💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_صد_و_هفتاد_و_سه
💥 #دختر_بسیجی
من برای انجام کارهای ترخیصش به حسابداری رفته بودم که باز هم فشارم بالا و سرم گیج رفت و دختری که کنارم وایستاده بود وقتی حال بدم رو دید دستم رو گرفت و کمکم کرد تا روی صندلی بشینم .
به دختره گفتم که فشارم بالا رفته و ازش خواستم قرصم رو بهم بده که قرص رو بهم داد و کنارم نشست تا اینکه حالم بهتر شد و تونستم درست و حسابی ببینمش .
به محض اینکه دیدمش یاد مادرش توی ذهنم زنده شد و خواستم بهش بگم شبیه دوست دوران دبیرستانمه که مادرش اومد و ازش پرسید چرا کارش انقدر طول کشیده.
وقتی چشمم بهش افتاد با شک و تردید اسمش رو صدا زدم که متوجه ام شد و او هم منو شناخت .
هیچی دیگه من و هُما همو بغل کردیم وکنار هم نشستیم و از هر دری حرف زدیم و آرام هم کارای ترخیص خانم بزرگ رو انجام داد.
هما هم مثل آرام به من گفت جوون موندم ولی هما خیلی تغییر کرده بود...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
"گــــــــــــــــࢪدانبࢪخـط"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_هفتاد_و_دو 💥 #پسر_حاجی چنگيز كمى سرش
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_هفتاد_و_سه
💥 #پسر_حاجی
برو بيرون.
صداى خنده ى عصبى الماسى روى سرش سورتمه كشيد. با غيض نگاهش
را به چهره ى او دوخت و با پوزخند نظاره گر ديوانگى او شد.
-خانم نارون بارانى، تو حق ندارى با چنگيز الماسى اينطور صحبت كنى.
با تمسخر نيم رخش را به عقب برد.
-كى مى خواد اين حق رو بهم بده؟تو؟
" ادا شده بود، داغ چنگيز را بيشتر كرد.
تو
نيشخند نارون كه قبل از "
-يا اون ساختمون رو بهم مى فروشى يا ميرى زندان.
نارون تيز نگاهش كرد و با نفرت گفت:
-پس با مجيد همدستى آره؟ هه؛ حدس مي زدم.
-آره؛ چك هات رو خريدم. يعنى هنوز بوى ميله هاى زندان به مشامت
نرسيده؟
-بوى كثافتِ تو نمى زارم بوى ديگه اى به مشامم برسه...برو بيرون.
چشمان چنگيز گِرد شد.
-برات مهم نيست من چك ها رو بزارم اجرا و هيچ جوره رضايت ندم و آخرش
هم بيوفتى تو هلفدونى ؛ آب خنك بخورى، واسه يه لج و لجبازى؟...
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat