eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
7.2هزار دنبال‌کننده
41هزار عکس
11.3هزار ویدیو
324 فایل
عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌حجاب @AXNEVESHTEHEJAB ارتباط با مدیران @toramanchashmdarraham مدیر تبادل @Masih_ss
مشاهده در ایتا
دانلود
🎭 🔹 ناجی نیروها به بازار کتاب آمد 🔸 کتاب «ناجی نیروها» داستان زندگی سردار شهید جواد دل‌آذر فرمانده عملیات لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب‌(ع) در دوران دفاع ‌مقدس، منتشر شد. به گزارش خبرنگار کیهان، ۱۳ اسفند سالروز شهادت سردار جواد دل‌آذر است. به همین مناسبت، کتاب جدید امیرحسین انبارداران، نویسنده، ناشر و روزنامه‌نگار باسابقه ادبیات مقاومت با عنوان «ناجی نیروها» درباره زندگی این شهید، وارد بازار کتاب شد. سردار شهید جواد دل آذر، از قهرمانان دوران انقلاب و دفاع مقدس است که تمام دوران جوانی وی صرف مبارزه با ظلم و طاغوت در داخل و خارج از کشور بود. وی اولین فرمانده عملیات لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب‌(ع) محسوب می‌شود همچنین از پیشتازان مبارزات انقلابی علیه طاغوت در قم بود. پس از انقلاب نیز به مرز لبنان و رژیم اشغالگر قدس رفت و مدتی نیز رو در روی رژیم صهیونیستی ایستاد. وی همچنین مدت‌ها در کردستان با گروهک‌های تجزیه‌طلب و تروریستی مبارزه می‌کرد و پس از آن نیز رویاروی منافقین ایستاد. وی که از ابتدای جنگ تحمیلی به جبهه رفت، سرانجام در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید. سرگذشت پرفراز و همیشه در مبارزه شهید جواد دل آذر و ناگفته‌هایی از زندگی وی در کتاب «ناجی نیروها» ثبت شده است. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
📝 توییت سخنگوی شورای نگهبان خطاب به مدعیان قانونگرایی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
4_5967605995478713737.mp3
1.62M
❗️به ایالات متحده و فرعون ترامپ که برجام را پاره کرد و به ریش مسئولین دولت و مجلس ما خندید، و به اتحادیه اروپایی که می‌خواهد ایران را در پروژه نفت در برابر غذا قرار دهد می‌گویم: اشتباه شما این است که تصور می‌کنید ایران یعنی ظریف و روحانی و لاریجانی! اشتباه نکنید! ایران یعنی محسن حججی، یعنی آیت‌الله بهجت، یعنی خمینی کبیر؛ ایران یعنی سید علی خامنه‌ای. ایران یعنی آن جوانان رشید نیروی دریایی که ابرکماندوهای شما را گرفت و به زانو درآورد. ایرانی که شکست ناپذیر است و در مقابل گردنکشان عالم ذره‌ای کوتاه نمی‌آید و هرگز زانو نمی‌زند. استاد حسن عباسی - ۱۶ بهمن ۹۷ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
«شرطی شدنِ مردم»، ظلم بزرگ دولت و تیم عملیات روانیش بود. با این وعده که هم چرخ هسته‌ای می‌چرخه هم چرخ معیشت، رو بعنوان خواست مردم به کشور تحمیل کردن ولی هم چرخ هسته‌ای از حرکت وایساد، هم چرخ معیشت. درس عبرت شده برای دولت و مردم؟! 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI اینیستاگرام ما👇 https://www.instagram.com/axneveshtesiyasi توییتر ما👇 https://twitter.com/axneveshtesiyas?s=09 اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🔰 سردار سلامی: 🔸همانطور كه در بيانيه گام دوم رهبر انقلاب نيز آمده بود ما در طول ٤٠ سال گذشته دشمن را توانسته ايم عقب برانيم و در گام دوم بايد او را تعقيب كنيم. 🔸انسان تربیت شده تراز غرب «ترامپ» است که تمام تلاشش این است آمریکا را به قیمت فقیر شدن همه جهان دوباره اول کند. 🔸امروز دشمنان ما دوست دارند سیمای مردم ما نحیف، فقیر و افسرده باشد، اما قلب های مردم ما مطمئن و مستحکم است/فارس 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
😴 در خواب بیند پنبه دانه 🌷 رهبر معظم انقلاب: دهم دی سال۵۶، رئیس‌جمهور آمریکا آمد در تهران و گفت «ایران جزیره‌ی ثبات است»؛ کمتر از دَه روز بعد قیام قم، بعد قیام تبریز، بعد آن طوفان انقلاب اسلامی و نابودی رژیم وابسته‌ی سرسپرده‌ی پهلوی رخ میدهد. همین چندی پیش یکی از دولتمردان آمریکایی در جمع یک مشت اوباش و تروریست گفت امیدوار است که جشن کریسمس ۲۰۱۹ را در تهران بگیرد؛ جشن کریسمس ۲۰۱۹ همین چند روز پیش بود... قدرت محاسباتی آمریکا این است. ۹۷/۱۰/۱۹ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیت‌الله آملی لاریجانی: حکم رئیس جدید قوه قضاییه تا ۲ روز آینده ابلاغ می‌شود. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
🎥آیت‌الله آملی لاریجانی: حکم رئیس جدید قوه قضاییه تا ۲ روز آینده ابلاغ می‌شود. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYAS
پاسخ رهبر انقلاب به درخواست معرفی زودهنگام رئیس جدید قوه قضائیه 🔹آیت‌الله آملی لاریجانی طی نامه‌ای به محضر رهبر انقلاب درخواست معرفی زودهنگام رئیس جدید قوه قضائیه را مطرح کرد. 📝رهبر انقلاب طی مرقومه‌ای با این درخواست موافقت نمودند. با سلام و تحیت و تبریک 🔹با پیشنهاد به حق جنابعالی موافقم و آن را می‌پذریرم. 🔹لازم می‌دانم در پایان یک دوره پر تلاش و سرشار از اقدام و ابتکار در قوه قضاییه بار دیگر از شخص جنابعالی که بحمدالله با شایستگی‌های برجسته علمی و عملی و با مجاهدت فراوان، خدمات بزرگی به حوزه‌های مسئولیت خود تقدیم نمودید و نیز از همکاران صمیمی و مخلص که در مدیریت سنگین قوه قضاییه در کنار شما تلاش بی وقفه و ارزشمند کردند تشکر و قدردانی کنم و از خداوند متعال دوام توفیق در مسئولیت‌های تازه را برای شما از خداوند متعال مسئلت نمایم. والسلام علیکم و رحمه الله سیّد علی خامنه‌ای 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 ... ۵۲ گوشیو قطع کردم و انداختم رو صندلی ماشین! جواب سوالمو گرفتم... ارزش من برای مرجان...!! رفتم همونجایی که بعدازظهر میخواستم برم... بام... تو یکی از پیچ‌ها که از همه خلوت تر بود نگه داشتم.... قطره های اشکم با هم مسابقه گذاشته بودن!! هنوز صورتم درد میکرد. چقدر اینجا بوی سعیدو میداد!! سعید😢 همونی که باعث و بانی تمام این حال بد بود... اما نه...! چه ربطی به سعید داشت؟؟ باعث و بانی این زندگی خودم بودم! اما نه...! منم تقصیری نداشتم...! پس کی...؟؟ چرا؟ اصلا چرا من به اینجا رسیدم...؟؟ فکرم رفت تو گذشته ها... از همون اول تا همین جا که الان ایستادم...! گوشی داشت زنگ میخورد حتما مامان یا باباست! مامانی که تموم دنیاش مدارک و مطب و سفرهای اروپاییشه! و بابایی که دنیاش خلاصه میشه تو حسابای بانکی و ماشین های جور واجور و سلفی گرفتن تو مطب و.... و من یک وسیله ام برای ارضای غرورشون! دخترم دانشجوی پزشکیه... دخترم به چهار زبان مسلطه... دخترم تو آلمان به دنیا اومده... دخترم... دخترم.... دخترم..... و حالا دختری که برای افتخار خودشون ساخته بودن، فرو ریخته بود! شکسته بود... حتی اگر تا اینجاشم تحمل میکردن این نشونی که عرشیا تو صورتم کاشت رو مطمئنا تحمل نمیکردن...! پس من دیگه جایی تو اون خونه نداشتم! فکرم میچرخید بین آدما تا ببینم کیو دارم، رسیدم به مرجان! مرجانی که لذت یه شب پارتی رو به آروم کردن دوست ده سالش نداد!! شاید واقعا من ارزشی برای وقت گذاشتن نداشتم که همه اینجوری تنهام گذاشتن...! آخ سرم درد میکرد حالم بد بود تپش قلبم شدید شده بود...! رفتم تو ماشین آیینه هنوز سمت صندلی من بود😣 صورتم... صورتم.... صورتم.....😭😭 داشبوردو باز کردم قرصامو آوردم بیرون... خوبه! همشون هستن! مرسی که حداقل شما تنهام نذاشتید! آرومم کنید‌! یه قرص تپش قلب خوردم یه مسکن یه آرامبخش، یه قرص قلب یه مسکن یه ارامبخش یه قرص قلب یه مسکن یه ارامبخش ارامبخش ارامبخش ارامبخش....... دوباره از ماشین پیاده شدم! حالم بهتر بود! چند قدم که رفتم،احساس کردم دارم تلو تلو میخورم...! جلومو نگاه کردم... وحشت برم داشت! یه چیز سیاه جلوم بود!! پشتمو نگاه کردم... سنگا باهام حرف میزدن... درختا دهن داشتن! ماشینم...شروع به صحبت کرده بود!! چرا همه چی اینجوری بود؟! به اون موجود سیاه نگاه کردم... خیلی دقیق داشت نگام میکرد!! قدم به قدم باهام میومد.... سرم داشت گیج میرفت... آدما با ترس نگام میکردن! گوشیم هنوز داشت زنگ میخورد.... بسه لعنتی!! بسه!! دیگه همه چی تموم شد....!! اون موجود سیاه هرلحظه نزدیک تر میشد... عرق سرد رو بدنم نشسته بود!! همه چی ترسناک بود... همه جا تاریک بود... پشیمون شده بودم هیچ چیز از اون سیاهی ترسناک تر نبود! تا بحال ندیده بودمش! حتی تو فیلمای ترسناک... من پشیمونم... من نمیخوام با این موجود برم... افتاد دنبالم... دیر شده بود...😭 خیلی دیر...!! نفسم... سرم... بدنم.... دیگه هیچی نفهمیدم... خداحافظ دنیا..... ادامه دارد.... "محدثه افشاری"
💟فصل دوم💟 🔹 ... ۵۳ افتادم رو زمین و دیگه هیچی نفهمیدم ـــــــــ ! نیم ساعت بعد، صداهای مبهمی میشنیدم... نمیفهمیدم چی به چیه! جون باز کردن چشمامو نداشتم. تمام بدنم سِر شده بود! دوباره بیهوش شدم... احساس کردم زخمم داره میسوزه... به زور لای چشمامو باز کردم، داشتم دوباره به خواب عمیقی میرفتم که درد شدیدی احساس کردم😣 شلنگی که به زور داشتن از توی بینیم رد میکردن ، باعث شد چشمامو باز کنم! خیلی درد داشت... از دردش بدنمو چنگ میزدم😭 تمام وجودم از درد جمع شد😖 دوباره چشمامو بستم و بیهوش شدم... دفعه ی بعد که چشمامو باز کردم هنوز گیج و منگ بودم! به دستم سرم وصل کرده بودن... مامان و بابا... وای... تازه دارم میفهمم ... من زنده ام😭 اه... چرا تموم نشد؟؟😩 چرا نمردم؟؟!! با این فکر اطرافمو نگاه کردم... خبری از اون موجود سرتاپا سیاه نبود! مامان اومد جلو، به چشمام زل زد -حیف اونهمه زحمت که برات کشیدیم... بی لیاقت!! بابا کشیدش عقب، هیچی نمیگفت اما اخمی که رو صورتش بود پر از حرف بود...! چشمامو بستم... وای ... اونی که نباید میشد،شد...! کاش مرده بودم😭 در اتاق باز شد و یه نفر با روپوش سفید وارد شد! قبل اینکه بیاد بالای سرم، نگاهش چرخید سمت مامان و بابا... چندثانیه با تعجب نگاه کرد! -سلام آقای سمیعی!!!😳 بابا هم هاج و واج نگاه میکرد! -سلام آقای رفیعی😒 وای...همکار بابا بود😭 منو میکشه... آبروشو بردم!! -شما؟اینجا؟ برای ویزیت بیمار تشریف آوردین؟؟😳 بابا نگاهشو انداخت پایین! -نه! دکتر یکم مِن و مِن کرد و وقتی دوهزاریش افتاد، سعی کرد مثلا جو رو عوض کنه و شروع به احوال پرسی و خوش و بش کرد...! آخه کدوم احمقی منو رسونده بود بیمارستان؟؟😭 دکتر اومد بالای سرم...! -سلام دخترم😊 بهتری؟ جوابشو ندادم و صورتمو برگردوندم... -آخه چرا این کارو کردی؟؟ باز هیچی نگفتم اما تو دلم جوابشو دادم! اخه به تو چه؟؟ مگه تو از درد من خبر داری؟؟😒 -خودت قرصا رو خوردی یا به زور بهت خوروندن؟؟ این چه سوالی بود!!؟؟😒😏 چپ چپ نگاهش کردم و گفتم -خودم 😒 -پس این زخم رو صورتت برای چیه؟؟ این که دیگه فکرنکنم کار خودت باشه!! وااااای تازه یاد زخم صورتم افتادم😣 اگه سالمم پام برسه خونه، بی برو برگرد بابا خودش خفم میکنه😭 خدا لعنتت کنه عرشیا😭 "محدثه افشاری"
🔹 ... ۵۴ دستمو بردم سمت زخمم، بخیه شده بود😢 ترجیح دادم دیگه حرفی نزنم و چشمامو ببندم... دکتر یکم معاینم کرد و مامان و بابا رو نگاه کرد... -جسارت نباشه دکتر! شما خودتون استاد مایید! حتما حالشو بهتر از من میدونید، اما با اجازتون بنظرمن باید فعلا اینجا بمونه. بابا یکم مکث کرد و با صدای آروم گفت -ایرادی نداره بمونه! بعدم به همراه دکتر از اتاق خارج شدن. لعنت به این زندگی...! نگاهمو تو اتاق چرخوندم، خبری از کیف و گوشیم نبود! تازه یادم افتاد که همشون تو ماشین بودن! وای ماشینم!! درش باز بود😣 یعنی اون احمق وظیفه شناس،حواسش به ماشینمم بوده یا فقط منو آورده تا بیشتر گند بزنه به زندگیم؟😒 ساعتو نگاه کردم، عقربه ی کوچیک روی شماره ی نُه بود! یعنی صبح شده؟؟😳 یعنی دوازده ساعت گذشت؟؟ اگر اون احمق منو نمیرسوند الان دوازده ساعت بود که همه چی تموم شده بود!! چشمامو بستم و یه قطره ی گرم از گوشه ی چشمم سر خورد و رفت تو موهام... هنوز سرم درد میکرد... این بار باید کاری کنم که هیچکس نتونه برم گردونه! هیچ فضولی نتونه تو این زندگی مسخرم دخالت کنه! اما اگر پام به خونه برسه، نمیدونم چه اتفاقی بیفته! باید قبل از اون یه کاری کنم! چشمامو باز کردم و به در نگاه کردم! فکر نکنم فرار از اینجا خیلی سخت باشه! اما باید صبر کنم تا مامان و بابا خوب دور بشن! تو همین فکر بودم که یه پرستار اومد تو اتاق، یه آمپول به سرمم زد و رفت بیرون! چشمام سنگین شد... و پلکام مثل اهن ربا چسبید به هم...😴 ساعت سه چشمامو باز کردم. گشنم بود... اما معدم بعد از شست و شو اونقدر میسوخت که حتی فکر غذا خوردنو از کلم میپروند! دیگه سِرم تو دستم نبود. سر و صدایی از بیرون نمیومد! معلوم بود خلوته! الان! همین الان وقتش بود! آروم از جام بلند شدم. سرم به شدت گیج میرفت... درو باز کردم و داخل راهرو رو نگاه کردم. خبری از دکتر و پرستار نبود... سریع رفتم بیرون و با سرعت تا انتهای راهرو رفتم. سرگیجه امونمو بریده بود😣 داخل سالن شلوغ بود، قاطی آدما شدم و تا حیاط بیمارستان خودمو رسوندم. احساس پیروزی بهم دست داده بود! داشتم میرفتم سمت خروجی بیمارستان که یهو وایسادم!! لباسام!!😣 با این لباسا نمیذاشتن خارج بشم!! لعنتی😭 چجوری باید برمیگشتم داخل و لباسامو میاوردم؟! بازم چشمام شروع به باریدن کردن... چشمام سیاهی رفت و یدفعه نشستم رو زمین! -خانوم😳 چیشد؟؟ سرمو گرفتم بالا... نور آفتاب نمیذاشت درست ببینم! چشمامو بستم -تورو خدا کمکم کن😭😭 "محدثه افشاری" 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمتی از کتاب داستان کودکی من، نوشته چارلی چاپلین: یکشب خواب مادرم را دیدم؛ پرسید هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟ گفتم شب‌ها نمی‌خوابم. گفت مگر چه آرزویی داری؟ گفتم تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم. گفت سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم، به شرط آنکه بخوابی… 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#ختم_صلوات امروز به نیت : 🌷 شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد شهید #بروجعلی_شکری 🍂 سمت شهید : #بیسیم_چی_گروه_ضربت_جندالله یکی از نیروهای اطلاعات عملیات در جنگ با عراق بود که بعد از #اسارت به وضع فجیعی شکنجه شده و به شهادت رسید. 🕊نحوه شهادت : اول #گوش و #بینی و بعد هم #چشم_های این شهید را درآوردند و در مراحل بعدی هم #لبهای_بالایی این شهید رو بریدند و در آخر هم بعثی های ملعون که نتوانستند رمز را به دست بیاورند تصمیم گرفتند #شکم این شهید را بشکافند تا شاید رمزی که روی کاغذ نوشته شده بود و این عزیز قورت داده بود را از توی شکمش پیدا کنند. 🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. #سهم_هر_بزرگوار_5صلوات 🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇 🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI #اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🔔 فلاکت ایرانی ها❗️ ⁉️آیا می دانستید ♨️اعتراضات جنبش جلیقه زردهای فرانسه وارد شانزدهمین هفته خود شده؟! ⚠️در این مدت عده زیادی از معترضان دستگیر، عده ای زیادی مجروح و عده زیادی هم بخاطر استفاده پلیس فرانسه از اسلحه فلش بول، بینایی خود را از داده اند و چندین نفر نیز کشته شده اند ‼️البته هنوز حقوق بشر در فرانسه نقض نشده 😉معمولا در کشورهای غربی، حقوق بشر بدلیل جنس خوب و محکمی که دارد به راحتی آسیب نمی بیند، اما در کشور های ناهمسو با کشورهای غربی، از جمله همین ایران، کافیست یک نفر از افراد همسو با کشورهای غربی برای مدتی به زندان بیافتد تا حقوق بشر از وسط جرررر بخورد و سر و صدای سازمان های مدافع آزادی و حقوق بشر بلند شود و فضای مجازی کشور هم به مدد کانال ها و گروه های روشنگری!!! پر شود از اعتراضات و تزریق احساس عدم آزادی و فلاکت به مردم 🔀بعضی از کانال های فضای مجازی ایران هماهنگی های عجیبی با موضع کشورهای غربی دارند 👁🗨بعنوان مثال بسیاری از این کانال ها در مورد سرکوب اعتراضات فرانسه هیچ نگرانی ندارند اما همزمان نگران رقیب رئیس‌جمهور ونزوئلا هستند که علیرغم رای نیاوردن در انتخابات، خود را رئیس‌جمهور اعلام کرده و طرفدارانش را برای ایجاد تنش به خیابان‌ها کشانده!!! 🎺و بدین گونه است که فضای مجازی ایران شیپورهای زیادی دارد که دهانه خروجی آن در گوش مردم ایران است اما محل دمیدن در آن، در دست صهیونیست‌ها وکشور های غربیست! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ روحی زم چند ماه پیش گفته بود جمهوری اسلامی با جادو جمبل نظام رو نگه داشته! اما تو مستند اعتراف کرد سه بار پیش رمال و جادوگر رفته خودش😆 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
💎 به نقل از یکی از نزدیکان روح الله زم ♨قسمت اول... 🔹 زم چند روز قبل از انتشار مستند ایستگاه پایانی وقتی که ارتباط خودش را با منبع وهمی اطلاعاتی قطع شده دید بسیار نگران شد و نمی دانست که چه اتفاقی برای منبع وهمی افتاده است و نگرانی او آنقدر شدید بود که بیش از اندازه روزانه قرص ترامادول مصرف کرد. دلیل نگرانی پیش از حد زم در مورد منبع وهمی خود، این است که زم قرار بود این منبع به اصطلاح اطلاعاتی را به سازمان های اطلاعاتی از جمله فرانسه، آمریکا و اسرائیل ارتباط دهد و بابت این معرفی مبلغ مالی بسیار زیادی دریافت کند و هر کدام مبلغ بیشتری دادند معامله را با آنها انجام بدهد. 🔹 نکته بعدی که باعث شد زم بعد از منتشر شدن مستند ایستگاه پایانی دروغ، بسیار آشفته بشود این بود که باخودش تکرار می کرد که نکند فلان منبع، فلان خبرنگار،فلان شخص که به من اخبار فوق سری ارسال می کنند توسط اطلاعات ایران هدایت می شوند!؟ این جمله را خیلی زیاد تکرار می کرد و می گفت آبرویم را بردند من دیگر آبروی میان مخاطبان کانال ندارم، آبرویی میان اپوزیسیون ندارم!! 🔹 بدترین ضربه ای که به روح ا... زم وارد شد آن قسمت از مستند که در مورد دیگر چهره های اپوزیسیون منتشر شد، می باشد. او وقتی مشاهده کرد که اطلاعات ایران تمامی حرف ها و توهین هایی که او علیه بقیه چهره های اپوزیسیون را منتشر کردند، با عصبانیت دو لیوان کنارش را به سمت دیوار پرتاب کرد و می گفت حالا چطوری به فلانی و فلانی ( چهره های اپوزیسیون ) بگویم که بابت فحاشی و مسخره کردن شما، صرفا شوخی کردم آنها باورشان نمی شود و من را تصفیه می کنند. 🔹 بعد از پایان مستند زم فریاد زد که ای وای بدبخت شدم این تازه قسمت اولش هست، معلوم نیست در قسمت های بعدی چه چیزی منتشر خواهد شد!! 📌 ادامه دارد... 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
💎واکنش روح الله زم پس از انتشار مستند 👤به نقل از یکی از نزدیکان روح الله زم ♨قسمت دوم... 🔹 روح ا... زم بعد از اینکه مستند را مشاهده کرد و بعد از دو سه ساعتی که استراحت کرد و از عصبانیت آرام شد، گفت: باید سریع دست به کار بشوم!!! 🔹 زم با یک فرانسوی آفریقایی الاصل که متخصص فوتوشاپ و تدوینگری فیلم می باشد تماس گرفت و از او خواست سریع به خانه اش بیاید. وقتی آن شخص آمد زم به او گفت: من از سال ها قبل چند ویدیو از یک شخص دارم می خواهم طوری کار شود که از من فیلم بگیری و من صحبتی می کنم طوری که گفته هایم در زمان مشخصی مطرح شده و این ویدیو را با ویدیو قدیمی از آن شخص به همراه چند کار فوتوشاپی به هم وصل کنی طوری که مثلا من می دانستم که آن منبع اطلاعاتی دروغگو می باشد! 🔹 آن متخصص فوتوشاپ از زم مبلغ مالی نسبتا زیادی خواست که طی چندین مرحله ویدیو و عکس جعلی منتشر کنند که زم سریع قبول کرد. 🔹 در اینجا من به زم گفتم خوب حالا این ویدیوهای جعلی منتشر کردیم خوب اعضای کانال و مردم نمی گویند تو که می دانستی آن شخص منبع اطلاعاتی، کاذب و هدایت شده اطلاعات ایران است پس چرا اخبار به اصطلاح فوق سری که به تو داده منتشر کردی؟!!؟؟ روح ا... زم سریع پاسخ داد و گفت : آقای / خانم ( ........ ) چی میگی، این اعضای کانال آنقدر نادان و فراموش کار هستند که یادشان می رود ما چی منتشر کرده بودیم نگران نباش اینها هرچه به خوردشون بدیم باور می کنند.فعلا ما چندتا ویدیو کوچک و چند عکس منتشر می کنیم تا ببینیم چه می شود. 🔹 بعد از چند ساعت از انتشار مستند دیدم که زم مشغول تلفن همراهش هست و هر از مدتی با عصبانیت سرتکان می دهد! به او گفتم: بس کن دیگه کمی آروم باش! او گفت: چطور آروم باشم و فلانی و فلانی و فلانی که به من اخبار محرمانه می دادند دیگر جوابم نمی دهند با این کاری که اطلاعات ایران کرد دیگر کسی من را باور نمی کند و حتی کسی حاضر نیست با من کار کند!! نمی دانم کجای کار اشتباه کردم؟! 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI