eitaa logo
"گــــــــــــــــࢪدان‌بࢪخـط"
5.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
306 فایل
- بسم الله . - وَ تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلا . حــاج‌حسین‌یکتا‌میگه : اگه‌میخوای‌یه‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌‌ بگردن؛ امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌بگردی🤍🌿!:) [ما مامور به وظیفه ایم؛ نه نتیجه!] کپی؟راحت‌باشید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 ولی اونا فقط از من اطاعت کردن پس فقط من مقصرم . _یعنی تو حاضری جلوی بقیه ازش عذر خواهی کنی؟ _تو این رو جدی نمی گی!؟ _اتفاقا خیلی هم جدیم! _باشه من عذر خواهی می کنم . جلوتر رفتم و با زیرکی گفتم:کار اکبری و مبینا بوده نه!؟ _گفتم که خودم عذر خواهی می کنم دیگه چیکار به اونا داری؟ ! _اون نیازی به عذر خواهی نداره یعنی جلوی جمع نداره پس نگران اونا نباش! ولی من باهاشون کار دارم . منتظر نموندم پرهام چیزی بگه و در حالی که به سمت در اتاق می رفتم گفتم: برای برگردوندنش می تونی از خانم رفاهی کمک بگیری . با گفتن این حرف از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق کار خودم رفتم ولی قبل اینکه دستم به دستگیره برسه برگشتم و به نازی که وایستاده بود و من رو نگاه می کرد گفتم :تو که خوب بلدی گزارش کامل رو با ریز جزئیات به پرهام بدی، هر اتفاق و هر رفت و اومدی رو هم به من گزارش می دی. حالا هم به اکبری و مبینا بگو بیان به اتاق من، کارشون دارم .!... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 وارد اتاق شدم و بدون اینکه در رو ببندم، عصبی پشت دیوار شایشه ای وایستادم و چند دقیقه بعد صدای آروم و نگران مبینا رو از داخل سالن شنیدم که به نازی می گفت: تو نمی دونی چیکارمون داره نازی جواب داد:نمی دونم ولی مطمئنم کار خوبی نیست چون عصبانی بود! حالا هم تا بیشتر عصبی نشده برین تو . تقه ای به در خورد و لحظه ای بعد صدای سلام کردنشون رو شنیدم که به طرفشون برگشتم و از بالا بهشون نگاه کردم. اکبری وقتی دید من ساکتم و حرفی نمی زنم گفت:آقا با ما کاری داشتین؟ بهش توپیدم: از کی یاد گرفتی برای بقیه پاپوش درست کنی و نقش بازی کنی؟ با تعجب گفت:منظورتون چیه؟ _منظورم اینه که چرا برای خانم محمدی پاپوش درست کردی و باعث اخراجش شدی؟ _شما چی می گین؟ چرا من باید همچین کاری بکنم؟ _خوب می فهمی چی می گم، ولی اینکه چرا اینکار رو کردی رو خودت باید بگی ! _ولی من کاری نکردم! داد زدم:به من دروغ نگو من همه چیز رو می دونم،فقط می خوام بدونم چرا؟... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 آقا به خدا من بی تقصیرم، من فقط از آقای سهرابی اطاعت کردم . _یعنی اگه آقای سهرابی بهت گفت برو بیفت توی چاه تو بدون چون و چرا می ری؟ اکبری جوابی نداد و من به سمت میز کارم رفتم و در همون حال ادامه دادم: نامه ی اخراجیتون رو می دم به خانی صابتی(منشی .....) اگه خانی محمدی تا موقع رفتنتون برگشت که ازش عذر خواهی می کنید و بعد می رین ...فردا اینجا نبینمتون . مبینا که تا اون موقع سرش پایین بود با التماس گفت: آقا شما رو به خدا این کار رو نکنید... من مجبور بودم اگه اینکارو نمی کردم آقای سهرابی اخراجم می کرد من با آرام هیچ مشکلی نداشتم و همون روز می خواستم بهتون بگم چیکار کردم ولی .... _ولی چی؟ _شما عصبانی بودین و وقتی دیدم با آرام چجور برخورد کردین ترسیدم چیزی بگم، به خدا من همون لحظه که دست به کامپیوتر آرام زدم پشیمون شدم ولی آقای سهرابی تهدیدم کرد که .... پرهام از در باز اتاق وارد اتاق شد و رو به من گفت:آراد داری چیکار می کنی؟ روی صندلیم نشستم و جواب دادم: تو که انتظار نداری اینارو به خاطر کارشون تشویق کنم و بهشون لوح تقدیر بدم؟... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 من که بهت گفتم اینا کاره ای نیستن. _اتفاقا بیشتر از تو مقصرند! یعنی هنوز نمی دونن هر کی هر کاری ازشون خواست رو نباید انجام بدن؟ شاید یکی ازشون خواست علیه خودمون کار انجام بدن از کجا معلوم که قبول نکنن؟ _آراد اینا اینجوری نیستن! اصلا قبول نمی کردن که اینکار رو بکنن، من بهشون گفتم تو خودت درجریانی و اشکال نداره. عصبی نفسم رو بیرون دادم که پرهام رو به اکبری و مبینا گفت: شما برین به کارتون برسین . اکبری و مبینا با این حرف پرهام نگاهی به من انداختن و وقتی سکوت من رو دیدن از اتاق خارج شدن و با رفتنشون پرهام رو به من گفت: خانم رفاهی رو فرستادم دنبالش، فقط این بار که چیزی رو ازم خواستی قبلش خوب فکر کن تا بعدا پشیمون نشی . پرهام با گفتن این حرف با عصبانیت از اتاق خارج شد و در رو به هم زد . به پرهام حق می دادم که ازم ناراحت و عصبی باشه! من خودم ازش خواسته بودم یه جوری آرام رو از شرکت بیرون کنه و حالا هم به خاطر همین کارش باهاش برخورد کرده بودم . من خودم هم از خودم و رفتار های ضد و نقیضم کلافه بودم و نمی دونستم دقیقا چی می خوام! نمی دونستم که می خوام آرام نباشه یا نه !... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 وِلوم آهنگ را زياد كرد و همانگونه كه با چشماني برق زده آدامس نعنايي اش را مى جويد، نگاهش به دختر مو طاليي كنار پياده رو افتاد. سوتي زد و با يك تك بوق كنار پايش ترمز كرد. با خونسردى شيشه ماشين را پايين كشيد و چشمان درخشانش را به لنز هاي آبي رنگ دوخت. _در خدمت باشيم بانو؟ دختر پشت چشمي نازك كرد كه باعث شد مژه هاي كاشته شده اش توجه هر بيننده اي را جلب كند. در حالي كه تاره اي از طاليي هاي پريشانش را كنار مى زد به سمت پنجره خم شد و لبان سرخش را با ناز به حركت در اورد. _اونوقت چرا؟ تك خنده اى مردانه زد و با ژست مغرورانه اش جدي سر تا پاي او را برنداز كرد كه چگونه با آن تيشرت مشكى جذب و مانتوى جلو باز تمام زنانه هايش را در معرض ديد گذاشته بود. _نيتم خيره بانو. دختر ابروان پهنش را باال فرستاد و با لبخند دندان نمايي سوار ماشين شد و همانگونه كه به نيم رخ او خيره شده بود با همان لبخند با عشوه و صداي نازك كرده اش گفت: _آدم هاي خيّري مثل تو كم پيدا ميشن...پرستو هستم و شما؟ به سمت او چرخيد و چشمكى تحويلش داد. _منم شاهين؛ مواظب باش شكار نشى پرستوى طاليي. پرستو قهقه اي با ناز به سر داد و ارام با كف دستش ضربه اي به شانه ى شاهين زد كه باعث شد شاهين هم مثل او به خنده بيوفتتد. _حاال مقصد شكارچى ما كجا هست كه همينطور مستقيم داره ميرونه؟... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
"گــــــــــــــــࢪدان‌بࢪخـط"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_یک 💥 #پسر_حاجی وِلوم آهنگ را زياد كرد و هما
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 شاهين بيخيال لبش را پايين كشيد و با لبخند مرموزي گفت: _دِ نه ديگه االن قاعده عوض شده پرستو ها زدن تو كار شكار...خب خانم شكارچى اين طعمه حقير رو به آشيونتون مى بريد؟ پرستو شگفت زده از اين بازي كلمات شروع به خنديدن كرد. از شاهين خوشش آمده بود، بر خالف ديگر پسرها نشُسته و هل زده خودش را به او نمى چسباند و همان اول كار به انحراف نزديك نمى شد. كامال به سمت او چرخيد و با همان لبخندِ دندان نمايش دستش را روى شانه هاي شاهين گذاشت و با ناز و تن آرامى گفت: _آشيونه من واسه همچين شكارهاي بزرگى جا نداره؛ تو اگر لونه ات روبه راست بريم اونجا هوم؟ شاهين كم مانده بود از اين پيشنهاد قهقه اي غير قابل كنترل به سر دهد، اصال فكرش را نمى كرد آن پرستوى طاليي در آن حد پيش برود آخر او فقط قصد داشت ناهار امروزش را با يك دختر زيبا بخورد،همين. با خنده لبانش را باز كرد و خواست جواب پرستو را بدهد كه صداي ويبره موبايلش او را از جا پراند. با اخم موبايل را خارج كرد و با ديدن نام تماس گيرنده رنگش پريد. دست برد و موزيك ماشين را خاموش كرد و هل زده رو به پرستو گفت: _يه لحظه ساكت لطفا. سپس آدامس را از دهانش خارج كرد و از پنجره بيرون فرستاد.صدايش را صاف كرد و پاسخ تماسش را داد... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 جانم حاج بابا؟ صداي آرام حاج بابا باعث شد نيم نگاهي به پرستوى كنجكاو بي اندازد. _كجايي پسر؟ _بيرون چرا؟ صداي هورت چايي به گوشش رسيد و بعد از آن صداي حاج بابا جانش. _كارت دارم باباجان، راهت رو كج كن سمت من؛ جلدي اومدى ها! _خيره حاجى! صداي آهسته حاج بابا به گوشش رسيد. _خير پسر، خيره. منتظرم. فعال يا علي. تماس را قطع كرد و دپرس س رعتش را كم كرد و آهسته كنار پياده رو متوقف كرد. رويش را سمت پرستوى متعجب انداخت و جدى گفت: _بايد برم جايي لطفا پياده شو. پرستو كه انگار به غرورش بر خورده بود، اخم هايش را در هم كشيد و طلبكارانه گفت: _پس نيت خيرت چى؟ شاهين با نيمچه لبخندى بيخيال گفت: _نيت خير من رسوندن خانم ها تا سرِ جاده ى اصليه! پرستو ناباورانه با حرص گفت... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 يعنى باور كنم با اين سوزوكى مسافر كشي؟ شاهين اخم هايش را در هم كرد.اصال حوصله ى چانه زدن نداشت آن هم االن كه حسابي گرسنه بود و بى حوصله. _فعال كه مى بينى هستم؛ پياده ميشي يا نه؟ پرستو ب غ كرده با حرص از ماشين پياده شد و با تمام توانش در ماشين را با ضرب بست كه صداي خشمگين شاهين را بلند كرد. _هووش...دختره ى دهاتى. شاهين گازش را گرفت و به سمت فروشگاه حاج بابايش راه كج كرد. همانگونه كه يك دستش به فرمون ماشين بود با دست ديگرش آينه را روى چهره اش تنظيم كرد و با جديت فرق كجى روى موهاي لختش نشاند و محكم آنها را روى تخت سرش خواباند. انگشتر عقيق، هديه حاج بابا جانش كه از مشهد برايش سوغات آورده بود را از داخل جيب شلوارش بيرون كشيد و در حالى كه نگاهش به جاده دوخته بود، آن را در انگشتش گذاشت.... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 نزديك هاي فروشگاه ماشين را گوشه اى پارك كرد و با هوف كالفه اى حاصل از گرسنگى نگاهش به يقه اش افتاد. فورا دو دكمه باز پيراهنش را بست و خم شد و از داشبورد ماشينش تسبيح سبز رنگى را بيرون كشيد و درون دستانش جا داد. از ماشين پياده شد و چشمان تيزش را در محوطه ي بازار چرخاند و بعد از ديد زدن هاى حساب گرانه اش سرش را پايين انداخت و با قدم هاى ريز و آرام با لباني كه به ذكر نمادين خدا تكان مى خورد؛ به سمت فروشگاه بزرگ حاج بابايش راه كج كرد. كفش هاى خاك خورده ى قهوه اى كه مى دانست مربوط به حاج قربان است، به او نزديك شد و صدايش را به گوش رساند. _سلام عليكم آقا محراب گل،احوالِ شما؟ محراب سر جايش ايستاد و محجوبانه سرش را باال برد و با لبخند شرمگينى گفت: _سلام از ماست حاج قربان، شرمنده حواسم به ذكر بود متوجتون نشدم...ما هم شكر راضي هستيم به رضاي خدا، شما چى حاجى؟خانم بچه ها خوبن؟خودتون خوبيد الحمدالله؟ حاج قربان با تحسين به چشمان عسلي محراب چشم دوخت و با همان لحن ‌ شاد گفت: _خداروشكر خداروشكر همه چى خوبه؛ نيستت پهلون!...كم پيدايي!... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ خدایا آمده‌ام برای حال مردم کشورم دست به دامانت بگیرم و دعا کنم، برای خاطر دل‌های بیقرار و سینه‌های داغداری که از تباهی و دردها گریخته‌اند و امیدشان به نگاه و دستان مهربان توست، ناامیدشان نکن خدا! دلم گرفته از این روزهای سردی که هرثانیه داریم در آتش اضطراب ناگزیر آن می‌سوزیم و گرم نمی‌شویم، دلم گرفته از شرایطی که هست، از اینکه مردم کشورم را نا آرام و بیقرار می‌بینم و کاری از دستم ساخته نیست، از اینکه نمی‌شود پنهان کنم که چقدر ترسیده و چقدر بیتابم این‌روزها. می‌ترسم آخر خسته از انتظار و ناامید از معجزه شویم... چقدر نیاز دارم بیایی و کنار گوشم آرام بگویی؛ نگران نباش، خودم درستش می‌کنم، خودم مراقب عزیزانت هستم، خودم حواسم به همه چیز هست، نگران نباش... خداااا! رهایمان نکن میان اینهمه درد، ما بدون تو کودکان گم شده در دل شب‌های تاریک یک بیابانیم؛ دستان ما را بگیر که می‌ترسیم از سیاهی، دستان ما را بگیر... @gordan_bar_khat
‌ زندگی‌ لذت‌بخش‌ زندگی‌ است سرشار از احساساتِ مثبت درباره "گذشته، حال‌ و آینده" باشه اون‌دسته خاطرات‌از گذشته‌ات رو مرور کن که یک احساس‌رضایت و خرسندی‌بہت می‌ده و برای‌آینده سرشار باش‌از اهدافی‌که حالتُ خوب کنه @gordan_bar_khat
در میانسالی، اینارو میفهمی: 🔸اون همه حرصی که خوردم ارزش یک لحظه معده درد الانم نداشت 🔸چقدر خنده دار بود اشکایی که برای معدل و کنکورم می ریختم 🔸چقدر نادون بودم که حرف یه احمق منو شب تا صبح بیدار نگه می داشت 🔸کاشکی یه کم بیشتر به دندون و پوستم اهمیت میدادم 🔸کاشکی بیشتر ورزش میکردم تا علایم پیری رو کمتر تو خودم حس میکردم 🔸کاشکی بیشتر از زندگی لذت میبردم، به حرف مردم کمتر اهمیت میدادم - مهم نیست چند سالته، مهم اینه بفهمی که داره میگذره و چه حیف که بدون آموزش دیدن و بدون بهره‌مند شدن از روزها و ماه های ارزشمند، عمر بگذر @gordan_bar_khat
تمامِ سفرهای‌ پختگی و بالغ شدن از یک جدا شدن شروع می‌شود؛ جدا ‌شدن از یک عشق جدا ‌شدن از احساس امنیّت، جدا شدن از حس قدرت، جدا شدن از یک وابستگی، جدا شدن از هرچیزی که فکر می‌کنیم بدون آن هیچ خواهیم شد. تا ياد بگيری كه بدون هيچ چيز، هيچ نميشوی، تا ياد بگيری تو مهم تر از ‌اتفاقات زندگیت هستی تا ياد بگيری هميشه چيزهايی هستند كه به تو معنا بدهند. تا ياد بگيری هميشه راه هايی هست كه ‌انتظار قدم های تو را ميكشند. و هميشه آدم هايی هستند كه دوستت دارند، ‌بی آنكه بدانی. @gordan_bar_khat
سلام جان ؟😳😳😳😳😳 به خدا ناشناسمون ترکید 🙄اون وقت خودمون بیکاریم ایا بنشینیم برای خودمون بنویسیم و بزاریم کانال ایا ؟😐😅 اونوقت چیش ضایع هست؟ من نمیدونم 😕
سلام دقیقا موافقم عالی بود 👌😎 ااام ادمین حقوقی؟یکم توضیح میدین ؟
سلام 😐 ببخشید اما شما باید بیاید پی وی 🙄نه ادمین بیاد پی وی شما تازه پی ویتون هم معلوم نیست کدومه شما اگه کاری دارین بفرمایید در خدمتتون هستم @Parsa_abdi
سلام 😐 موافقم خواهش میکنم 😁 چشم میزاریم
سلام 😳 راستش منم چند بار اینطوری شدم شما بیاید پی وی درستش میکنیم ان شاءالله 👌🙂 @Parsa_abdi
اے منتقم خوڹ حُسـینღ مہـدے جاڹ🦋 فرموده‌اے براے مڹ دعا ڪڹ ظہـورم را تقاضا از خدا ڪڹ مداوم عجـل الله اسٺ وِردَم دعايے هم تو بر احوال ما ڪڹ @gordan_bar_khat
ای‌ حرمله ایـن بچه سـرِ جنگ ندارد بی‌شیر‌که شمشیر ندارد تیری‌‌ که‌ به‌ عباس زدی؟ وای خـدایا شش ماهه‌ی مـن طاقت ایـن تیر ندارد .. 😭 @gordan_bar_khat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز دوشنبه روز زیارتی 🌸امام حسن علیه السلام 🌸امام حسین علیه السلام 🤲 @gordan_bar_khat