eitaa logo
به امید خدای مهربان🌴🇮🇷🌷
46 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5هزار ویدیو
135 فایل
🌴🇮🇷با توکل بخدای بخشنده مهربان + توسل به مقربان الهی(کتاب الله و عترتی)🇮🇷🌷 یا علی(ع) گفتیم و عشق آغاز شد،ان شاءالله......
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جهاد تبیین
سوره مبارکه از کتاب ترجمه خواندنی قرآن
هدایت شده از جهاد تبیین
296-kahf-fa-maleki.mp3
4.86M
سوره مبارکه باصدای استاد مومیوند
هدایت شده از جهاد تبیین
سوره مبارکه از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
هدایت شده از جهاد تبیین
296-kahf-ta.mp3
6.8M
سوره مبارکه مفسر: استاد قرائتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از جهاد تبیین
🌷شهیدی از جنس 🌷شهید محمد رضایی متولد سال۱۳۴۶ بود، او در ۱۶سالگی به همراه پدر و برادرش پابه جبهه‌های جنگ گذاشت. این شهید بعنوان نیروی سرتیم اطلاعات و عملیات جنگ در عملیاتها شرکت می‌کرد. ☀️شهید رضایی در عملیات کربلای۵ در محاصره دشمن قرار گرفت، ۱۵روز مقاومت کرد و تعدادی از سربازان و فرمانده آنان را به هلاکت رساند، اما در نهایت با تنگ شدن حلقه محاصره اسیر سربازان عراقی شد. دوران اسارت این شهید تا شهادت او بیش از یکسال طول نکشید. محمد رضایی در دوران اسارت بدترین و سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد، اما کلامی علیه همرزمان خود سخن نگفت و در نهایت در سال۱۳۶۵ به طرز خیلی دردناکی به دست نیرو‌های بعثی به شهادت رسید. پیکر او بعد از ۱۵سال در عراق تفحص و به طور شگفت انکیزی، سالم از زیر خاک بیرون کشیده شد و سرانجام در مرداد۱۳۸۱ به کشور بازگشت و به خواست پدرش، در مسجد خیر ساز بین راهی در مسیر شیروان به فاروج به خاک سپرده شد.‌ادامه را در آدرس زیر مطالعه کنید، ارادتمند: ناصر کاوه شهید محمد رضایی ؛ شهید غریب در اسارت https://naserkaveh.ir/2023/06/08/mohamad-rezaei/
هدایت شده از جهاد تبیین
🌷تمامت می‌کنم!؟👇 ✨کنار اروند می‌نشینم. دست‌هایم را در این رود وحشی فرو می‌برم، چشم‌هایم را می‌بندم و مسافر زمان می‌شوم. به دی 65 می‌روم؛ «کربلای 4». تو را می‌بینم که رد ترکشی عمیق، بر پیشانی‌ات نشسته و با لباس‌های غواصی از آب‌های اروند بیرون می‌آیی و پا در خاک عراق می‌گذاری. ✨اروند، عجیب دلشوره‌ی تو را دارد! با این همه، مانع رفتنت نمی‌شود و موج کوچکی را به سویت می‌فرستد و آن بوسه‌ی خداحافظی‌اش می‌شود بر گام‌های استوارت. تو می‌روی و او، همه نگاه می‌شود و نگاه‌هایش را پشت سرت می‌ریزد و بدرقه‌ات می‌کند. چشم باز می‌کنم و قلم به دست می‌گیرم تا هر آن‌چه را که از تو برایم گفته‌اند روی کاغذ بیاورم. اشک اما پرده‌ی چشمانم می‌شود. پلک می‌زنم؛ قطره‌ای از دل چشمانم می‌جوشد و در آب‌های اروند می‌ریزد. او، موج می‌زند؛ مـَد می‌کند. اروند دلتنگ محمد است... ✨خرداد 66 بود. عدنان و علی آمریکایی، در اردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبالت می‌گشتند. به ‌آنها خبر رسیده بود که «محمد رضایی» از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. گفته بودند غواص راهنما بوده‌ای و خط‌شکن. فهمیده بودند که پیش از اسارت، مجوز ورود چند بعثی به جهنم را صادر کرده‌ای. بسیجی بودنت هم که بدجور آتش به جانشان انداخته بود؛ شده بودند گلوله‌ی آتش. علی آمریکایی و عدنان که تا آن موقع آبشان توی یک جوی نمی‌رفت، سر مسأله‌ی تو اتحادی پیدا کرده بودند که آن سرش ناپیدا. کل اردوگاه را زیر پای شان گذاشتند تا رسیدند به آسایشگاه شما.یک دست لباس داشتی. همان را هم شسته بودی و منتظر بودی تا خشک شود. با لباس زیر توی آسایشگاه، کنار یکی از بچه‌ها نشسته بودی و با هم حرف می‌زدید که علی آمریکایی آمد پشت پنجره‌ی آسایشگاه تان. اسم چند نفر را خواند. تو هم جزء آن‌ها بودی. اسمت را که برد، دستت را بالا گرفتی. تا چشم‌های سبزِ بی‌روحش به تو افتاد، حال گاو خشمگینی را پیدا کرد که پارچه‌ای سرخ را نشانش داده باشند. در چشم به‌هم زدنی تمام بدنش به عرق نشست. دنبال یکی هم قد و قواره‌ی خودش می‌گشت؛ هیکلی، قدبلند، چهارشانه. باورش نمی‌شد آن همه حرف و حدیث پشت سر تو باشد؛ یک جوان20ساله، متوسط قامت و لاغر‌اندام. همه‌ی حساب و کتاب‌هایش را به‌هم ریخته بودی. چهره‌ی پرصلابت و نگاه آرامت که خبر از آرامش درونی‌ات می‌داد، ناخن به روحش می‌کشید.  هرچند همه‌ی محاسباتش اشتباه از آب درآمده بود، ولی حداقل از یک چیز مطمئن شده بود که امثال تو، شیرهای در زنجیرند و نباید زنده بمانند. تو داشتی لباس‌های خیست را می‌پوشیدی که آن‌ها بر سرت ریختند و کتک‌زنان تو را از آسایشگاه بیرون بردند. پس از چند ساعت به آسایشگاه آوردنت. همه می‌دانستند که بدجور شکنجه‌ات کرده‌اند. نگهبان صدایش را ته گلویش انداخت: از این به بعد کسی حق ندارد با محمد رمضان، ارتباط برقرار کند. حرف زدن با محمد رمضان، ممنوع. راه رفتن با محمد رمضان، ممنوع. و بایکوتت کردند. بعثی‌ها تو را «محمد رمضان» صدا می‌کردند؛ رسم شان این بود که به جای بردن نام فامیل هر اسیر، نام پدر و پدربزرگش را می‌بردند. اسم پدر تو هم رمضان‌علی بود و نام جدت غلام‌حسن. ✨بچه‌ها دورتا دور آسایشگاه نشسته بودند. همه می‌دانستند معنی بایکوت چیست و شکستن آن چه مجازات سنگینی دارد. آن‌جا که خبری از پماد و مرهم و... نبود. دل شان می‌خواست بیایند و کنارت بنشینند تا حرف‌های شان مرهمی باشد برای زخم‌هایت. ولی کسی طرفت نمی‌آمد. خودت هم می‌دانی دلیلش ترس نبود، بلکه هیچ‌کس نمی‌خواست که بعثی‌ها به خاطر شکستن بایکوت، به تو حساس شوند و بیش‌تر آزارت دهند. تو هم نمی‌خواستی جاسوس‌های آسایشگاه، خبر بیشتری برای نگهبان‌ها ببرند و آن‌ها، هم‌آسایشگاهی‌هایت را آزار دهند. ولی بچه‌ها دست بردار نبودند و با اشاره‌ی چشم و ابرو احوالت را می‌پرسیدند. همه طعم ضربه‌های عدنان و علی آمریکایی را چشیده بودند و می‌دانستند کشتن آدم‌ها، برای این دو، از آب خوردن هم ساده‌تر است. کتک زدن‌های عادی‌شان آدم را به حال ضعف و مرگ می‌انداخت، وای به وقتی که بخواهند شکنجه‌ات کنند. آن‌ها خوشحال بودند که تو هنوز زنده‌ای! راستی! چه زیبا نماز می‌خواندی با آن تن زخمی و کبود. آمده بودی توی حیاط؛ مثل همه. البته با یک تفاوت؛ کسی حق نداشت با تو راه برود یا حرف بزند. تک و تنها سرت را انداخته بودی پایین و با آن بدن مجروح، جلوی آسایشگاه تان راه می‌رفتی. «سیدمحسن»، نوجوان 16ساله از بچه‌های آسایشگاه کناری‌تان آمد کنارت و ایستاد به احوالپرسی. بایکوت بودنت به کنار، قانون اردوگاه اجازه نمی‌داد افراد آسایشگاه‌های مختلف با هم حرف بزنند. گفتی: «برو! محسن برو!»
هدایت شده از جهاد تبیین
✨ اما او گفت: «ول کن محمد! ته تهش کتکتم می‌زنند دیگر!» ✨ تو نگران او بودی و او نگران تو. چند روز پشت سرهم می‌بردند و شکنجه‌ات می‌دادند و با چوب‌های قطور و کابل‌های ضخیمِ فشارقوی برق، که در 3لایه بهم بافته شده بود، وحشیانه به جانت می‌افتادند. می‌دانستند راه رسیدن به جهنم را برای دوستان شان کوتاه کرده‌ای. می‌گفتند: بگو چه کسانی آن موقع همراهت بودند؟ بعد اتو را داغ می‌کردند و به پوستت می‌چسباندند و تو در جواب آن‌ها نفس‌هایت را با ناله بیرون می‌دادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...»  بدنت می‌سوخت و تاول می‌زد. با کابل بر تاول‌هایت می‌کوبیدند و تاول‌ها پاره می‌شدند. می‌گفتند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... »  از درد به خود می‌پیچیدی و جواب می‌دادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...»  و نمی‌گفتی آن‌چه را که آنان مشتاق شنیدنش بودند و باران کابل و چوب بر پیکرت باریدن می‌گرفت. تَن‌شان که به عرق می‌نشست، نوشابه‌های خنک را قُلپ قُلپ از گلو پایین می‌دادند. می‌رفتند استراحت می‌کردند و ساعتی بعد دوباره بازمی‌گشتند. و باز ضربه‌های چوب بود و کابل و اتوی داغ و خدا بود و تو بودی و ناله‌های یا زهرا(س) و یا حسین(ع). یکی از بچه‌ها به تو گفت: محمد! این‌ها می‌کشنت! امام گفته: آن‌ها که در اسارتند، اگر دشمن از آن‌ها خواست که عکس مرا پاره کنند یا به من توهین کنند، این کار را انجام دهند.  اما تو گفتی: «امام وظیفه داشته این حرف را بزند. اما من وظیفه ندارم برای این‌که جانم سالم بماند، به رهبرم توهین کنم.» ضعیف شده بودی و بی‌رمق. چند روز پشت سرهم کتک و شکنجه توانی برایت نگذاشته بود. بدن رنجور و نیمه‌جانت را کشان‌کشان به سمت حمام‌ها بردند. لباس‌هایت را درآوردند. بدن کبود، سوخته و تاول زده‌ات را زیر دوش آب داغ گذاشتند و با کابل بر آن کوبیدند. چند بطری شیشه‌ای آوردند و به در و دیوار حمام کوبیدند. بطری‌ها، شیشه‌های تیز و برنده‌ای می‌شدند و کف حمام می‌ریختند. تو را روی شیشه‌ها می‌غلتاندند و با کابل بر بدنت می‌کوبیدند و با پوتین‌های زمخت شان روی بدن رنجور و نحیفت می‌رفتند. شیشه‌های برنده، پوستت را می‌شکافتند و در گوشتت فرو می‌رفتند. خون، از تاول‌ها، از سوختگی‌ها، از زخم‌ها، از ردپای خرده شیشه‌ها بیرون می‌دویدند. همه چیز نشان می‌داد که واقعا تو را به حمام آورده‌اند؛ به حمام خون. ✨می‌گفتند: «باید به مسئولان مملکتت توهین کنی.» اما تو مظلومانه ناله می‌کردی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» ✨و آن کابل‌ها که حالا دیگر مَرکب لخته‌های خون شده بود، محکم‌تر از قبل بر پیکرت فرود می‌آمد. صدای خِرِش‌خِرِشِ شیشه‌ها، شکسته شدن استخوان‌ها و ناله‌های ضعیف یا زهرا(س) و یا حسین(ع)ات نسیمی شده بود تا اهالی آسمان را نوید دهد که مسافری از فرزندان روح‌الله در راه است و تو ذره‌ذره به دروازه‌ی بهشت نزدیک می‌شدی.  نعره می‌زدند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... و تو با آخرین نفس‌هایت جواب می‌دادی: «یا...ز...ه...ر...ا(س) یا...ح...س...ی...ن(ع)» کابل‌ها قوس می‌گرفتند و با قدرت بر پیکرت می‌نشستند. گوشت و پوست بدنت باضربه‌های کابل کنده می‌شد. کابل‌ها به سمت بالا تاب برمی‌داشتند و تکه‌های پوست و گوشت بدنت را به سوی سقف و در و دیوار حمام پرتاب می‌کردند. بارها و بارها ازت پرسیدند: «افسران و سربازان ما را تو کشتی. چه کسان دیگری همراهت بودند؟ نام ببر!» و تو که نای حرف زدن نداشتی، با اشاره‌ی ابرو جواب می‌دادی: «نه!»
هدایت شده از جهاد تبیین
✨ از حمام آوردنت بیرون و با پارچه روی بدن پاره‌پاره و پر از زخم و سوختگی‌ات، آب و نمک ریختند. آخرین ناله‌های جانسوزت، آرام، راه شان را به آسمان باز می‌کردند. عدنان که از مقاومت و سرسختی تو به ستوه آمده بود، فریاد زد: «تمامت می‌کنم!»آن‌گاه پیکر تو را به داخل حمام کشیدند. قالب صابونی را در دهانت گذاشتند و با پوتین‌هایشان آن را در حلقت فرو کردند.  از حمام بیرون آوردنت و روی زمین خاکی اردوگاه انداختنت. بعد رفتند سراغ یکی از بچه‌های اردوگاه که از امداد و کمک‌های اولیه سررشته داشت. او نبضت را گرفت. چهار، پنج‌بار در دقیقه بیش‌تر نمی‌زد. ضربان قلبت به حدی کند و ضعیف شده بود که شهادتت قطعی بود. صدایی که از گلویت بیرون می‌آمد، صدای نفس کشیدن نبود. صدای خُرخُر کردن بود. یک استخوان سالم در بدنت نمانده بود. هرطور دست و پایت را تکان می‌دادند به همان شکل باقی می‌ماند. آخرین خُرخُر را که از گلو بیرون دادی، گفتند: «ماتَ.»؛ یعنی تمام کرد. یعنی شهید شدی! بعد پیکر بی‌جانت را روی سیم خاردارها انداختند و از آن عکس گرفتند تا بگویند تو در حال فرار بوده‌ای و آن‌ها مجبور شده‌اند تو را بزنند! تاخت و تازهای عدنان شروع شد. عربده می‌کشید و به سربازها دستور می‌داد. تمام اردوگاه به حالت آماده‌باش درآمده بود. چند نفر دویدند و پتویی را از یکی از آسایشگاه‌ها بیرون آوردند. یک پتوی راه‌راهِ سبز و سفید. از همان پتوهای زِبر اسرا. آسایشگاه به آسایشگاه می‌دویدند و دستور می‌دادند: «همه کف آسایشگاه دراز بکشند. سرها روی زمین. بلند کردن سر، ممنوع . نگاه کردن، ممنوع. صحبت کردن، ممنوع.» هرچند درهای آسایشگاه‌ها قفل بود، ولی می‌خواستند با این کارشان حصار در حصار ایجاد کنند. این دستورات که از آسایشگاهی به آسایشگاه دیگر ابلاغ می‌شد، همه را متوجه این کرد که یا اتفاقی افتاده یا قرار است حادثه‌ی مهمی رخ دهد. کنجکاوی عده‌ای، تحریک شده بود. خوب که نگاه می‌کردی، سرهایی را می‌دیدی که از پشت پنجره‌ی آسایشگاه‌ها، چشم در حیاط اردوگاه می‌گرداندند تا آن‌چه که از آن منع شده بودند را ببینند. آن‌گاه تو افق نگاهشان می‌شدی؛ آن پتوی زِبر را دور تو پیچیده بودند و با سیم‌خاردار دورش را بسته بودند. سپس ماشینی آمد و تو را به نقطه‌ی نامعلومی برد. بعد چند نفر از اسرا را به زور کتک و شکنجه، مجبور به امضای برگه‌ای کردند تا طی گزارشی صوری به صلیب سرخ ادعا کنند؛ تو در حال فرار بوده‌ای و آن‌ها مجبور شده‌اند تو را با گلوله بزنند!   تعدادی از بچه‌ها را هم به حمام فرستادند تا آثار جنایت شان را که به در و دیوار حمام مانده بود، پاک کنند....✨ مرداد 81 بود. آن روز مشهدالرضا(ع) میزبان 22 شهید بود. یکی از آن‌ها هم تو بودی. بالاخره بعد از پانزده سال به خانه برگشتی. پدرت آمده بود معراج‌الشهدا. 21 شهید آن‌جا بودند، ولی تو نبودی. ✨حاج‌رمضان‌علی پرسید: محمد رضایی کجاست؟✨ پاسخ شنید: پدر جان! پیکر محمدت سالمِ سالم است. او را در سردخانه گذاشته‌ایم. حاج‌رمضان‌علی، بین شهرهای فاروج و شیروان، درست در کنار جاده، مسجد امام سجاد(ع) را ساخته بود و جلوی مسجد برای خودش مزاری تهیه کرده بود. تو که آمدی، آن را داد به تو.✨روز تشییع پیکرت، مردم زیر تابوتت را گرفته بودند و تو را تا مزارت همراهی کردند. تشییع تمام شد؛ جمعیت تازه متوجه‌ی خونابه‌هایی شدند که از تابوتت گذشته و بر شانه‌ی آن‌ها چکیده بود! منبع: سایت امتداد، به قلم سمیه مهربان جاهد وبلاگ اردوگاه تکریت
هدایت شده از جهاد تبیین
. 🎥 این دو فیلم را با هم مقایسه کنید! در چین برای نهادینه کردن فرهنگ احترام به پدر ومادر و تحکیم بنیاد خانواده،درمدارس فیلم کار کردن پدر و مادر دانش‌ آموزان را نمایش می‌دهند تا قدرشان دانسته شود. 🎥 ولی در دنیای خود فروخته‌ های مزدور داخلی ، کسانی که از جنبش زن ، زندگی ، آزادی حمایت می‌کنند ، فیلمی ساخته می‌ شود که در آن والدین با رکیک‌ ترین الفاظ خطاب می‌‌شوند ، دختر به صورت پدرش سیلی می‌ زند تا ؛ جشنواره‌ های خارجی برایشان کف بزنند❗️ ♦️جهاد تبیین ، جهاد این روزگار ما
هدایت شده از پایگاه اطلاع رسانی گلستان یکم
هدایت شده از پایگاه اطلاع رسانی گلستان یکم
هدایت شده از پایگاه اطلاع رسانی گلستان یکم
این کتاب را حتما بخوانید. 🔰بدون توجه به تقدیرجاری در زمان، نمیتوان یار ولایت شد. 🔰ولایت، تفسیرکننده مقدرات الهی است. 🔰منطق عقلی و خودسازی برای رسیدن به حکمت قلبی و فهم طرح ولایت است. 🔰اخلاص و تقوایی که فرقان و بصیرت و حکمت برای ما نیاورد ابتر است. 🔰 شهید اوینی چرا فرمود، کارتان را برای خدا نکنید بلکه برای خدا کار کنید!! 🔰منظور چه بوده است؟! 🔰ایا بغیر این است که انسان باید طرح تقدیری ولایت را کشف کند و طبق آن حرکت کند؟ 🌴🔰🌴🔰🌴
🔻انتخاب دوره یادمان های ملی در راهیان غرب و شمالغرب ♦️مراجعه به صفحه شخصی در سایت khademin.koolebar.ir بازه های خادمی را انتخاب و درخواست حضور نمایید. ✅ویژه 🗓بازه اول ۱۴۰۲/۰۴/۰۵ الی ۱۴۰۲/۰۴/۱۲ «ویژه خادمین استانهای» (فارس/قزوین/مازندران/استان تهران/لرستان/ کردستان) 🗓بازه دوم ۱۴۰۲/۰۴/۱۲ الی ۱۴۰۲/۰۴/۱۹ «ویژه خادمین استانهای» (فارس/قزوین/مازندران/استان تهران/تهران بزرگ/لرستان ) 🗓بازه سوم ۱۴۰۲/۰۴/۱۹ الی ۱۴۰۲/۰۴/۲۷ «ویژه خادمین استانهای» (اصفهان//مازندران/تهران بزرگ/قم) 🗓دهه محرم ۱۴۰۲/۰۴/۲۷ الی ۱۴۰۲/۰۵/۰۸ «ویژه خادمین استان کردستان» 🗓بازه چهارم ۱۴۰۲/۰۵/۰۹ الی ۱۴۰۲/۰۵/۱۸ «ویژه خادمین استانهای» (اصفهان//گیلان/گلستان/کردستان) 🗓بازه پنجم ۱۴۰۲/۰۵/۱۸ الی ۱۴۰۲/۰۵/۲۷ «ویژه خادمین استانهای» (اصفهان//گیلان/گلستان/کردستان) ✨ ✨ ✅ویژه خادمین ۱۵سال کامل و ۱۵سال به بالا) ✅ رفت با خادم و برگشت با کمیته می باشد. ✅ صرفاً برای خادمین دارای پرونده در سامانه کوله بار ✅ اعزام صرفا پس از تایید کمیته خادمین شهدا استان می باشد ✅اولویت اعزام با خادم ها و نیز خادمینی که از لحاظ رفتاری و اخلاقی منتخب و ویژه هستند. ✅آدرس خادمین متعاقبا اعلام می شود. 📌اطلاعات تکمیلی آی دی @bisimchi67 در شبکه ایتا 🔸کمیته خادمین شهدا استان البرز https://eitaa.com/khademin_alborz
هدایت شده از احد صاحب پناه
😴خواب خوب با گل محمدی 🌸 میدونستید که گل محمدی استرس رو کاهش میده و باعث آرامش اعصاب میشه؟ 🌸خوردن دمنوش گل محمدی قبل از خواب به داشتن خواب آروم و راحت کمک میکنه! 🌸برای آرامش اعصاب و خواب راحت می تونید مقداری گلاب روی پارچه نخی بریزید و موقع خواب جلوی بینی بگیرید یا مقداری گلاب تو فضای اتاق خوابتون اسپری کنید 🌸روغن بنفشه به پیشانی بزنید 🌸دمنوش عناب میل شود قبل از خواب @tebosalamat1200
هدایت شده از فرهنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شناسایی زنان بی‌حجاب با هوش مصنوعی 🔹این تصاویر در خیابان ولیعصر تهران و در چند روز گذشته ضبط شده است. ضابطان پلیس از زنان بی‌حجاب تصویر گرفته و با استفاده از هوش مصنوعی هویت آن‌ها را شناسایی می‌کنند. در برخی موارد نیز پرونده قضایی تشکیل و به قوه‌قضائیه ارسال شده است. @Farsna
بدترین نوع ، نفوذ بر تصمیم سازان کشور است... ✍ محمد علی فتحی 🆔 @hajfathi_ir
آمریکا: باید منتظر کاهش استفاده از دلار باشیم 🔹وزیر امور خزانه‌داری آمریکا: آمریکا باید منتظر کاهش استفاده از دلار در سطح جهان باشد. باید منتظر باشیم با گذشت زمان به تدریج سهم دارایی‌های دیگر در ذخایر ارزی کشورها افزایش پیدا کند. 🔸برخی از کارشناسان در ماه‌ها و سال‌های گذشته هشدار داده‌اند که اتکای بیش از اندازه آمریکا به تحریم‌ها برای پیشبرد مسائل سیاست خارجی و امنیتی این کشور باعث تضعیف جایگاه دلار شده است. @TasnimNews
استقبال معاون استاندار از رییس دیوان عدالت اداری کشور در سفر به استان البرز ⭕️دقایقی قبل حجت الاسلام و المسلمین مظفری رییس دیوان عدالت اداری کشور با استقبال رسمی از سوی دکترحدادپور معاون استاندار و سرپرست فرمانداری ویژه شهرستان کرج و رییس کل دادگستری استان در سفری دو روزه وارد استان البرز شدند. ⭕️به گزارش روابط عمومی فرمانداری ویژه شهرستان کرج، دکتر حدادپور صبح امروز به نیابت از دکترعبداللهی استاندارالبرز از حجت الاسلام و المسلمین مظفری رییس دیوان عدالت اداری که به این استان سفر کرده اند، استقبال کرد. ⭕️در مراسم استقبال از رییس دیوان عدالت اداری کشور، رییس کل دادگستری استان البرز، دادستان عمومی و انقلاب کرج، مدیران قضایی و انتظامی استان نیز حضور دارند. ⭕️رییس دیوان عدالت اداری کشور در سفری دو روزه به استان البرز، ضمن ملاقات با مردم در جلسات تخصصی که پیش بینی شده است شرکت خواهند داشت. ⭕️سفر رییس دیوان عدالت اداری در انتها به حضور در جلسه شورای اداری استان ختم خواهد شد. 🔰اخبار تکمیلی این سفر منتشرمی شود.. فرمانداری ویژه شهرستان کرج 🔰https://eitaa.com/farmandarykaraj 🔰karaj.alborz.ir