eitaa logo
امام‌زمانی‌ها
108 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
14 فایل
﷽ ‌‌‌°.♥️⃝⃡❥.°°° ‌#‌امام‌_زمانم در التهابِ زمین در اضطرابِ زمان یادِ تو♡ چترِ امانِ‌ من‌ است زیر بارانِ دردها... ߊ‌لܠߘܩܢ‌‌ࡃܟ̣ߺܠ‌‌ܠوܠܢ̤ߺܭ‌‌ߊ‌ܠܦ̇ߺܝ‌ܟ̣ܢ
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 پدر و مادرم فدایشان باد ▪️ «أَلَا بِأَبِي وَ أُمِّي هُمْ مِنْ عِدَّةٍ أَسْمَاؤُهُمْ فِي السَّمَاءِ مَعْرُوفَةٌ وَ فِي الْأَرْضِ مَجْهُولَةٌ...» 🔸 خطبهٔ ۱۸۷ نهج‌البلاغه با این عبارت امیرالمومنین شروع می‌شود: «پدر و مادرم فدایشان باد! آنان که نامشان در آسمان معروف و در زمين مجهول است.» 🔹 سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که امام چه گروهی را خطاب قرار داده‌اند و این گروه چه ویژگی خاصی دارند که حضرت در موردشان می‌فرمایند: پدر و مادرم فدایشان باد! 🔸 گروهی از مفسران نهج‌البلاغه معتقدند منظور امام، امامان معصوم هستند و برخی گفته‌اند منظور ایشان، بندگان خاصّ خداوند است. اما با توجه به ادامهٔ خطبه که از حوادث سخت آینده خبر می‌دهد و با علائم آخرالزمان همخوانی دارد، روشن می‌شود که منظور امام، حضرت مهدی و یاران آن حضرت‌ می‌باشد، کسانی که زمینه را برای برپایی حکومت عدل الهی آماده و برای دفاع از حق و گسترش عدالت قيام خواهند کرد. ۲۴ ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @AbCDEhh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 برای درک صحیح اتفاقات آخرالزمان و موثر بودن در مسیر ظهور، فقــط باید «اهل قم» باشی😳 ! 💥 این چه حرفیه؟ یعنی بقیه‌ی شیعیان نمی‌تونن در ظهور نقش داشته باشند! منظور از «اهل قم» چیه؟ ✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚 @AbCDEhh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀تو میتونی به امام_زمان عج باخودسازی برسی ♥️اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج @AbCDEhh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «دختر امام زمانی» 🌹 یه دختر امام زمانی سعی میکنه... 💐 ویژه 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج @AbCDEhh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرڪت حضرت معصومه"سلام‌الله‌علیها" چی رو نشون میده؟؟!👌🏻✨ 📲 🙂💕 @AbCDEhh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «دختر امام زمانی» 🔹 یه دختر امام زمانی سعی میکنه... 🔸 @AbCDEhh
✍پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله: مهمان هنگامي که وارد خانة مؤمن مي‌شود هزار برکت و هزار رحمت به همراه خود دارد و خداوند به تعداد هر لقمه که مهمان تناول مي‌کند يک حج و يک عمره براي صاحب خانه مي‌نويسد! 📗لئالي‌الاخبار، ج ۳، ص ۶۶ پيامبر اکرم صلي‌الله عليه و آله: مهمان با روزي خود (بر ميزبان) وارد مي‌شود و با گناهان (آمرزيدة) اهل خانه خارج مي‌گردد. 📗 مستدرک، ج ۱۶، ص ۲۵۸ @AbCDEhh
✅عبادت در حضور کودک 🔸عبادت در حضور کودک تشویقی است برای جلب او به نماز و نیایش. امام صادق فرمودند: امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خانه خود اتاق متوسطی برای نماز داشت هر شب که طفلی به خواب نمی‌رفت امام او را به آن اتاق می‌برد و نماز می‌خواند. 📚جامع آیات و احادیث نماز، ج2، ص111 حال کودکی که شاهد نماز خواندن والدین نیست یا به ندرت آن‌ها را در حال نماز می‌بیند چگونه اهل نماز شود؟ باید دانست که پدر و مادر نخستین الگوی کودک هستند. @AbCDEhh
🌹از ظلمات گور، تا تفسیر نور🌹 قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند. صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود. اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد. دست راستش زيربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود. آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟ چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد. از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش را فرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد: خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم. ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود. پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود. اما به یکباره كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می شود. بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت. بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد. وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت. صورت شيخ طبرسي نمايان شد. نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت. صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي.... آیامرا می‌شناسی؟ بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي خواست، دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد. كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخته و پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت. مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار. كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد. شیخ طبرسی به کفن اشاره كرد و گفت: آن کفن را هم بردار. به رسم يادگاري! به
خاطر زحمتي كه كشيده اي جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداشت. خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟ بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام در اين شهر مرگ و مير زياد است. اگر روزي مرده اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نمي برد. كفن ها را به بازار مشهد رضا مي برم و مي فروشم. از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي گذرد. آن دو از قبرستان خارج شدند. جوان پرسيد: از كدام طرف بروم؟ برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم. جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره هاي بيشمار آن دوخته بود و خدا را شکر میگفت. طبرسی به پاس زحمات آن گورکن، کفن‌های خود را به همراه مقدار بسیاری پول به او هدیه می‌کند. آن مرد نیز با مشاهده این صحنه‌ها و با یاری و کمک علامه توبه کرده، از کردار گذشته‌اش از درگاه خداوند طلب آمرزش می‌کند. علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد. @AbCDEhh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا