eitaa logo
آۅیــــ📚ـــݩآ
1.5هزار دنبال‌کننده
766 عکس
95 ویدیو
3 فایل
🌱اینجا دوستانی جمع شده‌اند که تار و پود دوستی‌شان را خواندن و نوشتن در هم تنیده است... رمان در حال انتشار: ادمین پاسخگو: @fresh_m_z ادمین تبادل: @Zahpoo1 ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3611426957Cb2549f554b
مشاهده در ایتا
دانلود
افسرده بود سایه‌ دلم بی‌هوای عشق این بوی زلف کیست که جان می‌دهد به من با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-مثلاً پیام بفرستی و بگی: من الان اینجام... دعاگوتونم...یا نه...دعا معا خبری نیست...خودتون پا شین بیاین... @AaVINAa
آۅیــــ📚ـــݩآ
من همیشه فکر می‌کنم هیچ کس مثل خود آدم نمی‌تونه در حق خودش دعا کنه...
مثل همینی که هیچ کس مثل خود آدم نمی‌تونه برای خودش کاری کنه...
نام کتاب: شب و‌قلندر نویسنده: منیژه آرمین @AaVINAa
دوست داشتم یک چیزی هم آن پایین اضافه کنم. مثلاً: عکاس: دوست خوبم خانم فلاح... از بس که خوشم آمد از عکسی که گرفته.
امروز صبح بالاخره شب و قلندر به دست من هم رسید. اولین بار بود که از باسلام چیزی می‌گرفتم.
آۅیــــ📚ـــݩآ
با این تعریف از نثر کتاب مشتاق‌تر شدم به خواندنش... شما چه طور؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 ﷽ حامد از اتاق خارج می‌شود، خط قرمز ممتدی را که کف سالن باریک بیمارستان بود، دنبال می‌کند و کم‌کم خط‌های زرد و سبز را و بیرون می‌رود. محوطه‌ی حیاط با درختان «کهور» و «اوکالیپتوس» احاطه شده. آلاچیق‌هایی هم در گوشه‌‌ گوشه‌ی آن ساخته‌اند که سایبان همراهان بیماران هستند. حامد روی نیمکت سبز رنگی که دو طرف آن گلهای‌ همیشه‌بهار خودنمایی می‌کنند، می‌نشیند. تضادی ما بین روحیه‌ی او و فضای موجود ایجاد شده. در خود مچاله می‌شود، نور آفتاب از لابه‌لای مشبک‌های باریک آلاچیق، بر چهره‌ی زردش می‌تابد، قطره‌ اشکی درخشان از نوک بینی‌اش می‌چکد. دست‌های مشت‌کرده‌اش را به شقیقه‌هایش می‌کوبد: «لعنت به من...من چه غلطی کردم... برادر کشی، گناه بالاتر از این؟» لب به دندان می‌گیرد، صدای هق‌هقش بلند می‌شود... امید زیر بغل رسول را گرفته، از پله‌ها پایین می‌آیند. رحمان کیسه‌ی داروها را پشت سر آن‌ها می‌آورد. رحمان چشمی در جستجوی حامد می‌چرخاند، از دور او را در آلاچیق شکار می‌کند، چشم می‌پوشاند تا حامد در مرکز توجه نباشد... مبینا روی تخت دراز کشیده، نور مهتاب روی گلدانِ شمعدانی، هاله‌ای نقره‌ای ایجاد کرده، مبینا به گلدان خیره شده، دلش به گل‌های شمعدانی که دلتنگ باغ هستند، می‌ماند. رعنا و دار و دسته‌ی دختران، به دنبال بوی شامی‌ها، زودتر از زنگ شام، خود را به سالن غذا‌خوری دعوت کرده‌اند. شیدا با آن بینی عقابی و فرق کج موهایش، عینک ته‌ استکانی‌‌اش را با انگشت اشاره بالا می‌دهد، نگاهی موشکافانه به گلدانِ مرمر می‌اندازد. رعنا سرش را خم می‌کند، نگاهش را بین چهره‌ی شیدا و گلدان می‌چرخاند: « کاراگاه گَجِد، چیزی کشف کردی؟ لکه‌ی خونی، موی گربه‌ای؟» شیدا کمرش را راست می‌کند، نگاهِ عاقل اندر سفیهی به او می‌کند: «بی‌مزه...خب جدیده...» گیسو حرفشان را قطع می‌کند: «‌دخترا بسه دیگه، به جای مسخره بازی و کل‌کل، بفرمایید شام...» صندلی را می‌کشد، و با دست اشاره به نشستن می‌کند. دخترها دور میز می‌نشینند، گیسو به صندلی خالی زل می‌زند: «حمیرا، دو پرس بذار توی سینی، من شاممو با مبینا می‌خورم.» رعنا رو به گیسو می‌گوید: «خدا شانس بده...» دخترها دو به‌ دو پچ‌پچ می‌کنند. گیسو از جا بلند می‌شود، دو لیوان دوغ از پارچ سفالی روی میز می‌ریزد، تکه نان لواشی برمی‌دارد، سبد کوچک سبزی را در کنار بشقاب شامی‌هایی که حمیرا، در سینی گذاشته، قرار می‌دهد: «دخترا حسودی نداشتیم آ...یادتون نره شماها یه روزی مثل اون بودید، شامتون رو بخورید.» این را می‌گوید، سینی را برمی‌دارد... حامد به خواست رحمان، راهی خانه شده، رسول، رحمان و امید به کلانتری محل می‌روند. دیوارهای پسته‌ای رنگ سالن کلانتری با تابلو‌های هشدار دهنده و آیات قرآن تزئین شده، دو طرف سالن، صندلی‌های انتظار چیده‌ شده، رسول با قدم‌هایی لرزان، به طرف اتاق رئیس می‌رود: «سرکار، به من زنگ زدین گفتین ج... جنازه...» گریه امانش نمی‌دهد، رحمان او را در آغوش می‌گیرد. امید ادامه حرف پدر را می‌گوید... صدای پای گیسو، به گوش مبینا آشناست، روی تخت می‌نشیند. دستی به روسری‌اش می‌کشد، گیسو وارد خوابگاه می‌شود، به کنج دنج مبینا می‌رود، با آرنج پرده‌ی دور تخت مبینا را کنار می‌زند:«اوهوم...صابخونه! اجازه هست...» 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🖊به قلم ف.م.رشادی(افسون) ⛔️حق نشر این رمان کاملا متعلق به آویناست! هرگونه کپی و ارسال بدون ذکر منبع ممنوع و حرام است و پیگرد قانونی دارد! ✨پارت‌گذاری شنبه تا چهارشنبه حوالی ساعت ۲۲ ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا