• عاشقانهایکوتاه •
آروم کنار دریا قدم میزنم . .
موجهای آب باعث میشن حس آزادی پیدا کنم، به دریا نگاه میکنم و عمیق توی فکر فرو میرم، فکر به اینکه یعنی میشه یه روزی منم دستاشو داشته باشم؟ اینکه میشه یه روزی باهم بدون هیچ محدودیتی اینجا قدم بزنیم؟
سرمو که بالا میارم یه چیزی توی دلم گرم میشه، صدای موجهای آب بلندتر و گوشنوازتر میشن، میبینمش که تو امتداد دریا وایساده و داره نگاهم میکنه لبخند میزنم، لبخند میزنه، قدم برمیدارم، قدم برمیداره، میایستم، میایسته و با لبخند جوری که من بشنوم میگه:
[ حاضرم باهات تا ته این دریا قدم بزنم حاضری دستامو بگیری و باهام قدم بزنی؟ ]
#قلم_اسکآف
• عاشقانهایکوتاه •
در گلفروشی کوچیک و هل دادم و آروم بازش کردم، میدونستم الان از دانشگاه اومده و مشغول کار تو گلفروشیِ خودشه ، کار که چه عرض کنم بیشتر یه تفریح با عطر و بوی آرامش؛
محو دنیای رنگی اطرافم شده بودم،
انقدر محو که متوجه نگاه خیرش نشدم، با صداش به خودم اومدم:
[ مثل همیشه؟ گلِیاس؟ ]
و من با لبخند تایید کردم:
[ مثل همیشه گلِیاس ]
لبخند زد و مشغول پیچیدن گلها شد و من بیاختیار تموم حرکاتشو با لبخند زیر نظر داشتم بعد تموم شدن کارش آروم گفت:
[ من هربار فقط امروز به اندازهی دستِگل شما گلیاس میارم، از اولین روز که شما این گلهاییاسُ خریدین این برام تبدیل به یه باور شد که گلهایِیاسِگلفروشیِمن، متعلق به شماست! ]
#قلم_اسکآف
• عاشقانهایکوتاه •
پادکستی که براش فرستاده بودم پلی شد، نشستم روی چمنا و مشغول بازی با گربهها شدم، انقدر این پادکستو گوش داده بودم که ثانیه به ثانیهشو حفظ بودم؛
سرمو بلند کردمو به آسمون نگاه کردم، به ابرایی که داشتن تو آسمون میرقصیدن و به خورشیدی که با زیبایی تمامش میتابید . .
با کشیده شدن سیم هندزفری شوکه سرمو آوردم پایین، باورم نمیشد اینجا دقیقا کنار من نشسته بود و داشت لحظه به لحظهی پادکستو تکرار میکرد .
چیشده بود؟ چیشده بود که این پادکست همیشگی با صدای اون زیباتر و دلنشینتر بود؟
بین جملات تکراری پادکست زمزمه کرد:
[ من هرچیزی که به تو مربوط باشه رو عاشقانه میپرستم زیبایِمن ]
#قلم_اسکآف
• عاشقانهایکوتاه •
اینجا کنار پنجره میایستم و به ماه نگاه میکنم، زیبایی وصف ناپذیرش منو یاد چشماش میندازه، یاد صورت بینقصش، یاد وجودِ تمام و کمالش؛
آهنگای پلیلیستمو زیر و رو میکنم، همهچی برام زیادی تکراریِ حتی آهنگای مورد علاقم، میدونم که بهونه گیر شدم آخه دلم برای صداش تنگ شده . .
چشممو میارم پایین و . . با دقتتر نگاه میکنم، ماتِ این صحنه میشم، امکان نداره مگه نه؟ اون؟ اینجا؟ دقیقا زیر پنجرهی اتاق من تکیشو داده به موتورش و با دقت و لبخند بهم نگاه میکنه، لب میزنم:
[ تو؟ اینجا؟ مگه ممکنه؟ ]
و یه صدایی با حالت تمسخر تو ذهنم میگه:
[ چیه نکنه فکر کردی عاشقت شده؟ اینا همش توهمه ]
انگار که ذهنمو خوند و با حرفی که زد اون صدا کاملا خاموش شد، گفت:
[ مگه میشه عاشقت نشد؟ عاشق تویی که انقدر عاشقانه زندگی میکنی! ]
#قلم_اسکآف