خیمه‌ها را...