فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه
🔴 هشدار حجت الاسلام قاسمیان: پای شیاطین جنّ باز شده‼️
فعالیتهای ماوراالطبیعه گسترش پیدا کرده و تعداد افرادی که در جوامع جهانی دچار مشکلات ماورایی میشوند نیز در حال افزایش است.
بر همه واجب است حفظ نماز اول وقت و قرائت قرآن و رعایت اصول و قواعد ماورایی در سبک زندگی اسلامی ✓
سواد ماوراالطبیعه ماورا
مادی شدن جن
#امام_زمان #حجاب
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 خصوصیات چهره #امام_زمان ( عج الله تعالی فرجه الشریف ) در روایات
👌 پیشنهاد دانلود و نشر
درمحضرحضرت دوست
❣قسمت ۲۵ و ۲۶ با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود . کمی عصبی میشوم ولی سعی میکنم خودم را کنترل کن
💥قسمت ۲۷ و ۲۸
از حرف های شهروز خشکم میزند. انگار برقی با ولتاژ بالا به من وصل کردهاند. حالا دلیل آن خندههای مرموزش را میفهمم. برای یک لحظه تمام قدرتم را در دستم جمع میکنم و محکم روی صورت شهروز فرود میآورم.
شهروز که انگار انتظار این حرکت را نداشت، چند قدمی به عقب پرت میشود. با صدایی که نفرت در آن موج میزند میگویم
+خیلی پست فطرتی. چطور به خودت اجازه میدی انقدر راحت به من تهمت بزنی؟خودتم خوب میدونی که من اهل این کارها نیستم، دلیل ناراحتیمم فقط و فقط خود تو هستی .
شهروز هنوز گیج و منگ است. وقتی به خودش میآید اخم غلیظی میکند و با قدمهایی بلند فاصلهی بینمان را پر میکند . با صدایی که سعی میکند بلند نشود میگوید
_هوی خانم کوچولو مثل اینکه حواست نیست با کی طرفی. فکر نکن هر غلطی که دلت بخواد میتونی بکنی منم ساکت میشینم هیچ کاری نمیکنم.
صورتش به قرمزی میزند. رگ های گردنش ورم کرده اند. انگشت اشاره اش را به نشانه ی تهدید جلوی صورتم میگیرد .
_مطمئن باش، مطمئن باش انتقام این سیلی رو سخت ازت میگیرم.
تابحال او را انقدر عصبی ندیده بودم. فکر نمیکردم انقدر عصبانی شود.از تهدیدهایش میترسم. میدانستم اهل عمل است، اگر حرفی بزند حتما به آن عمل میکند. سعی میکنم ترسم را پنهان کنم و نقاب خونسردی را به صورتم میزنم
_هر کاری دلت میخواد بکن .
به سرعت از اتاق خارج میشوم.به دستهایم نگاه میکنم. بخاطر فشار عصبی زیاد لرزش گرفته اند. از سیلی که زدم پشیمان نیستم . باید حساب کار دستش بیاید. سعی میکنم فکرم را از شهروز منحرف کنم. وارد جمع میشوم و کنار سوگل مینشینم. سوگل با تعجب میپرسد
_چرا انقدر دیر کردی ؟
+هرچی میگشتم گوشیمو پیدا نمیکردم .
_عیب نداره حالا گوشیتو بده عکس بگیرم
دستم را داخل جیبم میکنم ولی چیزی نمییابم. کمی فکر میکنم و تازه بیاد میآورم که موقع جر و بحث با شهروز گوشی را روی میز تحریر گذاشتهام. سری به نشانه تاسف تکان میدهم. دیگر نمیتوانم به اتاق بروم چون شهروز هنوز آنجاست. سعی میکنم طبیعی رفتار کنم.
+فکر کنم گوشیمو تو خونه جا گذاشتم آخه نبود
سوگل بلند میشود
_پس میرم گوشیه مامانمو بیارم
وقتی سوگل بلند میشود شهروز از اتاق خارج میشود
«دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم؟
نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای»
شهریار
جای سیلی روی صورتش قرمز شده است . به روی خودم نمیآورم و سعی میکنم نگاهش نکنم. شهروز میرود و کنار شهریار مینشیند. شهریار با تعجب میپرسد
_چرا صورتت قرمز شده ؟
شهروز ابتدا به من و بعد به شهریار نگاه میکند
+حواسم نبود در اتاق خورد تو صورتم .
شهریار یکهو میزند زیر خنده . شهروز با تعجب میپرسد
+چرا میخندی ؟
_فکر نمیکردم انقدر دست و پا چلفتی باشی
شهروز آرام با آرنج به پهلوی شهریار میزند. شهریار سریع خودش را جمع و جور میکند. از حرکات بامزه ی شهریار خنده ام میگیرد اما به روی خودم نمی آورم. سوگل هم ریز ریز میخندد.
بعد از صرف شام، در آشپزخانه به بهاره خانم کمک میکنم.آخرین ظرف خورشت را هم در قابلمه خالی میکنم .
بهاره دست روی کمرم میگذارد
_دستت درد نکنه عزیزم خیلی خسته شدی برو بشین کار ها تموم شد . چند تا خورده کاری مونده اون هارو هم خودم انجام میدم
+نه بابا کاری نکردم . بزارید کارها که تموم شد بعد میرم .
_نه عزیزم برو . مهمون که اصلا نباید کار کنه . همینقدرش هم چون اصرار کردی اجازه دادم
+پس با اجازتون
از آشپزخانه خارج میشوم. همه ی مردها گرم صحبت هستند و راجب مسائل سیاسی بحث میکنند. شهریار دور از جمع روی مبل نشسته و تلویزیون تماشا میکند. معلوم است که از بحث سیاسی خوشش نمیآید. میروم و کنار شهریار مینشینم.بهترین فرصت هست که از دلش دربیاورم. شهریار که تازه متوجه حضور من شده است نگاهم میکند و لبخند میزند. گفتن اسمش بدون آقا برایم سخت است اما بعد از کلنجار رفتن با خودم بلاخره صدایش میزنم
+شهریار
انگار منتظر بود صدایش بزنم. چشم هایش برق میزنند و با مهربانی میگوید
_جانم
کمی خجالت میکشم ولی سریع خودم را جمع و جور میکنم
+میخواستم بابت کیک تشکر کنم دستت درد نکنه هم خیلی خوشمزه بود هم خیلی خوشگل بود، زحمت کشیدی
_خواهش میکنم کاری نکردم . ولی اصلا رسمی حرف زدن بهت نمیاد
آرام میخندد. من هم به پیروی از او میخندم. میخواهم سر صحبت را باز کنم ولی نمیدانم چطور این کار را بکنم. تصمیم میگیرم درباره ی خودش سوال بپرسم
+میتونم ازت چند تا سوال بپرسم ؟میخواهم راجبت بیشتر بدونم
_آره بپرس راحت باش
«قلبی به پاس عشق نمک گیر میشود
قلبی از عشق و عاطفه دلگیر میشود»
نیما درویش
ادامه دارد...
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی
قسمت ۲۹ و ۳۰
_آره بپرس راحت باش
+اول اینکه میخوام بدونم چه رشته ای میخونی؟
_لیسانس پرستاری
+به پرستاری علاقه داری ؟
_خیلی زیاد. شهروز هم مثل من پرستاری میخونه. وقتی شهروز رفت برای پرستاری خیلی مسخرش کردم. ولی بعد یه مدت که از شهروز راجب رشتش پرسیدم واقعا به نظرم جذاب اومد و یک دفعه نظرم کلا عوض شد.
پرستاری واقعا شایسته و برازنده شهریار بود ولی اصلا فکر نمیکردم شهروز پرستاری بخواند. همیشه فکر میکردم میخواهد مهندس بشود. بعید میدانم شهروز پرستار خوبی بشود. میشود یک پرستار که فقط به بیمارهایش پوزخند میزند. از تصور این صحنه خندهام میگیرد .
شهریار لبخند کوچکی میزند
_تو چی میخوای بخونی ؟
+روانشناسی بالینی
_خیلی بهت میاد ولی اول باید خودتو درمان کنی
وبعد بلند میخندد....با خنده میگویم
+فعلا درمان تو تویه اولویته
سوگل از آشپزخانه خارج میشود و به سمت من میآید. وقتی شهریار را میبیند متوجه میشود که میخواهیم تنها صحبت کنیم. لبخند میزند و راهش را کج میکند. در دل بخاطر درک و فهم بالایش تحسینش میکنم .
کمی سکوت میکنم تابتوانم در ذهنم کلمات را کنار هم بچینم. نگاهم را ابتدا به چشم هایش و بعد به زمین میدوزم
+از دستم ناراحتی
_ناراحت؟ برای چی ؟
+امروز عصر
کمی به فکر فرو میرود. انگار تازه یادش آمده است.
_نه برای چی باید ناراحت باشم ؟ فقط میخوام بدونم دلیل گریهت چی بود ؟
+ناراحتیم بخاطر این نبود که تو برادرم شدی..... میشه جواب سوالتو ندم ؟
_اگه واقعا دوست نداری نگی، نگو، ولی دلم میخواست بدونم .
سرم را پایین میاندازم تا از نگاهش فرار کنم. وقتی سکوتم را میبیند بلند میشود
_جو سنگین شد بهتره برم پیش مردا . اونور هم یک نفر منتظرته .
وبا انگشت به سوگل اشاره میکند .
«ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران»
شهریار
بعد از رفتن شهریار سوگل را صدا میزنم . سوگل با لبخند کنارم مینشیند .
_خوب خواهر برادری با هم خلوت کرده بودینا
آرام میخندم
+با شهریار گرم نگیرم با کی گرم بگیرم؟ یک دونه داداش که بیشتر ندارم
با مشت آهسته به با زویم میزند
_خُبه خُبه . من این همه سال داداش داشتم پزشو ندادم حالا یک ساعت داداش پیدا کردی داری پزشو میدی به من
و بعد هر دو میخندیم
.
.
.
در چوبی را هل میدهم و وارد میشوم . نگاهم را داخل کافی شاپ میگردانم و بعد از کمی جست و جو هستی را پیدا میکنم . دستی برایش تکان میدهم و به سمتش میروم .
+سلام هستی جان خوبی ؟
_سلام خوبم تو چطوری ؟
+منم خوبم . ببخشید دیر شد تو ترافیک گیر کردم . خیلی وقته منتظری ؟
_نه منم تازه رسیدم. حالا بیا بشینیم به سمت یکی از میزهای خالی میرویم. صندلی را بیرون میکشیم و روی آن مینشینم. نگاهم را به هستی میدوزم
+خب حالا بگو برای چی گفتی بیام اینجا ؟
_دلیل خاصی نداشت گفتم بیایم حرف بزنیم
زبانش این را میگفت ولی چشمهایش چیز دیگری میگفت .
هستی دختر مهربان و با نمکی است. روز اول که دیدمش چندان از او خوشم نیامد . اما امروز بعد از مدت کوتاهی دوستی با او به این نتیجه رسیدم که میتواند دوست خوبی باشد .
مرد پیش خدمتی با لباس مشکی رنگی کنار میزمان می ایستد.با احترام میگوید
_سلام خیلی خوش اومدین. چی میل دارین ؟
هستی بدون اینکه به پیش خدمت نگاه کند میگوید
+دوتا قهوه و دوتا کیک براونی
مرد پیشخدمت بعد از یادداشت کردن سفارش ها از ما دور میشود .
با خنده میگویم
+کی به تو گفتی جای من نظر بدی ؟ اصلا شاید من قهوه دوست نداشته باشم
خنده ی نمکینی میکند.قهوه های اینجا عالیه مطمئنم هاشقش میشی.خنده اش را سریع جمع و جور میکند و با لحن جدی ادامه میدهد
_از این حرفا بگذریم . میخوام ازت یه سوال بپرسم دوست دارم حقیقتو بهم بگی
+بپرس مطمئن باش حقیقتو میکم اگر هم نتونم جواب نمیدم .
«گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسد
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست»
هوشنگ ابتهاج
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
🕊🌹🕊
صبح است و یڪ طلوع
شعر و غزل براے تو
یعنے سلام،زنده شدم
با دعاے تو
خورشید هم بہ قدر تو
زیبا و خوب نیست
گل سعے میڪند برابرے ڪند
در ڪنار تو
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام صبحت بخیر
آقاے من آقاے دلتنگے✋❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه
💚 سخنی عجیب از امیرالمومنین علی علیهالسلام درباره کشف حجاب زنان در آخرالزمان
🔹 یظهر فی آخرالزمان... نسوة کاشفات عاریات...
🔹 در آخرالزمان زنانی ظاهر میشوند که کشف #حجاب میکنند و لخت و عریان بیرون میآیند!
🌹 #سلام_امام_زمانم #بیداری_ملت نسبت به توطئه های یهودیان داخلی و خارجی است که موجب نزدیکی ظهور می شود از خدا برای ما آگاهی بطلب
👌 پیشنهاد دانلود و نشر
📚 من لا يحضره الفقيه ج ۳، ص ۳۹۰)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه
🔹 سرگذشت قوم بنی اسرائیل و رابطه آن با آخرالزمان پیش از ظهور
👌 بسیار مهم ویدیویی درباره آخرالزمان که نباید از دست بدهید
♨️اهمیت #دعا برای تعجیل فرج
🔸در آخرالزمان همه #هلاک می شوند، مگر کسانی که برای تعجیل در #فرج امام زمان عجلاللهتعالیفرجه دعا کنند.
در روایتی حضرت امام حسن عسکری (السلام) میفرمایند:
«کسی در آخرالزّمان از هلاکت و نابودی #نجات پیدا نمی کند، مگر این که خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و #ظهور موفق بگرداند.»
📚بحار الانوار، ج۱۰۲، ص۱۱۲
💠آیتالله بهجت می فرمودند:
« بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در #آخرالزمان، دعا برای فرج #امام_زمان(عجلالله) است؛ البته دعایی که در همه اعمال ما اثر بگذارد.
قطعا اگر کسانی در دعا جدی و راستگو باشند، مبصراتی (دیدنی هایی) خواهند داشت. باید #دعا را با شرایط آن خواند و توبه از #گناهان از جمله شرایط دعا است.»
درمحضرحضرت دوست
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۲۹ و ۳۰ _آره بپرس راحت باش +اول اینکه میخوام بدونم چه ر
❣قسمت ۳۱ و ۳۲
_میخوام ازت یه سوال بپرسم دوست دارم حقیقتو بهم بگی .
+یپرس مطمئن باش حقیقتو میگم اگر هم نتونم جوابی نمیدم .
سر تکان میدهد و بعد از مکث کوتاهی لب به سخن باز میکند
_میخوام بدونم تا حالا عاشق شدی ؟
+بستگی داره منظورت چه جور عشقی باشه من عاشق خیلی چیزها هستم مثلا یکیش خانوادمه .
_نه منظورم این نیست . اینها عاشق یه آدم بشی و اون آدم....
میان حرفش میپرم
+آها متوجه منظورت شدم. راستشو بخای تا الان نه. چطور مگه ؟
_همینطوری میخواستم بدونم
+تو چطور ؟
غم عمیقی در چشم هایش مینشیند
_آره عاشق شدم و عاشق هستم.
با آمدن پیش خدمت بحثمان ناتمام میماند. سفارش ها را روی میز میگذارد و میرود. به لیوان قهوه ام خیره میشوم
+میتونم بپرسم اون شخصی که عاشقش شدی کیه؟ البته اگه دوست نداری جواب نده .
فنجان قهوه را در دستش میگیرد
_ اونی که عاشقشم پسر داییمه. اسمش سبحانه. دو ساله عاشقشم تقریبا از ۱۷ سالگی .
+پسر داییت دوست نداره ؟
_چطور مگه ؟
+آخه با یه غمی داری اینا رو میگی انگار از یه چیزی ناراحتی
فنجان را به لب هایش نزدیک میکند و کمی مینوشد. نگاهش را به چشم هایم میدوزد
_ناراحتم برای اینکه چند روزه دیگه مراسم نامزدیشه .
از حرفش جا میخورم .
ادامه میدهد...
_دلیل اینکه گفتم بیای اینجا هم همین بود دلم خیلی گرفته . تو یه این مدتی که باهات بودم به این نتیجه رسیدم که میتونی هم صحبت خوبی برام باشی. فقط حرف هایی که بهت میگم رو به کسی نگو .
عمیق نگاهش میکنم
+چرا بهم اعتماد میکنی؟ اگه برم حرفهات رو به بقیه بگم چی ؟
_میدونم که آدم دهن لقی نیستی ولی اگر هم بگی عیبی نداره عاشقی که جرم نیست.
سر تکان میدهم...نفس عمیقی میکشد
_بهتره فعلا از این بحث دور بشیم بعد از اینکه قهوه مون رو خوردیم ادامه میدیم
+درسته
بعد از خوردن قهوه و کیک به یک دیگر خیره میشویم . سکوت را میشکنم
+تا اونجا که فهمیدم تو از من بزرگتری درسته؟
_مگه تو چند سالته ؟
+من ۱۸ سالمه ولی مثل اینکه تو ۱۹ سالته چون گفتی دو ساله عاشق پسر داییت هستی و گفتی که از ۱۷ سالگی عاشقش بودی .
لبخند کوچکی میزند
_درسته ۱۹ سالمه
کسی کنار میزمان می ایستد. سر بلند میکنم. اول نمیشناسمش اما با دیدن چشم های سبزش تازه به خاطر می آورمش . نگاه پرسشگرم را به هستی میدوزم .
هستی لبخند پهنی میزند
_ببخشید نورا جان یادم رفت بهت بگم نازی هم میاد. نازنین خیلی دوست داشت با تو بیشتر آشنا بشه منم بهش پیشنهاد دادم امروز که میایم کافه نازی هم بیاد. نگاهم را به نازنین میدوزم. ای کاش هستی با من مشورت کرده بود. نازنین دختر بدی نیست ولی در چشم هایش صداقت را نمیبینم . آرام کنار من مینشیند .
زیر چشمی نگاهش میکنم. موهای مش کرده اش از روسری کاراملی رنگش بیرون زده . مانتوی بلند و مشکی ای همراه با ساپورت مشکی به تن کرده . صورت زیبا و سفیدش با چشم های سبزش چهره اش را جذاب تر کرده است.
لبخند تصنعی میزند :
_سلام نورا جان. از دیدنت خیلی خوشحالم. من نازنین احمدی ام. دوست داشتم بیشتر باهات آشنا بشم بنظرم دختر خیلی خوبی هستی .
به زور لب هایم را به لبخند باز میکنم
+سلام خیلی خوشبختم.من هم نورا رضاییام.
قبل از اینکه نازنین فرصت پیدا کند چیز دیگری بگوید صدای موبایلم بلند میشود . موبایل را از کیفم درمیآورم. با دیدن نام سوگل بیاختیار لبخند میزنم. با گفتن ببخشیدی بلند میشوم و از کافی شاپ خارج میشوم. تماس را بر قرار میکنم و سرحال میگویم
+سلام سوگل جان خوبی ؟
_سلام نورا. نه اصلا خوب نیستم
لبخندم را جمع و جور میکنم جدی میپرسم
+چرا خوب نیستی؟ چی شده؟
با حالت عجز میگوید:
_پسر خالم اومده خونم. خاله پریسامو یادته ؟ یه پسر ۴ ساله داره امروز با مامانم میخواست بره خرید پسرو گزاشت خونه ی ما .
+الان مشکلت اینه که پسر خالت اذیتت میکنه ؟
_نه مشکلم اینه که باید برم جایی کار دارم کسی هم خونه نیست بچرو بزارم پیشش میخوام ازت یه خواهشی کنم
+بگو عزیزم
«حال شاهی بی پسر دارم که شبها پشت کاخ
رازهای سلطنت را مینویسد روی خاک»
سعید صاحب علم
«به چنگ آوردهام گیسوی معشوق خیالی را
خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را»
فاضل نظری
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
#مهدےجان💚
عشق تو مهربان را باید بہ جان خریدن
باید براے یوسف از چاه دل بریدن
آقا بگو ڪجایے ما منتظر نشستیم
از تو بہ یڪ اشاره از ما بہ سر دویدن
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام حضرت آفتاب✋❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «صندلیهای داغ»
👤 استاد #رائفی_پور
🇮🇷 مسئولان ما باید بدانند که این جامعه، جامعه مهدوی و اسلامی است
اگر خطایی کنند یا کار خیری انجام بدهند دوبرابر حساب میشود...
🎤 برشی از سخنرانی #عید_بیعت ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ امام زمان(عج) غایب از چشم خواص نیست ، غایب از دیگران است.
👤آیت الله بهجت
#امام_زمان #حجاب
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سینفردائمدرکنارامامزمان؏ـج هستند..
👤 حجتالاسلامعالی
#سلام_امام_زمانم
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ايرانيان حکومت اسلامي را تداوم ميدهند؛
آنگاه حضرت_مهدي (عج) ظهور خواهند کرد
👤مرحوم حجت الاسلام محمد دشتی ميگويد:
🔰در روزهاي بسيار سخت و اندوه باري که حضرت امام خمينی (ره) از عراق بيرون رفتند و کويت با اقامت امام موافقت نکرد و همه عاشقان نگران بودند که امام به کجا ميرود و چرا يک ميليارد مسلمان آن چنان وابسته و خود فروخته اند که قدرت پناه دادن به يک رهبر اسلامي را ندارند،
يکي از علماي عارف و اهل بصيرت و مکاشفه به منزل قبلي امام خدمت آيت الله پسنديده (ره) برادر بزرگ امام آمد و فرمود:
نگران نباشيد،
آسيبي به آقاي خميني نميرسد و ايشان وارد ايران شده، حکومت اسلامي تشکيل ميدهد و تا سالها آن را شخصاً اداره ميفرمايد و پس از ايشان تا سالها، ايرانيان حکومت اسلامي را تداوم ميدهند؛ آنگاه حضرت مهدي (عج) ظهور خواهند کرد.
آخرالزمان
فروپاشی_آمریکا
بشارت
#سلام_امام_زمانم
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه
🔺 غرب در هنگام ظهور
🔰کلیپی در مورد نحوه ظهور #امام_زمان عج و چگونگی برخورد غربی ها با این اتفاق
👤علی کورانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#هفته_وحدت
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ تجربهی شنیدنی کسانی که درصد کمی از درآمدشون رو به امام زمان (عج) اختصاص دادند
💌تحولات جالب و عجیبی توی زندگیشون بوجود اومده، حتما ببینید ...
#امام_زمان
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اخر الزمان مردم برای حفظ دینشون نیاز به پول دارن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
درمحضرحضرت دوست
❣قسمت ۳۱ و ۳۲ _میخوام ازت یه سوال بپرسم دوست دارم حقیقتو بهم بگی . +یپرس مطمئن باش حقیقتو میگم اگر
🌱🌷🌱🌱🌷🌱🌱🌷🌱
🌷قسمت ۳۳ و ۳۴
+بگو عزیزم
در صدایش التماس موج میزند
_میخوام ببینم اگه کاری نداری و واقعا شکلی نیست بیای پسر خالم شایان رو نگه داری تا من برم و بیام
کمی فکر میکنم. این بهترین فرصت است که از دست نازنین خلاص بشوم، دوست ندارم پیش نازنین باشم، با خوشحالی میگویم:
+آره عزیزم چرا که نه. اتفاقا من عاشق بچه هام الانم مشکلی ندارم. دو سه دقیقه ی دیگه راه میوفتم
صدایش کمی نگران میشود
_نورا واقعا برات مشکلی نیست ؟ تو رو در وایسی نگی ؟
+نه عزیزم هیچ مشکلی نیست فقط خانوادت میدونن ؟
_آره بهشون گفتم
+باش پس من الان راه میوفتم خدافظ
_خدافظ
با لبخند وارد کافی شاپ میشوم. نازنین و هستی غرق صحبت هستند. کنار میز میایستم
+بچه ها شرمنده من یه کاری برام پیش اومده باید برم
روبه نازنین میگویم
+نشد درست و حسابی باهم آشنا بشیم . بعدا یه قرهر دیگه میزاریم همدیگرو میبینیم .
هر دو بلند میشوند .
نازنین دستش را به سمتم دراز میکند
_عیب نداره عزیزم برو به کارت برس بعدا همدیگرو میبینیم
دستش را آرام میگیرم
+پس تا بعد خدافظ
به هستی هم دست میدهم
+خدافظ هستی جان
_خدافظ
به سرعت از کافی شاپ خارج میشوم و تاکسی میگیرم و با ذوق به سمت خانهی عمومحمود حرکت میکنم...
زنگ آیفون را میفشارم. صدای سوگل در آیفون میپیچد
_خوش اومدی بیا تو عزیزم .
لبخند میزنم و در را هل میدهم. پا تند میکنم و سریع از حیاط میگذرم. کنار در ورودی سوگل ایستاده و برایم درست تکان میدهد
+سلام سوگل خوبی ؟
_مرسی ممنون تو خوبی
+ممنون
_ببخشید نورا اسباب زحمت شدم
+نه بابا این چه حرفیه
_میگم نورا به خانوادت خبر دادی
_آره تو راه بهشون گفتم
مضطرب نگاهم میکند
_ببخشید نورا من نمیتونم ازت پذیرایی کنم دیرم شده باید برم. «شایان» هم تو خونست . پسر آرومیه اذیتت نمیکنه تا ۳ ساعت دیگه برمیگردم. خیالت راحت تا من برگردم کسی از اعضای خانواده نمیاد خونه . من برات میوه و تنقلات روی میز چیندم . غذای شایان هم توی طبقه ی اول یخچاله اگه گشنش شد بهش بده .
+باش حتما
بعد از چند توصیه ی دیگر خداحافظی میکند و میرود . آدام وارد خانه میشوم . پسر بچه ای با موهای خرمایی پشت به من نشسته است . میروم و رو به رویش مینشینم . چشم های گرد و قهوه رنگ و پوستی روشن دارد . چهره اش با نمک و ناز است . بلیز شلوارک نارنجی رنگی اندام کوچک و لاغرش را در بر گرفته است . آهسته گونه اش را نوازش میکنم
+سلام شایان کوچولو . خوبی خشگلم ؟
سر بلند میکند . چشم های کوچکش اجزای صورتم را میکاود
_سلام شما خاله نورا هستید ؟
+آره عزیزم کی اینو بهت گفته ؟
_خاله سوگلم
دوباره سرش را پایین میاندازد و مشغول بازی با ماشین قرمزش میشود . چقدر پسر مودبی هست . با اینکه سن کمی دارد ولی غریبی نمیکند . بعد از کمی صحبت بلاخره با من دوست میشود . با ذوق و شادی نام ماشین هایش را میگوید و به من ماشین بازی یاد میدهد . بعد از چند ساعت بازی بلاخره خسته میشود و روی مبل مینشیند .
چشم هایش را میمالد.
_خاله خوابم میاد . میخوام بخوابم
+بزار به خاله سوگل زنگ بزنم ببینم کجا بخوابونمت .
سریع شماره ی سوگل را میگیرم . بعد از چند بوق جواب میدهد
_سلام نورا خوبی ؟
+ممنون تو خوبی ؟
صدایش رنگ اضطراب به خود میگیرد
_چی شده اتفاقی برای شایان افتاده که زنگ زدی ؟
خنده ی ریزی میکنم
+نه بابا از من و تو هم سالم تره . فقط خوابش میاد زنگ زدم بپرسم کجا بخوابونمش ؟
_ببر تو اتاق من رو تخت بخوابه . منم تا یک ساعت و نیم دیگه میام .
«دیدنش حال مرا یک جورِ دیگر میکند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند»
علی صفری
«در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم»
فاضل نظری
✔️ادامه دارد....
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️