بهش گفتم خب اره ..
من اونجا هم بهت گفتم که اگررر رضایتِ کامل داری
بهت پس بدم.. و تو گفتی اشکالی نداره، من راضی هستم!
گفت اره میدونم .
منم با اینجایِ ماجرا مشکل ندارم
اما !
اولش بود که اومدی با دستت گوشتُ چپ و راست کردی؟
تو پولِ"چربیِ گوشتی که به دستت خورده بود رو ندادی"
و حالا من حقمو میخوام!!😳
-
فقط من این وسط یه پرانتز باز کنم . .
خواستم بگم که
ببینید اون دنیا چقدر "گرفتار" میشیم که حتی جلوی همدیگه رو به خاطرِ یه همچین چیزایِ به ظاهر ساده و مسخره میگیریم!
بعد شهید میگه بهش گفتم:
تو اینو باید همون موقع بهم میگفتی!
منکه الان چیزی ندارم بهت بدم..
گفت خب باشه!
تو همه ی دستتو به اون گوشت زدی
اما من فقط میخوام الان یه انگشتمو به بدنِ تو بزنم..
فقط برای اینکه خنک بشم..
شهید گفت
منم با خودم گفتم خب حالا یه انگشت که چیزی نیست..
و اصلا حواسم به این نبود که این آدم الان از وسطِ جهنم بیرون اومده..
بهش گفتم باشه بزن!
میگه تا این انگشتشو بهم زد
حس کردم یه آهنِ داغی رو فرو بردن تو سینه ام💔!
میگن شهید تویِ اون جمعی که داشتن اینو تعریف میکردن
لباسشونو بالا میزنن و میگن
اینجا رو میبینید؟ این جایِ همون انگشتی هست
که اون آدم توی خواب بهم زد ..
الان که از خواب بیدار شدم هنوزم جاش مونده ..
به این فکر میکنم که چقدر حق الناس
خواسته و ناخواسته تو زندگیم هست
و من ازش بی خبرم . .👩🏻🦯
حداقل حواسمون باشه
از عمد کاری انجام ندیم که بعد
دستُ پا گیر بشه برامون . . (:
هدایت شده از مَجْنونِواژهها
یه عزیزی آسمونی شده...
برای شادی روحشون میشه یه فاتحه بخونین؟🖤
از خوبی هایی که در حقم کردی
هرچی بگم کم گفتم . .
هرجا صدات زدم به دادم رسیدی . .
همیشه مثل یه رفیق.. یه پدر..
پشتم بودی و هوامو داشتی :))))
هرچی خواستم و
خیلی بهتر و قشنگ ترش رو بهم دادی (:
و من فقط به این فکر میکنم که؛
اگه کسی مثه تو رو نداشتم چی قرار بود
به سرِ قلبم بیاد :))
ممنون که هستی پناهِ امنِ من!
من با تو معنایِ " آرامش" رو فهمیدم . .
و بدونِ تو ؛
این کلمه هیچوقت برام معنا نمیشد💙 :)
خلاصه ساده میگم🌿
.. دوست دارم:)
خیلی دوست دارم🚶🏻♀.
کلمات قدرتِ بیانِ احساسات رو ندارن . .
دقیقا برعکسِ چشم ها . .
که همه چیزو میتونی از روی اونها بخونی
پس نگام کن!
و از چشمام بخون که
توی قلبم چی میگذره🫀:)
[ #امامرضایمن ]
Mohammad Hossein Pooyanfar - Emam Reza Ghorbone Kabotarat (128).mp3
2.36M
قرارمی..
صاحب اختیارمی؛
واسه من همین بسه کنارمی(:
#روضهشبجمعه
آروم آروم اومد تو گودیِ قتلگاه
همینطور باتعجب فقط نگاه میکرد . .
با ناباوری پرسید:
یعنی تو حسینِ منی؟؟
یعنی تو پسرِ مادرم زهرایی؟؟
داداش!
به نیزه ی اَعدا چه میکنی . .
آغوشِ ماست جای تو!
به زیر دست و پا چه میکنی؟!😭
امان از دلِ زینب'س که دید
اون صحنه هایی رو که ما فقط
با شنیدنش نفسمون بند میاد (:
- آه یازینب💔. .
دقیقا همین الان، شدیدا نیازمندِ
چایِ موکبِ العتبه العباسيه هستم🥲💔.
که با طعم و مزه عراقیش عشق کنم و
بعد سیلِ انرژی که اومد تو رگ هام
برم دوباره سر درسم 🤌🏼🌱
#خیالاتشیرینِزندگی . .