#پیام_طنز 😂🤩
همکلاسیم فامیلش میر هست👍
زنگ زده بودخونمون بابام گوشی را برداشت
پرسید شما؟🧐
گفت میرم😅
بابام گفت خب برو، بعد گوشیو قطع کرد 🤣😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
@GORDAN_BAR_KHAT
#ناشناس
سلام😊
واقعا؟😳😍😍😍😍😍😍
چشم چشم فعالیت رو زیاد میکنیم🤩
ما از شما ممنونیم❤️😍
باورم نمیشع کانال کوچیک ما اعضایی مثل شما داشته باشه😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ نظامی شیک😳😍😍😎🤩
هم دخترونه هم پسرونع😍😎🤩
ساخت مدیر کانال🙄🙄البته با اجازتون🙊🙄
@Gordan_bar_khat
سلام به اعضای گل گلاب خودمون😁
کیا دوستای صمیمی صمیمی صمیمی صمیمی دارن؟😍😁😁😁🤩
داشتن یه دوست خوب ارزوی خیلی هاس☺️
اما حالا !!!!!
خواهران کانال!!!!!
و برادران کانال!!!!!
اگشماها هم یک دوست یا هر چند تا دوست صمیمی دارید و میخواید خوشحالشون کنین ولی نمیدونید چطوری ؟؟؟؟😳😳😳😳😢
اشکالی نداره😁😃👌😎
من به شما یه پیشنهاد عالی میدم 😄
دوست دارید برای دوستی خوبتون و یه کلیپ داشته باشید ؟☺️
دوست دارید اسم خودتون روی کلیپ باشه؟؟؟؟😍یا حتی اول اسمتون😁
هر کی کلیپ دوستانه میخواد برای هدیه به دوستاش و یا استوری☺️😎توی ناشناس مون و یا پی وی مدیر @Bebe_zeunab پیام بده و حرف اول اسم خودتون و دوستتون یا کلش رو بگید تازه حتما بگید کلیپ دخترونه باشه یا پسرونه☺️
حتما براتون درست میکنیم ☺️
تا شما تقدیم کنید به دوستانتون😍
#رمان 🌿📖🌺
#هرچی_تو_بخوای
✨قسمت صد و سی و یکم✨
امین کلافه شده بود.برای اینکه از دست اونا راحت بشه،منو صدا کرد که برم تو اتاقش...😔
وقتی آقایون از اتاقش رفتن بیرون،رفتم پیشش. نگاهی به من کرد.
صورتش پر از غم بود.😔
دلم خیلی براش سوخت.یه کمی باهاش حرف زدم،آرومتر شد.😢😢
بعد از نماز،عمه زیبا صدام کرد.رفتم تو آشپزخونه...🚶♀
رفتم تو آشپزخونه پیشش. گفت:
زهرا جان،اگه شما به امین بگی نره،نمیره.👍
گفتم:
من بهش قول دادم مانعش نشم...😔
@gordan_bar_khat
#رمان 🌿📖🌺
#هرچی_تو_بخوای
✨قسمت صد و سی و دوم✨
من بهش قول دادم مانعش نشم...😔
تو میتونی دوری شو تحمل کنی؟😢
هیچی نگفتم.سرمو انداختم پایین و اشکهام جاری شد.😭عمه زیبا چند دقیقه سکوت کرد و گفت:
تو که اینقدر دوستش داری...برای سالم برگشتنش دعا کن.🤲
صدای زنگ در اومد...🔔🔔
عمه دیبا بود.تا وارد خونه شد،اطرافشو نگاه کرد.وقتی منو دید اومد سمتم و سیلی محکمی به من زد.😣گفت:
همه ش زیر سر توئه.تو تشویقش میکنی بره سوریه.😡
گوشم سوت کشید.چند قدم پرت شدم اون طرف تر...😖😖😣
@gordan_bar_khat
#رمان 🌿📖🌺
#هرچی_تو_بخوای
✨قسمت صد و سی و سوم✨
گوشم سوت کشید.چند قدم پرت شدم اون طرف تر...😖😖😣
تمام سعی مو کردم که نیفتم.امین سریع اومد طرف عمه دیبا که چیزی بگه،مانعش شدم.همه از ناراحتی ساکت بودن.😖😖
امین از شدت عصبانیت سرخ شده بود.😥رفت تو اتاقش و کت شو برداشت.جلوی در هال ایستاد و به من گفت:
بریم.🚶♂🚶♀
بعد رفت بیرون.من به همه نگاه کردم.خجالت میکشیدن.رفتم سمت در و به همه گفتم:
خداحافظ.🤚
تو ماشین نشستم...🚗
@gordan_bar_khat