در مورد اجرای عجیب دانشگاهآزاد [۱]
بعد٢-٣سال [بدلایلی]
دور از اجرای دانشجویی؛
چیزی دلیل تکرار شد،
آنهم تفاوت سنی ۱۰ ساله [به بالا]
و مستعد و تشنهٔ چیزیکه به آن
#انتقالنسلیآرمانها میگویم.
در خشکی شریان ِاصلی حیاتِ جامعه؛
#مطالبهگری
که تا از دانشگاه سرچشمه نگیرد،
جارینشود.
پس حسبِ تکلیف،
با علم به بضاعتها
رغم إنذارها
قراردادی جدید
مختص ِاجرای دانشجویی تنظیم کردیم،
-باکاهش مبلغ
[از سهمخودم/تقریبا½سایربرنامهها]
-کاهشسطح توقع از برنامهگزارِ دانشجو
-حتی تغییر نوع ِاجرا
[حذف ارکستر و…]
برآیند تجربیات قبل + تجربه دیروز
تنها نشان از فقدان فکر،
اخلاق، تخصص، خلاقیت، سلیقه، تجربه
و توان نبود،
بلکه بیشتر گواهِ فقدان ِ
#هویتمستقلِانقلابی بود که جایش را
عاملیّتِ آمریّت و ارادهٔ باندهای
قدرت-ثروت گرفته بود.
از اینرو؛ جدا از نیتها و انگیزهها،
سنگی بسنگینی #انقلاب
آنهم در ۴۰ سالگیاش،
بالطبع برای هر ذهنِ جستجوگرِ
ناظر و شاهد ماجرا؛
نشانیست برای نزدن
و اولین سوالی که پدید میآورد
«چرایی برگزاری چنین برنامهای» است.
منهای اینها
ناراحتی من، نشانهٔ اهمیت و علقه است.
نه از سر تعصب، که از سر غیرت.
وقتی چیزی مهم شد؛
متعلقاتش هم مهم میشود؛
پس
از صوت:
[چون وسیلهٔ انتقالِ محتواست
+نبود تمهیدات و ملزومات
+نقض تعهدات
+عدم تخصص
+دارا بودنِ [حداقل] اخلاقیات حرفهای
و بلوغ رفتاری
و…
ناراحت شدم؛ اما عصبانی نه!
نیز از بخشی که نه تنها ماهیتاً تناسبی با برنامه نداشت،
بلکه فوراً اینرا ابراز هم کرد!
[ این همانقدر عجیب است
که خواندن #۷تیر در #خندانندهشو! ]
وگرنه؛ نه با #استندآپ عداوتیست
و نه مجریانش.
گواهش برنامههایی،
که هم ما بودیم، هم آن!
اصلِ حرف،
عدم تناسبِ محتوا و ارائه،
با شعارهاست!
و اینجا، این تازه حداقلیترین برخوردی بود که آنرا بر خود واجب میدانستم.
آنجا که در برنامهٔ ۴۰ سالگی انقلاب،
رغم درخواست مکرر،
پیشِ چشم ِ حضار و #خانوادهٔشهدا
وسطِ جملهٔ #۴٠سالگی
بعدِ هر بار گفتنِ کلمهٔ #انقلاب
مزهپرانی بشود،
آیا چنین واکنشی بیجاست؟!
دردآورتر، گلبخودیِ برگزارکنندگان است.
درحالیکه وجود بیادبی و بینظمی،
از تقصیرات ایشان
و برخورد با آن، وظیفهٔ ایشان است،
نه مهمانِ روی صحنه و در حالِ صحبت!
نه تنها نشد،
بلکه واکنش من؛
برخوردِ من، به آنها برخورد!
و همچون کودکانِ بهانهجوی لوس،
با خرج همیشگیشان
از اعتبار شهدا و ارزشها،
معترض به اعتراضِ من شدند، که
«حرمت خانوادهٔ شهدا را نگه دارم!»
درحالیکه مصداق بیحرمتی
به خانوادهٔ شهدا،
حضورشان در چنین مراسمیست،
نه غیرت و دفاع از شأنیتشان!
سالها چنین مسائل آسیبها زده،
تازه، در نسلی
انقلاب و امام و جنگ دیده!
چه رسد به نسلی که،
نه تنها تجسم و آگاهیای
ازین آرمان ندارد
بلکه هر روز، داخل و خارج،
ضدش را میبیند!
دانشگاه، باید جای ماهی دادن،
ماهیگیر بپروراند،
چنین مراسم را نیز به اهل
و کنندهاش بسپارد.
در آخر؛
بقدری بین دانشجو بودن،
برایم مهم است،
و این بچهها همگیشان [از هر طیف]
برایم عزیز،
که هیچ جز رشد و تعالیشان
برایم اهمیتی ندارد.
برای همین و با وجودِ اینهمه؛
بعد برنامه و در حلقهٔ غریبِ سوالات
و حرفها و غیر آن،
تک به تک با عشق جواب دادم.
#حامدزمانی