eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
665 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
درمحضرحضرت دوست
🌱رمان جذاب و خواهر برادری #لبخندبهشتی ✔️قسمت ۸۱ و ۸۲ _خودت میدونی دارم راجب چی صحبت میکنم سر ت
🌱قسمت ۸۳ و ۸۴ +ازت خواهش کردم شهریار اخمش غلیظ تر میشود _خودم هیچی، عمو محمد و چیکار کنم؟ بهش قول دادم تا همین الانشم به اصرار تو صبر کردم +خیلی خب پس فقط ۱ هفته دیگه بهم وقت بده _برای چی ؟ +فعلا نمیتونم بگم اما هروقت کارم تموم شد بهت میگم اخمش را باز میکند و نفسش را با شدت بیرون میدهد _یک هفته بهت وقت میدم ولی شرط داره لبخندی از سر شادی میزنم +هرچی باشه نشنیده قبول میکنم _اول اینکه خودت با عمو محمد صحبت کنی و بهش بگی . دوم اینکه بعد از یک هفته هرچی فهمیدی رو به میگی و کامل برام توضیح میدی که چرا هِی از من مهلت میخوای لبخند میزنم و سری به نشانه ی تایید تکان میدهم . . . نگاهی به در سبز رنگ زنگ زدیشان می اندازم . به آن لباس های شیک و مارکدار نمیخورد که در همچین جایی زندگی کند . دیروز عصر به آموزشگاه هنر رفتم و بعد از یک ساعت معطلی و آوردن دلیل و برهان توانستم بلاخره آدرس خانه ی نازنین را از مدیر آموزشگاه بگیرم اما وقتی به محله مورد نظر رفتم گفتند خانواده نازنین چند ماه پیش از این محله رفته اند و آدرسی هم به کسی نداده اند . اما من نامید نشدم و بعد از پرس و جو در کل محل ، توانستم آدرس خانه ی جدید را از یکی از اهالی محل بگیرم و حالا آمده ام تا با نازنین صحبت کنم بلکه شاید بفهمم هدف و قصد اصلی شهروز از آزار و اذیت من چیست . چند قدمی نزدیکتر میشوم و محکم به در ضربه میزنم .خانه آنقدر قدیمیست که حتی آیفون هم ندارد !بعد از چند لحظه صدای زنی سالخورده از پشت در می آید _کیه ؟ +ببخشید مادر جان میشه در و باز کنید در را به آرامی باز میشود . پیرزنی لاغر با چادر سرمه ای رنگی و صورت پر چین رو به رویم قرار میگیرد .با شک مجدداً نگاهی به پلاک خانه می اندازم ؛ به آن پیرزن نمی آید مادر نازنین باشد . با لحن مهربانی میگویم +سلام. ببخشید مزاحم شدم ، من با نازنین احمدی کار دارشتم به من گفتن اینجا زندگی میکنه پیرزن اخم غلیظی میکند _چیکارش داری ؟ +من یکی از دوستاشم میخام باهاش راجب یه موضوعی صحبت کنم با چشم هایش سر تا پایم را میکاود _بگو من خودم بهش میگم به زور لبم را به لبخند میکشم +نمیشه باید حتما ببینمش وگرنه بهش زنگ میزدم و میگفتم اخم هایش را باز میکند _بهش بگم تو کی هستی ؟ میدانم اگر اسمم را بگویم نمی آید پس به ناچار میگویم +منو به اسم نمیشناسه به چهره میشناسه _صبر کن الان بهش میگم بیاد چشم غره ای حواله ام میکند و وارد خانه میشود .نفسم را با شدت فوت میکنم +به خیر گذشت بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای پایی که هر لحظه نزدیک تر نیشود استرس میگیرم . نازنین همانطور که به زمین گاه میکند در را کمی باز تر میکند _بله با من کاری....... با بلند کردن سرش و دیدن من بهت زده و با چشم هایی که از تعجب گشاد شده به من نگاه میکند .به وضوح رنگش میپرد و ترس و استرس در چشم هایش لانه میکنند .سریع در را هل میدهد که ببندد اما قبل از بسته شدن در پایم را میان میان در میگذارم .با تمام توان در را هل میدهد _پاتو بردار با آرامش میگویم +میخوام باهات حرف بزنم _ولی من نمیخوام من هم متقابلا در را هل میدهم +از چی میترسی ؟ من اگه میخواستم اذیتت کنم یا انتقام بگیرم پلیس با خودم میاوردم اینجا یا حداقل کسی رو همراه خودم میاوردم تن صدایش را بالا میبرد _از اینجا برو ما تو این محله آبرو داریم مثل اینکه نمیشود با او با زبان خوش حرف زد +ببین من کاریت ندارم فقط چند تا سوال دارم . نمیدونم شهروز چقدر بهت گفته اما من یه برادر دارم که در به در داره دنبال تو میگرده ولی من آدرس اینجا رو بهش ندادم اگه به سوالام جواب بدی برادرمو منصرف میکنم وگرنه همین الان زنگ میزنم میگم با پلیس بیاد اینجا اونوقتِ که آبروت با آوردن اسم پلیس انگار ترسید ، دیگر در را هل نمیدهد . حدس میزدم از حرفم بترسد ؛ البته واقعا قصد انجامش را ندارم فقط در حد تحدید است تا به سوال هایم جواب بدهد _از کجا معلوم راست میگی ؟ ممکنه بعدا حرفامو بر علیه خودم استفاده کنی . +من هیچوقت همچین کاری نمیکنم ، اگه واقعا میخواستم به پلیس تحویلت بدم اصلا نمیومدم اینجا چون پلیس مجبورت میکرد جوابه سوالام رو بدی ؛ الانم اگه مجبورم کنی باید پلیس خبر کنم . «عشق هستی زا و روح افرا بُوَد هر چه فرمان میدهد زیبا بُوَد» فریدون مشیری «من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد» باباطاهر
🌱قسمت ۸۵ و ۸۶ +من هیچوقت همچین کاری نمیکنم ، اگه واقعا میخواستم به پلیس تحویلت بدم اصلا نمیومدم اینجا چون پلیس مجبورت میکرد جوابه سوالام رو بدی ؛ الانم اگه مجبورم کنی باید پلیس خبر کنم . با خشم نگاهم میکند _چی میخوای بدونی ؟ +میخوام راجب شهروز بدونم باشک نگاهم میکند، انگار دو دل است. نگاهی به سر و ته کوچه می اندازد و بعد با اکراه از جلوی در کنار میرود _بیا تو با قدم هایی آهسته وارد حیاط کوچکشان میشوم . همانطور که از ظاهر خانه هم پیدا بود، خانه‌ی خیلی قدیمی‌ای هست. دیوارهای آجری و سنگ فرش های کهنه فضا را دلگیر کرده است. درختی خشکیده کنار در و نیمکت چوبی رنگ و رو رفته ای رو به روی در قرار گرفته است . نازنین در را میبندد و به نیمکت اشاره میکند . _بشین تا من برم یه شربت بیارم +نمیخوام من که اینجا نیومدم مهمونی ، اومدم جواب سوالام رو بگیرم برم سری به نشانه ی تایید تکان میدهد و باهم روی نیمکت مینشینیم .نازنین با مظلومیت نگاهم میکند. در چهره و رفتارش دیگر خبری از آن دختر مغرور و زورگو نیست . به سختی میگوید _هر سوالی داری بپرس تا جایی که بتونم جواب میدم فقط یه شرط داره +چه شرطی ؟ از روی نیمکت بلند میشود و داخل خانه میرود ، بعد از چند لحظه با قران جیبی کوچکی برمیگردد . قران را روبه رویم قرار میدهد _من اهل نماز و روز نیستم ولی به خدا و قران و اینطور چیزها اعتقاد دارم . ازت میخوام بزنی روی این قران که از حرفام سوءاستفاده نکنی و اون هارو به هیچکس ، تاکید میکنم به هیچکس نگی . مطمئنم تو اعتقاداتت از من قوی تره ، من بهت بد کردم از کارم پشیمونم ولی تو به من بد نکن . شنیدن این حرف ها از نازنین برایم جالب است . لبخند کوچکی میزنم و دستم را آرام روی قران میزنم +به همین قران قسم میخورم که نه از حرفات سو استفاده میکنم و نه به کسی میگم ولی از تو هم میخوام که حقیقت رو به من بگی . اگه واقعا اونطور بوده باشه که فکر میکنم خانوادمم از پیگیری شکایت منصرف میکنم . سرش را پایین می اندازد و با گوشه ی شالش بازی میکند . سراغ سوال هایم میروم +نازنین شهروز بهت چی داد که حاضر شدی همچین کاری بکنی ؟ اصلا تو شهروز و از کجا میشناسی ؟ نفس عمیقی میکشد _یه روز داشتم از آموزشگاه هنر برمیگشتم ، دیدم نزدیک آموزشگاه یه آقایی به ماشینش تکیه داده تا من از آموزشگاه اومدم بیرون به من خیره شد و تا وقتی که سوار تاکسی بشم همینجور به من نگاه میکرد.اولش توجه نکردم اما این وضعیت تا یک هفته ادامه داشت .به سر و وضعش نمیخورد اَلاف باشه . تا اینکه یه روز اومد پیشم و گفت اسمش شهروز و چند وقت پیش منو به طور اتفاقی دیده . گفت از من خوشش اومده و چند وقت صبر کرده تا از احساساتش مطمئن بشه . اصرار داشت که آدرس و شماره خونمون رو بدم تا با خانوادش بیاد خواستگاری .همونطور که داری میبینی ما وضع مال خوبی نداریم ، منم وقتی ماشین شهروز رو دیدم فهمیدم خیلی پولدارن بخاطر همین خجالت میکشیدم آدرس خونمون رو بدم . چند بار دیگه هم اومد جلوی در آموزشگاه و ازم خواست آدرس رو بدم ولی قبول نکردم تا اینکه یه روز ازم خواست یه مدت با هم دوست باشیم اگه من ازش خوشم نبومد شهروز میره و دیگه هم نمیاد . با حرف های نازنین به فکر فرو میروم . معلوم است آزار و اذیت من برای شهروز خیلی مهم است!!! که این طور غرور کاذبش را زیر پا گذاشته و این همه به نازنین خواهش و تمنا کرده و حتی درخواست دوستی داده است . دوباره به حرف های نازنین گوش میسپارم _اولش قبول نکردم ولی بعدا که یکم فکر کردم دیدم پیشنهاد بدی هم نیست یه دوستی ساده برای اینکه باهم بیشتر آشنا بشیم،به شهروز هم نمیخورد پسر بدی باشه. تویه مدتی که باهم بودیم هیچی برام کم نزاشت، همش منو میبرد میگردوند، برام خرید میکرد، اون لباس هایی که همیشه آموزشگاه میپوشیدم رو یادته ؟ همشو شهروز برام خریده بود وگرنه ما وضع مالیمون خوب نیست. شهروز اصلانمیذاشت آب تو دلم تکون بخوره، هرچی میگفتم برام میخرید، هر کاری میگفتم برام میکرد.بعد یه مدت بالاخره فهمید ما اوضاع مالیمون بده ولی هیچی بهم نگفت و اصلا تحقیرم نکرد میگفت همه ی کم و کسری های این همه سال رو برات جبران میکنم.من خیلی بهش وابسته شده بودم اونم میگفت عاشقمه، حتی منو یه بار برد تو جمه دوستاش و به عنوان نامزدش معرفی کرد . کمی مکث میکند ، چشم هایش پر از اشک شده و انگار ادامه دادن این بحث برایش سخت است .😭😞 «چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست» سعدی
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
سلام حضرت صاحب ، مهدی جان در پناه نگاه امنتان صبحی دیگر را در هجوم رنج ها آغاز می کنم همچون غزالی که در محاصره ی درندگان ، دلخوش به جان پناهی مطمئن ، زندگی می کند ... یاد شما قلبم را آرام می کند ، امیدم می دهد و تا اوج ، پر و بالم می دهد .... من به مهر شما زنده ام ...
•••❀••• عَـزیزانِ‌مَـن! ←ࢪوحِ‌مباࢪِزھ‌ و ایستادگۍ دَࢪمٌقابِلِ‌دٌشمَن، وقٺے‌بہ‌طوࢪِڪامل‌وسالِم دࢪشماقِشࢪِجَـوان‌باقۍ‌مۍمـاند ڪھ‌ٺقوا،بازگَشت‌بھ‌خدا و جہادِاڪبَࢪدر‌وجود و‌زندگۍ‌تان‌بگٌنجد... _مَـقام‌ِمٌعَظَّم‌ِࢪَهبࢪۍ🌱 ـ-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «عجایب بعد از ظهور» 👤 استاد 🔅 هدف اصلی خلقت امام زمانه... 🌎 بعد از ظهور چه اتفاقاتی رخ می‌دهد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «ایران چیکارش میکنه؟» 👤 استاد 🔥 قومی که اسرائیل را قبل از ظهور نابود می‌کند... 🎤 برشی از سخنرانی ۱۴۰۱، میدان امام حسین
⭕️قرین شدن با امام زمان(عج) ✍شخصی از آیت الله کشمیری(ره) پرسید دل باید قرین حضرت(امام زمان) شود اما این ارتباط این قربت و قرین شدن چگونه است و از کجا شروع کنیم؟ ایشان پاسخ دادند:هر روز یک ساعت با حضرت خلوت کنید و به حضرت متوجه باشید زیارت آل یاسین بخوانید.«یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی و المستعان بک یا ابن الحسن»را زیاد بگویید تا خود به خود رفاقت حاصل شود.. 📚منبع:کتاب شیدا،ص۲۲۴ 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَ
⭕️توصیه های امام زمان (عج) ✍توصیه به خواندن زیارت امین الله: در تشرف مرحوم حاج علی بغدادی به محضر امام زمان (ع)،او می‌گوید:همراه با امام زمان(علیه السلام) داخل حرم مطهر امام کاظم (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) شدیم و به ضریح مقدس چسبیدیم و بوسیدیم.بعد به من فرمود: «زیارت بخوان.» گفتم: «سواد ندارم.» فرمود: «برایت زیارت بخوانم؟» عرض کردم: «آری» فرمود: «کدام زیارت را می‌خواهی؟» گفتم: «هر زیارت که افضل است.»  فرمود: «زیارت امین الله افضل است.» آنگاه مشغول به خواندن زیارت امین الله شدند. 📚نجم الثاقب ، ص۴۵ 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
33.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ یه نکته فوق‌العاده کلیدی برای عبور از امتحانات سنگین آخرالزمانی 🌕 بدون این ابزار محاله کسی از مراحل سخت و پیچیده عبور کنه...... 🌕 اون سه نفر چه کسانی بودن و چه خصوصیت برجسته ای داشتن؟!!! 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ احساس حضور امام زمان عجل الله... 👤استاد رفیعی وظایف_منتظران 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
درمحضرحضرت دوست
🌱قسمت ۸۵ و ۸۶ +من هیچوقت همچین کاری نمیکنم ، اگه واقعا میخواستم به پلیس تحویلت بدم اصلا نمیومدم این
🌱قسمت ۸۷ و ۸۸ برای اینکه اذیت نشود میگویم +میخوای چند دقیقه صبر کنیم تا حالت بهتر بشه؟ سری به نشانه تایید تکان میدهد. این چند دقیقه برای من هم زمان خوبیست، باور حرف های نازنین برایم سخت است.شهروز گفته بود خانواده اش اجازه نمیدهند با دختری دوست بشود، علاوه‌براین شهروز آدمی نیست که بخواهد به کسی انقدر محبت کند. نازنین میخواهد ادامه بدهد اما من پیش دستی میکنم +نازنین تو واقعا داری حقیقتو میگی؟ _چرا باید دروغ بگم؟ سکوت میکنم. نازنین بعد از کمی فکرکردن بلندمیشود و رو به من میگوید _یه لحظه صبر کن الان میام داخل خانه میرود و کمی بعد با موبایلش بر میگردد.کمی در موبایلش جست و جو میکند و بعد صفحه را نشانم میدهد. ابرو بالا می‌اندازم و با تعجب عکس را میکاوم.عکس نازنین و شهروز است که در ماشین نشسته اند و شهروز با لبخند پهنی دست گل کوچک و صورتی رنگی را به طرف نازنین گرفته است.پس شهروز علاوه بر مغرو و حیله گر بودن بازیگر خوبی هم هست.نازنین عکس ها را یکی پس از دیگری نشانم میدهد،عکسها حرفهای نازنین را به خوبی ثابت میکنند.برای اینکه مطمئن تر شوم میگویم +شهروز بهت نگفت که خانوادش از این ماجرا خبر دارن یا نه ؟ همانطور که مینشیند بااطمینان پاسخ میدهد _گفت خانوادش خبر ندارن و با این طور روابط مخالفن بخاطر همین منتظر تا هر وقت بهش اجازه دادم با خانوادش بیاد خواستگاری +خب حالا بقیه چیزی که داشتی تعریف میکردی رو بگو _بعد از یه مدت اصرار کردن بالاخره قبول کردم که بیادخواستگاریم میان حرفش میپرم +چرا تا قبلش اجازه نمیدادی؟اولش گفتی بخاطر وضع مالیت ولی میگی شهروز بعد از دوستیتون از اوضاع مالیت با خبر شد _از مخالف خانواده شهروز میترسیدم سر تکان میدهم +خب ادامه بده _شهروز به من توضیح داد که خانوادش درک بالایی دارن و با این موضوع مشکلی ندارن.انقدر باهام حرف زد تا من قانع شدم و اجازه دادم تا با خانوادش صحبت کنه بیان خواستگاریم.چند روز بعد وقتی اومد دنبالم تو ماشین خیلی عصبی و کلافه بود و اصلا باهام حرف نمیزد.وقتی ازش پرسیدم چرا انقدر عصبیه گفت:من با خانوادم صحبت کردم برای خواستگاری اونها مشکلی ندارن ولی یه مشکل دیگه هست.مشکلم دختر عمومه.من یه دختر عمو دارم که خیلی منو اذیت میکنه،میگه باید با من ازدواج کنی ولی من ازش بدم میاد، یه دختر خشک مقدس و بداخلاقه،حالا هم نمیدونم چطوری فهمیده من میخوام ازدواج کنم ولی گیر داده به من میگه یا با من ازدواج میکنی یا یه بلایی سر تو میاره. دختره‌ی پول پرست فقط منو بخاطره پولم میخواد. به یه ذره دو ذره هم راضی نیست همه ی پولمو میخواد . با تعجب ابرو بالا می‌اندازم،بدون شک منظور شهروز من بوده‌ام. پوزخند صداداری میزنم. چه تهمت هایی که به من نزده است!!! واقعا تصورش هم خنده دار است که من بخاطر پول شهروز برای ازدواج با او اصرار کنم و اورا برای اینکه با من ازدواج کند تهدید کنم . زیر لب طوری که نازنین بشنود میگویم +یه حق چیز های ندیده و نشنیده نازنین که خود به دروغ بودن حرف های شهروز واقف است نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد _من از حرف های شهروز ترسیدم.اون موقع چون شناختی از تو نداشتم حرفهای شهروز رو باورکردم و خیلی ترسیدم،جدا شدن از شهروز برام مثل یه کابوس بود . ازش پرسیدم باید چیکار کنم؟ گفت:دختر عموی من میخواد بیاد آموزشگاه هنری که تو قبلا توش کلاس میرفتی، رشته ای که ثبت نام کرده تو هم ثبت نام کن تا بعدا بهت بگم چیکار کنی . آب دهانم را با شدت قورت میدهم. احساس میکنم دنیا دور سرم‌میچرخد.چنین چیزی غیر قابل باور است !یعنی شهروز قبل از شروع رابطه ی مجدد با خانواده ما تصمیم گرفته بود من را اذیت کند ؟ بدون شک برای آزار و اذیت های ساده خودش را انقدر به زحمت نینداخته است، حتما هدف بزرگتری دارد.خدا میداند که از کجا فهمیده من در آموزشگاه ثبت نام کردم. شاید شخص دیگری جز شهروز هم پشت این ماجرا هست.سر تکان میدهم و خودم را به سختی از سوال های بی جواب و افکار بهم ریخته ام بیرون میکشم. نازنین که حال خراب من را میبیند با ترس میگوید _حالت خوبه؟ چرا یه هو رنگت پرید؟ میخوای برم برات.... بی توجه به حرف هایش میگویم +نازنین شهروز خیلی خطرناکه،همونطور که خودت فهمیدی بهت دروغ گفته اما موضوع اصلی اینه که خانواده من نزدیک ۹ سال با خانواده شهروز قطع رابطه کرده بودن.‌روز اول کلاس آبرنگ فقط چند روز از اولین دیدار من و شهروز بعد از ۹ سال گذشته بود. نازنین بیشتر از من تعجب میکند.کمی خودش را روی نیمکت جا به جا میکند _شهروز اصلا به من اینو نگفته بود که با شما قبلا قطع رابطه کرده بودن!! ✔️ادامه دارد....
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
❤️ ای کاش جهان برای ظهورتان بیتاب میشد ای کاش تمامی دل های دردمند و بیقرار، شما را از خدا می خواست ... ای کاش زمین و زمان، یکصدا دعای فرج می خواند ... ای کاش خدا شما را به ما بازرساند ... که غیر از حکومت عدل گستر شما امید نجاتی نیست ... 🌤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌤
بہ نفس هـای تو بند است مرا هـر نفسی سایہ ات ڪم نشود از سرمان ، حضـرتِ یار😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه 🔴 بخدا در آستانه ظهور امام مهدی عج هستیم 🔴 امر ظهور امام مهدی عج یک شبه اصلاح خواهد شد 🌹 👤 استاد پناهیان 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
⭕️قساوت دل‌ها از علائم آخرالزمان ✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره: ⭕️ یکی از علائم آخرالزمان و قیام و ظهور حضرت مهدی (عج) آن است که: «بَعْدَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ؛ (هنگامی که دل‌ها قساوت پیدا کنند».) 🚩 درهرحال، با ما اتمام حجت کرده‌اند که اگر در این زمان تکلیف خود را بدانیم و بدان عمل نماییم، باید از خوشحالی کلاهمان را به هوا بیندازیم… 📚 کتاب حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، ص٢۶۵ مجموعه بیانات آیت‌ الله بهجت قدس‌سره پیرامون حضرت ولی عصر 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِ
امام صادق علیه السلام: در شب و روزت منتظر امر (فرج) مولايت باش تَوَقَّع أمرَ صاحِبِكَ لَيلَكَ و نَهارَكَ بحارالأنوار جلد 98 صفحه 159
🔴سید حسن نصرالله روز جمعه ۱۲ آبان ساعت  15:30 (به وقت تهران) سخنرانی خواهد کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیدحسن نصرالله، بزرگترین کابوس رژیم صهیونیستی! نفیسه کوهنورد، خبرنگار بی‌بی‌سی: 🔹ویدئویی که سید حسن نصرالله منتشر کرد بسیاری می‌گویند نشانه شکستن سکوت اوست و آن را با سال ۲۰۰۶ مقایسه کردند که پس از مدتها سکوت، در برابر دوربین حاضر شد و گفت: به دریا نگاه کنید الان کشتی اسرائیلی در آتش می‌سوزد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 چقدر برای امام زمان هزینه کردی از پولت، عاطفت، عشقت... 🎙
درمحضرحضرت دوست
🌱قسمت ۸۷ و ۸۸ برای اینکه اذیت نشود میگویم +میخوای چند دقیقه صبر کنیم تا حالت بهتر بشه؟ سری به ن
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۸۹ و ۹۰ نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم آرامشم را حفظ کنم +ادامه بده نازنین با دو دلی میگوید _میخوای.... با اطمینان میگویم +نازنین گفتم ادامه بده من حالم خوبه بی‌میل، ادامه میدهد _یه مدت که از آشناییم با تو گذشت شهروز گفت حالا وقتشه که تو رو بترسونم تا دیگه دور و بر شهروز پیدات نشه. شهروز فکری که تو سرش داشت رو بهم گفت من اولش اصلا حاضر نبودم این کار رو انجام بدم ولی شهروز بهم گفت اگه این کار رو انجام ندم برای همیشه باید باهم خداحافظی کنیم. بهش گفتم اگه این کارو بکنم ممکنه پلیس گیرم بندازه ، بهم گفت وقتی کارم تموم شد با یه پرواز میریم خارج تا بعدا برای ازدواج توی خارج اقدام کنیم. اون خانمی که اول اومد دم در مادربزرگم بود، شهروز بهم گفت برای مادرم بزرگمم یه پرستار و یه خونه میخره تا راحت زندگی کنه . نگاه پرسشگرم را به چشم هایش میدوزم +میتونم بپرسم چرا با مادربزرگت زندگی میکنی ؟ البته اگه دوست نداری جواب نده . لبخند محزونی میزند و به دست هایش خیره میشود _وقتی ۵ سالم بود تو یه تصادف خیلی ناجور کردیم، پدرم در جا فوت کرد مادرمم بعد چند روز توی بیمارستان فوت کرد. منم ۲ ماه تو بیمارستان بستری بودم بعد مرخص شدم . سر به زیر می اندازم +خدا رحمتشون کنه، ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم _مهم نیست.....بعد از یه مدت کلنجار رفتن با خودم بالاخره قبول کردم.راستش اولش فکر نمیکردم نقشه شهروز بگیره، آخه چرا باید تو وقتی از من هیچ شناختی نداری بهم کمک کنی ؟ ولی شهروز گفت تو آدم ساده ای هستی و حتما برای کمک میای، یه جورایی شهروز از حس انسان دوستی تو سوءاستفاده کرد . نازنین با خجالت سرش را پایین می اندازد و با صدایی لرزان میگوید _نورا من بابت اون اتفاق واقعا متاسفم، خیلی پشیمونم، یه جورایی شهروز مجبورم کرد. همونطور که خودت داری میبینی من اصلا آدم ترسناک و خودخواهی نیستم ولی اون روز نقش بازی کردم تا تو رو بترسونم . جدی و محکم میگویم +فعلا بقیه ی ماجرا رو تعریف کن بعدش راجب این موضوع هم صحبت میکنیم سر تکان میدهد و بحث را از سر میگیرد _همه چیز طبق خواسته ی شهروز پیش رفت و در آخر وقتی از ساختمون اومدم بیرون شهروز بهم گفت یک ساعتی منتظر بمونم اگه کسی نیومد دنبال تو شهروز، شهریار میفرسته برای کمک _تو شهریار میشناسی؟ یعنی نسبتش رو با من و شهروز میدونی؟ لبخند عجیبی میزند _آره، من بیشتر از اونی که فکر کنی راجب شهروز و اقوامش میدونم با کمی مکث میگوید _داشتم میگفتم، وقتی کاری که شهروز خواست رو انجام دادم روز بعدش رفتم پیش شهروز؛ وقتی ازش پرسیدم بلیطای هواپیما کجاست برگشت خیلی ترسناک نگاهم. یه پوزخند زد و گفت :نازنین من نه عاشقتم، نه ازت خوشم میاد،یادته بهم گفتی نورا چقدر سادست ؟ تو از نورا هم ساده تری.دیدی چه راحت فریبت دادم ؟ با صدایی که از شدت بغض میلرزد ادامه میدهد _خیلی راحت شهروز بهم گفت:من فقط از تو بعنوان یه استفاده کردم تا نورا رو کنم فکر کردی .......😭 بغضش میترکد و دیگر نمیتواند ادامه بدهد. آزادانه اشک هایش روی گونه هایش سر میخورند.باورم نمیشود این همان نازنینی هست که فکر میکردم قلبی از سنگ دارد.دلم به حالش میسوزد، او فقط خواسته های شهروز شده است درست همانطور که فکر میکردم. البته خودش هم بی تاثیر نبوده است.کم کم صدای هق هقش بلند میشود.دستی به کمرش میکشم.بی اختیار قطره اشکی از گوشه ی چشمم سر میخورد.چه راحت شهروز برای رسیدن به خواسته هایش احساسات یک دختر را نابود کرد . آرام نازنین را در آغوش میکشم و با ملایمت میگویم +میخوای دیگه ادامه ندی؟ با صدای گرفته ای میگوید _نه بزار بگم ؛ بزار بگم تا خالی بشم ؛ بزار بگم تا شهروز تو رو هم مثل من نابود نکنه. بزار بگم تا بدی هایی که در حقت کردم جبران بشه و دوباره صدای گریه هایش در حیاط کوچکشان میپیچد.بعد از چند دقیقه بلاخره آرام میگیرد و بعد از شستن صورتش به تعریف ادامه ماجرا میپردازد _شهروز منو نابود کرد.اون روز منو به خاطر وضعیت مالیم کرد و گفت همه ی وعده وعیداش الکی بوده. بهم گفت اگه چیزی برای تو تعریف کنم یا اگه گیر پلیس بیوفتم اسمی از شهروز ببرم بلایی بدتر از اون بلایی که سر تو آورد سرم میاره. منم از شهروز قبول کردم و برای اینکه گیر پلیس نیوفتم خونمون رو عوض کردم.میدونی نورا بعد از شهروز من داغون شدم . +چرا قبول کردی اینا رو برای من تعریف کنی؟اگه شهروز بفهمه میخوای چیکار کنی؟ _بهت گفتم تا یه جورایی بدیام رو جبران کنم.اولش ازت فرار میکردم تا بهت نگم ولی الان میبینم بهترین کار همینه،درضمن تو به شهروز نمیگی.اگرم بگی ...اگرم بگی ...
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
❤️ ای کاش جهان برای ظهورتان بیتاب میشد ای کاش تمامی دل های دردمند و بیقرار، شما را از خدا می خواست ... ای کاش زمین و زمان، یکصدا دعای فرج می خواند ... ای کاش خدا شما را به ما بازرساند ... که غیر از حکومت عدل گستر شما امید نجاتی نیست ... 🌤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌤