eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
671 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 اهمیت سجده شکر در بیان امام عصر 🔵 امام زمان علیه السلام می فرمایند: 🌕 سَجْدَةُ الشُّکْرِ مِنْ أَلْزَمِ السُّنَنِ وَأَوْجَبِها 🔺سجده ى شکر، از لازم ترین و واجب ترین مستحبات الهى است. 📚 بحارالانوار ج ۵۳ ص ۱۸۱
⭕️اخلاق‌مهدوی 💠 برای راضی کردن خودت و یا خدا؟  💢 گاهی هدف از نصیحت کردن، راضی کردن هوا و هوس است؛ نه خیرخواهی برای دیگران. اما این گاهی وقت ها، امروزه کمی زیاده شده و به همین دلیل شاید از نصیحت خاطره خوشی نداشته باشیم. 💢 اما نصیحت برای اینکه موثر باشد، دارای ویژگی هایی است که در اینجا به دو مورد آن اشاره می‌شود: ➖ پیام دهنده یا مبلغ باید محبوب، پر شور، علاقه مند، مطمئن و قابل اعتماد و صادق باشد. ➖ پیام دهنده باید به کلام خود ایمان داشته باشد. (١) 🔅امام علی علیه السلام می‌فرمایند: «مسلمان آینه برادر خویش است؛ هرگاه خطایى از برادر خود دیدید، همگى او را مورد حمله قرار ندهید؛ بلکه او را راهنمایى و نصیحت نمایید و با او مدارا کنید…» (٢) 🔺 در دعای معروف حضرت مهدی علیه السلام از خداوند طلب می‌کنیم: «خدایا بر دانشمندان ما زهد و نصیحت و خیر خواهی عطا فرما… و بر شنوندگان، تبعیت و پند پذیری تفضل فرما »(٣) 📚 ١- اخلاق مهدوی، اسماعیل حاجیان؛ ٢- تحف العقول، ص ١٠٨؛ ٣- مفاتیح الجنان، ص۲۱۴ 🤲 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپ 👤استاد رائفی پور 📝بزرگترین گنج هستی امام زمان عجل الله هستند. 🔹هرچه بگذره در آخرالزمان ظلم ها و بدبختی ها زیادتر میشه 🔸یا میفهمیم نداریم یا خدا میفهمونه که نداریم 🤲 
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 سوری خانم و ماکان متعجب مانده بودند که جریان از چه قرار است. بالاخره سوری خانم دهان باز کرد: -مسعود جریان چیه؟ -صبر کن عزیزم میگم. بعد رو کرد به ترنج و با تحکم گفت: -گفتم اون دو میلیون و از کجا آوردی؟ ترنج دست هایش را توی هم فشرد و به سوری خانم نگاه کرد. فکر نمی کرد اینجوری لو برود. آب دهانش را قورت داد و گفت: -کی گفت من دو میلیون دادم؟ -الان داماد مهربان زنگ زد و برای شیش میلیونی که داده بودم تشکر کرد. ولی تا اونجایی که من یادم میاد من یه چک چهار میلیونی به تو داده بودم. سوری خانم و ماکان تازه فهمیده بودند جریان چیست. مسعود واقعا عصبی بود. -ترنج حرف می زنی یا نه؟ ترنج لبش را گزید و گفت: -النگو هامو فروختم. سوری خانم نزدیک بود از حال برود. -چهار تارو فروختی دو میلیون. می دونی اونا چقدر قیمتشون بود. -نه شد سه و پونصد. بقیه شو یه دست بند برداشتم. سوری خانم صورتش را با دستش پنهان کرد و گفت: -بفرما آقا مسعود تحویل بگیر. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج سعی کرد از خودش دفاع کند. -این الگو ها الان سه چهار ساله اونجا افتادن یک بار اونم به زور شما دستم کردم..چه فایده داشت... مسعود پرید وسط حرف ترنج.: -مادرتم یه صندوق طلا داره چون استفاده نمی کنه باید ببخشه به این و اون. ترنج بغض کرده بود. ماکان هنوز توی شوک بود. مسعود داد زد: -این بچه رو می خواین شوهر بدین . خانم پاشو قرار خواستگاری رو کنسل کن. بگو دختر ما هنوز عقلش نمی رسه زندگی یعنی چی. اشک ترنج سر خورد روی صورتش.پس قرارشونم گذاشتن. -من چیم این وسط؟ ترنج بلند شد. بی صدا اشکهایش روی صورتش می ریخت. رو به پدرش گفت: -بله بدون خبر من قرار گذاشتین بدون منم کنسل کنین. من چکاره ام این وسط. ماکان نمی دانست چه بگوید. برخورد پدرش خوب شاید تند بود ولی ترنج نباید بدون اجازه انها کاری می کرد.رفت طرف پله که مسعود داد زد: - اصلا چرا قرار رو کنسل کنیم. مگه ارشیا چشه از خداتم باشه. دختره بی عقل. ترنج با حرص برگشت و گفت: -ولی جواب من منفیه. و دوان دوان از پله بالا رفت. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان کلافه دستی به صورتش کشید و دنبال ترنج از پله بالا رفت. ترنج روی تختش پشت به در نشسته بود و صدای گریه اش به خوبی شنیده می شد. ماکان بدون در زدن وارد اتاق شد و بی حرف کنار ترنج نشست. ترنج نگاهش را از زمین گرفت و در حالی که اشکش را با دست پاک می کرد رو به ماکان پرسید: -تو هم فکر میکنی کار اشتباهی کردم؟ ماکان سکوت کرده بود. ترنج هم که انگار اصلا منتظر جواب ماکان نبود ادامه داد: -به خدا بی انصافیه. مهربان جای مادر ما بود. خودت بگو. بچه که بودیم کی به ما بیشتر می رسید. مامان یا مهربان؟ در شبانه روز چقدر مامان و می دیدم. من نمی تونستم بی تفاوت باشم. مهم نیست خودم کار می کنم تمام شیش میلیون و پس میدم. ماکان برگشت و با تعجب گفت: -ترنج! - چیه؟ -والله بابا بخاطر دو میلیون اینقدر عصبانی نمی شد. ماکان دست گذاشت روی بازوی ترنج و گفت: -خودش بهت چهار تومن داده اونوقت بخاطر دو تومن تو عصبانی بشه. -پس مشکل کجاست؟ -مشکل اینجاست که تو سر خود رفتی این کار و کردی. -مجبور شدم. هرچی گفتم بیشتر نداد. اونام نتونسته بودن بقیه شو جور کنن. مجبور شدم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
♥ تو را آرزو میکنم چونانکه باغ، بهار را یا کبوتری دربند ، آسمان را ... تو را آرزو می کنم چونانکه تشنه، آب را یا زمین عطشناک ، باران را یا آسمان ، رنگین کمان را تو را آرزو می کنم چونانکه بیمار، طبیب را‌ یا غمزده، حبیب را ... 🌼 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
20.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای شناختن دین و ظهور باید بعثت را بشناسیم! ❗️چرا منتظران آخرین پیامبر بعد از بعثت دشمن ایشان شدند؟ ⚠️ آیا ما هم در معرض این خطر هستیم؟
عهد با امام زمان یعنی_۱.mp3
5.92M
⭕️صوت مهدوی 📝 پادکست «عهد با امام‌ زمان یعنی - ۱» 👤 استاد رائفی_پور 🔰 باید دائم محیای ظهور باشیم... 🔹 🤲 
ارتباط با امام زمان.mp3
7.65M
⭕️صوت مهدوی 📝 پادکست «ارتباط با امام زمان» 👤 استاد شجاعی 💢 اساس دین و دینداری؛ ارتباط، دوست داشتن و اطاعت از معصومِ متخصّص است. 🔰 اگر ما به فکر و یاد امام زمان باشیم، امام زمان هم به یاد ما هست... 🤲 
💢 مهم 🪐 اجتماع مردمی در مصادف با آغاز امامت حضرت مهدی "عج" 🔅 سخنران: حجت‌الاسلام پناهیان 🔅 مداحان: حاج مهدی سماواتی|حاج سیدمهدی میرداماد 🔅 شعرخوانی و اجرا: احمد بابایی| پویا بیاتی 🔅 با اجرای: سیدرضا نواب 🔅زمان: شنبه ۲۴مهر، ساعت: ساعت ۱۵.۳۰ 🔅مکان: ، میدان امام حسین ع 🔺 مراسم با رعایت پروتکل‌های بهداشتی برگزار می‌گردد.
نقاشی من رو تو سایت آجربه‌آجر لایک کنید https://ajorbajor.ir/naghashi/1057476
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡❝ ازعارفےپرسیدند↓ ازڪجابفهمیم‌درخوابِ‌غفلتیم‌یآنہ ؟! اوجواب‌داد↓ اگربرای کار‌ۍمیکنے؛ تبلیغے‌انجام‌میدۍوخلاصہ قدمےبر‌میدارۍوبہ‌ظهورِآن کمڪ‌میکنے❝ بدان‌ڪه‌بیداری ! والّااگرمجتهدهم‌باشے -درخواب‌ِغفلتی🌱 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج💚
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان دست روی شانه ترنج گذاشت و او را در آغوش گرفت. -حالا چرا تلافی شو سر ارشیا می خوای در بیاری؟ -جدی می خوان بیان؟ -آره -مهرناز خانم خواسته نه؟ -نخ. ارشیا خودش به من گفت. ترنج ساکت شد و اشکش را پاک کرد. -من هنوز آمادگی ندارم. - اینارو به خودش بگو. ترنج خجالت زده بود. تا حااا با ماکان اینقدر راحت حرف نزده بود. - ماکان؟ -جانم؟ -من...نمی دونم چی بگم. ماکان به ترنج که عین لبو شده بود نگاه کرد و خندید و گفت: -عین نارنج شدی الان. ترنج خودش را از ماکان جدا کرد و سر به زیر نشست. ماکان دستش را گرفت و گفت: -هر چی دلت میگه. بعد هم روی موهای او را بوسید و رفت. *** ارشیا داشت از استرس می مرد. باورش نمی شد که دارد می رود خواستگاری ترنج. توی آینه پوزخند زد. عروس خانم ناراضی ما داریم کجا می ریم نمی دونم.برای بار هزارم خودش را توی آینه نگاه کرد. احساس می کرد کارش تا حدودی احمقانه است. ترنج او را در همه حالت و همه جوره دیده بود. پس این اداها برای چه بود.مادرش گفته بود حتما باید رسمی باشد و کت و شلوار بپوشد. تازه با هزار بدبختی از زیر زدن کروات در رفته بود. تازه احمقانه تر این بود که ترنج اصلا رضایتش را هم اعالم نکرده بود.آخرین بار خودش را توی آینه نگاه کرد و از اتاق خارج شد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 پدرش منتظر توی سالن نشسته بود. با دیدن او لبخند زد. ارشیا هم خجالت زده جواب لبخند پدرش را داد. مهرناز و آتنا هم بعد از چند دقیقه آمدند. مهرناز خانم با هیجان قربان قد و بالای ارشیا می رفت. ارشیا کلافه گفت: - مامان بسه بریم دیگه. آتنا ریز ریز خندید و گفت: -چه هوله! ارشیا برگشت و رو به آتنا گفت: -تو رو خدا یه امشب و سر به سر من نذار. مهرناز خانم بازوی او را گرفت و گفت: -بریم بابا. اصلا از کجا که ترنج جواب مثبت بده بهت. ارشیا ایستاد و بازویش را از دست مادرش بیرون کشید: -مامان تو رو خدا حرفهای ناامید کننده نزن. آقا مرتضی هم بلند شد و گفت: -راست میگه ارشیا. شایدم جواب مثبت داد. بریم که دیر شد. ارشیا پوفی کرد وبه همراه بقیه از خانه خارج شدند. اینقدر استرس داشت که به سختی رانندگی کرد و تازه دسته گلی را هم سفارش داده بودند فراموش کرد. مجبور شدند دوباره برگردند و دسته گل را بگیرند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 وقتی زنگ خانه اقبال را به صدا در آوردند. ارشیا احساس کرد توی کوره در حال پختن است. دانه های عرق تا روی پیشانی اش کش آمده بود. و تند تند با دستمال عرقش را پاک میکرد. آتنا نمی توانست خنده اش را کنترل کند و مهرناز خانم هی به او سقلمه می زد که نخندد. ماکان خودش در را باز کرد و به استقبال آنها رفت. با دیدن قیافه ارشیا او هم خنده اش گرفته بود. کنار گوشش گفت: -بابا کوتاه بیا. خوبه اینجا همه می شناسنت. ارشیا چشم غره ای به ماکان رفت و گفت: -تو یکی دیگه ولمون کن. از سر شب به اندازه کافی سوژه خنده بودم. ماکان و ارشیا پشت سر بقیه به طرف ساختمان اصلی می رفتند که ماکان گفت: -دیگه واسه چی؟ ارشیا باز عرقش را گرفت و گفت: -مامان گیر داده بود کراوات بزن. ماکان پخی زیر خنده زد ولی زود خنده اش را جمع کرد. ارشیا با آرنج به به پهلوی او زد و گفت: -مسخره نوبت منم میشه بهت بخندم. -آخه مامانت فکر کرده خونه کی می خواین بیاین. -به جان خودت دیوانه شدم. من اصلا این کت و شلوار مسخره رو هم نمی خواستم بپوشم. -پس با زیر پیرنی می خواستی بیای؟ -ماکان به خدا خفت می کنم.منظورم این بود. اسپرت می اومدم. بعد با لحن غمگینی ادامه داد: -ترنج که هنوز نگفته راضیه. ما همین جور زورکی اومدیم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
❣ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
عهد با امام زمان یعنی_۱.mp3
5.92M
🔊 📝 «عهد با امام‌ زمان یعنی - ۱» 👤 استاد 🔅 باید دائم محیای ظهور باشیم... 🔹