❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸دلبــ♥️ـری دارم
🍃که هردم مست #نامش می شوم
🌸سرخوش از
🍃صَهبای جانبخش #کلامش میشوم
🌸آنچنان درعمقـ💗 جانم
🍃ریشه کرده #عشق او
🌸هرکه یک #مهدی بگوید
🍃من #غلامش می شوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#از_گذشته_نترس،
از فکر گناهان گذشته ات، مضطرب نشو؛
یه #توبه حقیقی
مي تونه همه گذشته ات رو برات جبران کنه.
چراغ دلتو دوباره روشن کن
🌷 آیتالله #فاطمی_نیا :
☘ خدا میگوید چیزی در نزد من محبوب تر و عزیزتر از واجبات نیست.
🌱 کجا می روید سیر و سلوک؟
🌸 سیر و سلوک واجبات و محرماته.
مرد ، مرد باشد واجباتش را انجام دهد و محرماتش را ترک کند ، به همه جا میرسد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحبتهای #بشارت دهنده کارشناس صداوسیما روی آنتن زنده:
‼️از زمان تولد پیغمبر؛ انقلاب اسلامی ایران دیده شده.
☑️جبرئیل با اخبار انقلاب اسلامی ایران حضرت زهرا (س) را آرام میکرد!!
✍️ انقلاب ایران از #قواعد_ظهور است... دشمن با #نفوذ در انقلاب به حق مردم ایران سعی دارد با دهان خود نور خدا را خاموش کند ولی سخت پیشمان میشود... به زودی آخرین جفتک پرانی های دشمنان هم پایان می یابد و #تمدن_نوین_اسلامی در راه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمایتهای بی دریق علما از شخصیت مقام معظم رهبری؛ انسان رو نسبت به ایمان معاندین نظریه ولایت فقیه به شک میندازه! واقعا با تعابیر و تعاریف حاج قاسم از رهبر، نظر علمایی مثل علامه حسن زادهآملی و ... مخالفین ایشون با چه رویی انقدر چهره رهبری رو تخریب میکنن؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ الگوی ما کیست٫؟؟؟؟؟👇
ایکاش ما هم اینگونه باشیم
که در جامعه انسانهای واقعی زیاد بود 😔
یه موی این آدم شرف داره به خیلی از مسئولان بی بخار مملکت مون خداوکیلی
🔹امام باقر علیه السّلام فرمودند:
«قائم ما با «رعب» یاری شده و به نصرت الهی تأیید می شود. زمین برای او رام می گردد و.. .»
📚بحار الانوار، ج 52، ص 191📚
🔹امام باقر (علیه السّلام) نیز فرمودند
«هرگاه قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله ظهور کند، خداوند او را با فرشتگان نشان دار (بالملائکة المسوّمین) و مقرّب یاری می کند،جبرئیل، پیشاپیش او
و میکائیل از طرف راست و اسرافیل از طرف چپ او حرکت می کنند.
بهت و رعب و وحشت به فاصله یک ماه راه- از جلو، عقب، چپ و راست او- حرکت می کند (یعنی شعاع هیبت آن حضرت، تا مساحت یک ماه راه را زیر پوشش می گیرد)
و فرشتگان مقرّب خدا، خدمت گزاران او هستند. همراه او، شمشیری برکشیده و برهنه است. خداوند متعال، روم، دیلم، هند، کابل و خزر را برای او فتح می کند»
📚الغيبة النعمانى،
#صیحه
⭕️ ندای آسمانی در آئین یهود و مسیحیان
🔹 دانشمند یهودی «جولیوس کرینستون» میگوید: سپس جهان که از گناه و تیرهروزی رنجور است، حقیقتا به خدا روی خواهد آورد و صدای شیپور میکائیل، رئیس فرشتگان را خواهند شنید که آمدن مسیحا را اعلام میکند.
🔸 یهودیان در جایی دیگر نوشتهاند: میکائیلِ فرشته، بزودی از ستیغ کوه، آمدن منجی را صدا خواهد داد...
📚انتظار مسیحا در آئین یهود، ص۶۵،۳۷و۱۸۳
☑️ انجیل مَتّی: «آنگاه علامتِ پسر انسان در آسمان پدید گردد و در آنوقت، جمیع طوایف زمین، سینه زنی کنند و پسرانشان را ببینند که بر ابرهای آسمان با قوت و جلال عظیم میآید، و فرشتگان خود را با صوربلند آواز فرستاده، برگزیدگان او را از بادهای اربعه از کران تا به کران فلک فراهم خواهند آورد». (متی۲۴، ۳۰و۳۱)
☑️ رساله اول پولس به تسالونیکیان: «زیرا خودِ خداوند با صدا و آواز رئیس فرشتگان و با صورخدا از آسمان نازل خواهد شد و مردگان در مسیح اول خواهند برخاست». (تسالونیکیان ۱، ۱۶)
📚 ندای آسمانی، زمانی، ص۷۷
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_و_هفتم
دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون ...
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...
خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟... شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد منتظر کسی بود ...
زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ... آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟...
خندید...
-برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ...
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو ... با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد...
سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ... اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود... بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت...
ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه...
با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم به طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ...
الروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت...
ادامه دارد . . .
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_و_هشتم
دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون ...
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...
خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟... شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد منتظر کسی بود ...
زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ... آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟...
خندید...
-برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ...
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو ... با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد...
سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ... اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود... بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت...
ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه...
با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم به طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ...
الروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت...
ادامه دارد . . .
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
مدتی هست که من در پی گفتار شدم
از غم دوری تو بس که گرفتار شدم
عاشقم در پی تو روز و شبم را به امید
همچو یعقوب پی دیدن رخسار شدم
یوسف شهر و دیاری که شدی رانده ز ما
من چو مالک که هوادار بسیار شدم
درد هجران تو چشمان دلم را بگرفت
چون زلیخا که ز هجران تو بیمار شدم
نادم از کرده خود طالب عفوست ز خدا
شکل حرّی به بر شاه که بیدار شدم
سلام مولای من ، مهدی جان
این تار ناپیدای محبت را تو از آستان معطرت به قلب خسته ام کشیده ای ...
تو بی آنکه ببینمت ، اینگونه مرا بیقرار چهره ی دلربایت کرده ای ...
تو بی آنکه لایق باشم ، تار و پود وجودم را با یاد خودت پیوند زده ای ...
تو چشمان بی نصیبم را به مسیر سبز انتظار ، دوخته ای ...
تو مرا شیفته ی خود کرده ای ...
تو چقدر خوبی ، چقدر مهربانی ، چقدر عزیزی ، چقدر نزدیکی ...
کاش ببینمت پیش از آنکه بمیرم ...
@Ostad_Shojae03.mp3
2.63M
⭕️#فایل_صوتي_امام_زمان_عج
یه آدمِ عاشـ❤️ـق
از دویدن برای عشقش، لذت میبـره!
👈اگــه حالِ دلت
با خسته شدن برای معشوقت، خوب نمیشه؛
یعنی یه خبری توی قلبت هست!
تا دیر نشده درمانش کن👇
#اللهُم_َّعَجِّل_ْلِوَلِیِّک_َالْفَرَج
⭕️ چرا بیشتر یاران حضرت مهدی(عج) مرد هستند؟
🌺 اولا یاور واقعی کسی است که با همه وجود در خدمت امام و اهداف او باشد همچون حضرت زینب(س)
🌺 ثانیا در مواردی که یاری کردن مربوط به حالت جنگ و قیام باشد طبیعی است که مردان باید حضور فعال تری داشته باشند، زیرا مشکلات جنگ با جسم و روح زن همخوانی ندارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو منو رها کنی کجا برم امام حسن...
🏴 مرثیه سرایی کربلایی حسین طاهری مصادف با شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_سی_نهم
-لروی ... هر چند با دیدن شما دو تا دلم برای خودم می سوزه اما حاضرم براتون مجلس عروسی بگیرم...
هنوز نفسم كامل بالا نیومده بود ... با ایما و اشاره به پدرم گفتم آرتا سر میز نشسته ... اما بدتر شد ... پدرم رو کرد به آرتا...
تو موافقی مادرت ازدواج کنه؟ ...
با ناراحتی گفتم ...
- پدر ... مکث کردم و ادامه دادم... -حالا چرا در مورد ازدواج من صحبت می کنید؟ .... من قصد ازدواج ندارم ... خبری هم نیست...
-لروی اومد با من صحبت کرد ... و تو رو ازم خواستگاری کرد... گفت یه سال پیش هم خودش بهت پیشنهاد داده و در جریانی ... و تو هم یه احمقی...
همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم ... با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم... -آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟...
نه ..... اون نجیب تر از این بود بگه . من دارم میگم تو یه احمقی ... فقط به احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده...
و بعد رو کرد به آرتا و گفت... مگه نه پسرم؟ ...
تا اومدم چیزی بگم ... آرتا با خوشحالی گفت ...
من خیلی لروی رو دوست دارم ... اون خیلی دوست خوبیه.... روز پدر هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه ...
دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم ... اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که ...
-آرتا!! ... آقای هیتروش، روز پدر اومد ... ولی قرار بود که...
ادامه دارد . . .
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_چهل
-من پدربزرگشم ... نه پدرش ... اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن .... روز پیرمردهای بازنشسته که نبود ...
دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ... مادرم می خندید ... پدرم غذاش رو می خورد ... و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد ... اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن ... و من، فقط نگاه می کردم ...
حرف زدن های آرتا که تموم شد .... پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت ...
-خوب، جوابت چیه؟ ...
من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم ... ولی لروی چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال ... آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود ... هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود ...
مهریه من، یه سفر کربلا شد ... و ما به همراه خانواده هامون برای عقد به آلمان رفتیم .... مرکز اسلامی امام على
"عليه السلام ... "
مراسم کوچک و ساده ای بود ... عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی بود که با ذوق برای ما لوكیشین های عکاسی درست می کرد ... هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد
ما پای عقدنامه رو با اسم های اسلامی مون امضا کردیم ... هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود... اونها رو عوض نکردیم ...... اما زندگی مشترک ما، با نام علی و فاطیما امضا شد ... با نام اونها و توسل به نام های مبارک اونها...
#پایان
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani