eitaa logo
آۅیــــ📚ـــݩآ
1.5هزار دنبال‌کننده
766 عکس
95 ویدیو
3 فایل
🌱اینجا دوستانی جمع شده‌اند که تار و پود دوستی‌شان را خواندن و نوشتن در هم تنیده است... رمان در حال انتشار: ادمین پاسخگو: @fresh_m_z ادمین تبادل: @Zahpoo1 ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3611426957Cb2549f554b
مشاهده در ایتا
دانلود
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده خضاب شدن محاسن به خون چه‌ها می‌کند با دل صاحب عزا و منتقم غائب؟! @AaVINAa
تو قرآن ناطق بودی چگونه بی‌وضو، تو را آیه آیه، بین خود قسمت کردند؟ @AaVINAa
هر چقدر حساب می‌کنم از اذان ظهر تا حالا خییییییلی وقت گذشته!!!😭 راستی قتل صبر می‌دانید به چه معناست؟ @AaVINAa
امان از دل زینب...
Fadaeian_Shahadat Hazrat Zahra 14020921_10.mp3
13.5M
خدای من خدای من عریانِ بچه‌ی با حیای من... 😭
. ما ندیده بودیم! ما کودک روی دست‌های رو به آسمان ندیده بودیم. ما قطره‌ قطره خون که نه، لعل ریختن از آسمان ندیده بودیم. ما لب‌های خشک و ترک‌خورده از تشنگی که نه، از ترک‌خوردن قلب بابا ندیده بودیم. ما مبارزه با دست خالی، بدون سپر ندیده بودیم. شنیده بودیم، اما نه! به چشم ندیده بودیم. سینه می‌زدیم ولی مادر بر سر کوبان ندیده بودیم. قاب جوان سیزده‌ساله به دیوار قلب‌هایمان زده بودیم اما سیزده ساله‌ی اِرباً اِربا ندیده بودیم. کودک زمین خورده دیده بودیم، به خدا که دیده بودیم اما سه‌ساله‌ی گونه نیلی شده نه. طبق دیده بودیم، پر از هدیه ولی طبق مزین‌شده به سر نه! ندیده بودیم. ما نه... ما هنوز هم ندیده‌ایم! صاحب‌العصر، قبل عصر عاشورای جهان بیا، بیا که ما خیلی مصائب را ندیده‌ایم. ✍ مهدیه فصیحی @AaVINAa
. دارد می‌گذرد... .
آۅیــــ📚ـــݩآ
. دارد می‌گذرد... .
. این جمعه هم مثل تمام جمعه‌هایی که تو آمدی ولی ما نیامدیم... .
ما را مرز ها از هم جدا نمی‌کنند ما به واسطه‌ی ایمانمان و اندیشه‌هایمان و عملمان و قلبمان هم وطنیم. ما را آزادی خواهی به هم وصل می‌کند مارا در دل شب،در سیاهی آسمان عروج کردن مارا شجاعانه ماندن مردانه جنگیدن به سخره گرفتن کوردلان شب پیما به هم وصل می‌کند. ما را ترسِ بزدلان از جنگ تن به تن موشک های سرگردان از حق عقیق های سرخ مانده به دست و در آخر فریاد «لبیک یا مهدی»به هم وصل می‌کند.
خواستم چند صفحه‌ای از آن را بخوانم. تا لحظه‌‌‌ای ذهنم آرام شود از هجمه‌ تشویش‌هایی که پا گذاشته بودند روی خرخره آرامشم در این چند روز. بی‌حوصله کتاب را برداشتم به خاطر راوی شگفتی که داشت در لیست خواندنی‌هایم نشسته بود. فقط برای خواندن مجلس اول وقت داشتم. مجلس دهم تمام شد . صورتم پر از اشک بود. به هیچ چیز فکر نمی‌کردم. وسط تعزیه حصرت علی اکبر نشسته بودم در همان سال‌های کودکی فارغ از تمام غم‌های دنیا. دل‌آشوبه‌ام برای این بود که علی‌اکبر بعد از تمام شدن تعزیه، از جا بلند می‌شود یا نه. @AaVINAa