هدایت شده از منِاسـکآف ؛
[ زمانه با او چه کرد که اینگونه در سکوت فرو رفته بود؟ ]
‹ #هنر_اسکآف #عکاسی ›
هدایت شده از « سِیدلَر »
گاهی یک [سلام] ساده، داستانِ تمامِ دلهایی میشود که سالهاست یکدیگر را ندیدهاند و گاهی یک [نگاه] ساده، تمام واژههایی میشود که هرگز جرات بیانشان را نداشتهایم . .
[ زمستونی که از هم جدا شدیم تموم شده؛
ولی الآن دوباره زمستون شده . . ]
آن زمستان را به یاد داری؟
آن زمستان من درخت خشکیده بید بودم.
خم شده بودم، فرسوده شده بودم؛
« تا اینکه تو آمدی . . »
تو ریز دانه سفید برف بودی، با یاد سرد زمستان، با ناز باریدی و رقصیدی و به دورم چرخیدی تا اینکه فرود آمدی.
تو تنها بر روی شاخه من فرود نیامدی، بلکه پا به « قلبِپیرِمن » گذاشتی و با سفیدی وجودت تیرگیهایم را پوشاندی.
چه شبها که باهم نشستیم و ستارهها را شمردیم، چه شبها که تا صبح همدیگر را نوازش کردیم و چه شبها که صدای خندمان آسمان را شکافت.
من خسته از طوفان پاییز آمده بودم، با شاخههایی خمیده، با تنی زخمی و با برگهایی دریده شده به دست باد.
اما ریز « دانۀِسفیدِمن» ، ملاقات با تو مرا محکم کرد و این بید محکم با وجود تو زخمهایش را فراموش کرد . .
سرانجام بهار آمد و با طلوع آن گلوله آتشین و بیرحم، تو آرامآرام آب شدی و چون قطره اشکی به روی زمین چکیدی و ناپدید شدی و من . . منی که از شوق وجود تو تازه سبز میشدم به یکباره خزان را از اعماق وجودم حس کردم.
من هرسال به امید دیدار دوباره با تو، زمستانها را تا صبح بیدار ماندم؛
« اما دیگر هیچوقت تورا ندیدم :)" »
[ و در پایان من هرگز تو و خورشید را نبخشیدم!
تورا به خاطر اینکه مرا ترک کردی نبخشیدم اما خورشید را به جرم جدا کردن ما نفرین کردم و هیچوقت سرم را برای دیدنش بلند نکردم و تا ابد سر به زیر انداخته و بیصدا گریستم . . ]
هدایت شده از اَسـکآف | 𝐀𝐒𝐊𝐀𝐅
من میروم و کلید این خانه دلگیر را زیر هیچ گلدانی نخواهم گذاشت؛
دلتنگ که شدی، آمدی نبودم؛ نگرد!
باران، هرگز شبیه آنچه بود به آسمان بر نمیگردد ..