⭕️ «فاتح» نقطهزن و نقطهای که نخواست هدف بگیرد
✡تلاش اسرائیل برای ضربهگیری از حمله به حومه دیمونا: «موشک در بیابان سقوط کرد»
🔹پس از انتشار اخبار اولیه حمله موشکی به منطقهای در نزدیکی تاسیسات هستهای دیمونا، ارتش رژیم صهیونیستی در موضعی کوتاه اعلام کرد که این موشک در منطقهای خالی از سکنه «سقوط» کرده است.
🔹اطلاعات موشک «فاتح۱۱۰» که محتملترین گزینه برای حمله امشب به شمار میرود، به خوبی نشان میدهد که این موشک توان طی مسافتی بیش از فاصله محل شلیک تا برخورد را داشته و این احتمال که موشک به علت نقص فنی یا اتمام سوخت در منطقه نامشخصی سقوط کرده باشد، کاملا منتفی است.
🔹افزون بر اینکه محل برخورد موشک در نقطهای دورتر نسبت به محل تاسیسات هستهای قرار داشته و فرضیه برد ناکافی موشک منتفی است.
🔹از سوی دیگر، قابلیت نقطهزنی دقیق موشکهای خانواده«فاتح» این پیام روشن را به دشمن میرساند که عدم برخورد این موشک با تاسیسات در حال کار هستهای، نه به دلیل ناتوانی در هدفگیری بلکه به دلیل تصمیم انسانی بر عدم هدف قرار دادن این تاسیسات صورت گرفته است.
🤲 در این #ماه_مبارک_رمضان و #بهار_قرآن برای نجات یافتن از فتنه های آخرالزمان از ته دل برای ظهور #امام_زمان دعا کنیم
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_37
آینه اتاق به خودم نگاه کردم.
موهامو دم اسبی بسته بودم. گل سرم و باز کردم و مشغول براندازد کردن خودم
شدم.
موهام از شونه هام رد شده بود.
رنگ قهوه ایشون کاملا مشخص بود. چشمامم قهوه ای روشن بود ولی یه خط
تیره دور تا دورشو گرفته بود وانگار چشمام دور رنگ بود.
چشمام مورب و به طرف بالا کشیده شده بودن. بینی کشیده بود دهنم نه بزرگ نه کوچیک. وقتی هم می خندیدم روی یه لپم سوراخ میشد.
هیچ وقت از قیافه ام شاکی نبودم.
به نظر خودم کاملا عادی و طبیعی بود.
تو فامیل از من خوشکل ترم بود. اصلا قیافه برام مهم نبود.
الانم نمی دونم چرا داشتم خودمو برانداز می کردم.
لباس مامان با اینکه گشاد بود ولی به تنم نشسته بود. زمینه اش قرمز بود و طرحای توش عین مخلوط شدن چند تا رنگ که توی هم پیچ و تاب خورده باشن.
موهامو شونه کردم و ریختم روی شونه ام. جلوی موهام کوتاه بود و یه فرق کج باز کرده بودم به طرف راست که باعث میشد موهام تا روی ابروی
سمت راستمم بیاد.
گاهی وقتا نصف چشمم و می گرفت.مامان همش از این کار من حرص می خورد.منم یه وقتایی
که می خواستم لجو در بیارم موهامو کامل می آوردم رو چشمم.
از بررسی خودم دست برداشتم و برس و پرت کردم
روی میز.کنترل و برداشتم و دستگاه و روشن کردم
. بعدم رفتم سراغ کمدم و یه شلوارک پیدا کردم و پوشیدم.
چون میدونستم با این لباس آبرو برام نمی مونه.
اصلا نمی تونستم با دامن مثل ادم بشینم برای همین نمی پوشیدم.
آروم روی تختم دراز کشیدم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_38
مونده بودم این دوهفته که باید دستم بسته باشه چکار کنم.
هر بار مجبورم برا لباس پوشیدن از یکی کمک بگیرم!!
فکر کنم مسکنه داشت اثر میکرد چون کم کم خوابم گرفت و دستگاه و خاموش کردم
و بعد خوابم برد.
نمی دونم چقدر خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم حسابی گشنه ام بود.
ساعت نزدیک سه بود.معلومه واسه چی گشنمه.
جلوی آینه وایسادم و موهامو شونه کردم.حالا بیا و درستش کن.
یه دستی چه جوری موهامو ببندم.
مجبور بودم بازشون بزارم گرچه زیاد با موی باز راحت نبودم.
فرقمو خوب کج کردم که باز موهام از روی چشم راستم رد شد.
با حرکت سر یه کم عقب بردمشون و از اتاق بیرون زدم.دست و صورتم و شستم و رفتم
پائین.
خبری از نهار نبود حتما خورده بودن و جم کرده بودن.
صدای حرف از توی پذیزائی می آمد.
سرک کشیدم.
وای ارشیام که اینجاست.
نگاهی به لباسم انداختم.لعنتی حالا این ریختی په جوری برم اونجا.
لبم و با حرص گاز گرفتم و رفتم توآشپزخونه. مهربان داشت ظرف میوه رو آماده می کرد.
_مهربان من گشنمه.
_عزیزم الان نهارت و میارم. بذار این و ببرم. همین جا می خوری یا تو سالن؟؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_39
_اوف همینجا. با این قیافه ام عین دلقک کجا برم. تازه ارشیام
هست.
_وا مادر کجات عین دلقکه. تازه شدی عین یه خانم خوشکل. آقا ارشیام چکار به تو داره بنده خدا.
تکیه دادم به کابینت و گفتم:
_اره خیلی خوشکل شدم الان برم بیرون ببین ماکان چه جوری دستم بندازه.
_وا مادر چرا دستت بندازه؟
_شما ماکان و نمی شناسین؟
مهربان سری تکان داد و با ظرف میوه از در خارج شد. دوباره به خودم نگاه کردم.
دامن لباس تا زیر زانوم اومده بود و ساق پاهام معلوم بود.ارشیا منو اینجوری ببینه لابد پا میشه در میره. ولش کن
نمی رم اصلا.
مهربان برگشت و گفت:
_بابات گفت نهار خوردی بری ببینتت.
_مهربان من که گفتم نمی رم.
مهربان غذار و برام کشید و گذاشت جلوم و گفت:
_مادرجان بس که عین پسرا گشتی فکر میکنی خیلی تو چش میای ولی الان تازه شدی عین بقیه دخترا.
قاشقمو پر کردم و گفتم:
_وای خدا کی گفته هر کی بلوز شلوار بپوشه عین پسراس خوب من اونجوری راحت ترم. با دامن باید همش مواظب باشی. ادم معذبه دیگه
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
#سلام_مولای_من♥
دلم گواهی میدهد
که در یکی از همین روزها
پرده های غیبت کنار میرود و تو با
ارمغانی از امید و صلح و آرامش
از راه می رسی و چشمانِ خیسِ به راه
مانده مان را روشن میکنی و دل های
پُراضطرابِ بیقرارمان را آرام می نمایی
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
مولاے من
جاده ها خود را آماده ميكنند براےقدمهاےاستوار تو
و فرشے از زيارت
«السـلام عليـك يااباصـالح»
را برخود مےگسترند.
تو كه بيايے
سنگها غزل ميخوانند و نگاهشان معنا ميگيرد.
تو كه بيايے
بر آسمان تاريك دلها میتابے و به
آنها فانوسهايے از ستاره هديه ميدهے
تو كه بيايے
طوفان با دريا آشتےميكند و نور در رگهاے
زمين جارى ميشود.
آرے
تو كه بيايے روشنے را به شبهاے تاريك هديه ميكنے و دلهاے شكسته را با مهربانے و لبخند پيوند ميزنے
و پشت پنجره ، نشستن و زيبا ديدن را براے چشمها معنا ميكنے.
تو كه بيايے كوير معنا ندارد
همه جا سبز است ، چون متن بهار
تو كه بيايے . . .😔
در افق آرزوهایم
تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡را میبینم...
•°🌱
♦️دعای روز دهم #ماه_رمضان 🌙
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْفَائِزِينَ لَدَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ إِلَيْكَ بِإِحْسَانِكَ يَا غَايَةَ الطَّالِبِينَ
خدايا مرا در اين ماه از توكل كنندگان، و از رستگاران نزد خود، و از مقرّبان درگاهت قرار بده، به احسانت اى هدف جويندگان.
🔴 حضرت خدیجه الگوی منتظران
🏴 یکی از زیباترین جلوه های زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها انتظار ظهور حجت خداوند در زمانه خودش یعنی پیامبر گرامی اسلام بود.
🏴 او همواره انتظار ظهور پیامبر زمانه خود را می کشید و همواره از برخی افراد از جمله ورقة بن نوفل و برخی عالمان دیگر جویای نشانههای نبوت میشد.
📚بحارالانوار، ج ۱۶ ص ۵۲
🏴 سر انجام انتظارش به سر رسید و همین انتظار راستین باعث شد که از اولین افرادی باشد که به ظهور پیامبر جدید و رسالتش ایمان بیاورد.
🏴 در راستای یاری حجت خدا در زمانۀ خودش، نه تنها تمام دارایی هایش را خرج کرد، بلکه عمر بابرکتش را در خدمت به پیامبری قرار داد که انتظارش را می کشید.
🏴 برای یاری پیامبر زمانش سختی ها و زخم زبانها را تحمل کرد، مشکلات شعب ابی طالب را به جان خرید، و در مسیر یاری امام زمانه اش از هیچ تلاشی دریغ نکرد.
🏴 سبک زندگی منتظرانۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها می تواند چراغ راهی برای تمامی منتظران امام زمان علیه السلام باشد.
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
#حدیث_مهدوی
کلام امام زمان❤️
الَّذي يجِبُ عَلَيکُمْ وَ لَکُمْ أنْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَةٌ وَ أئِمَّةٌ وَ خُلَفأُ اللّهِ في أرْضِهِ، وَ اُمَناؤُهُ عَلي خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ في بِلادِهِ، نَعْرِفُ الْحَلالَ وَالْحَرامَ، وَ نَعْرِفُ تَأْويلَ الْکِتابِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.
ای شیعه ما
بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود که معتقد باشيد بر اين که ما اهل بيت رسالت، محور و أساس امور، پيشوايان هدايت و خليفهي خداوند متعال در زمين هستيم. همچنين ما امين خداوند بر بندگانش و حجّت او در جامعه ميباشيم، حلال و حرام را ميشناسيم، تأويل و تفسير آيات قرآن را عارف و آشنا هستيم.
📗تفسير عياشي/ ج1/ ص16
📗بحار الانوار/ ج89/ ص96/ ح58
🌸🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
‼️امام مهدی (علیه السلام) مقصد نیست!
◀️ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﭼﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﻭ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ،ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ،ﻣﻘﺼﺪ ﻓﯽ ﺣﺪ ﺫﺍﺗﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﻧﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﺳﺖ.
◀️ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻫﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ!
ﯾﮑﯽ ،ﻓﺮﺩ ﺭﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭﺳﯿﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﯾﺪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﺗﻮﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻓﺮﺩ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
◀️ﺟﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺰﯾﻨﺔ ﺍﻟﺠﻮﺍﻫﺮ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ،ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻋﻠﻢ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ،ﺍﺻﻼ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ!
◀️ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺗﺎﺭﯾﺦ،ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺑﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺗﺎﯼ ﺁﻥ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ﺍﮐﺜﺮ ﺁﻥ ﻫﺎ ﯾﺎ ﺍﻭﺗﺎﺩ ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺗﺨﯿﻞ ﻭ ﻭﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
◀️ﺑﻨﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺑﺪﺍﻝ ﻭ ﺍﻭﺗﺎﺩ ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﺷﺪﻧﺪ،ﻣﮕﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؟ً!
◀️ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺒﯿﻞ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿﻢ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ.ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ.
ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺯﯼ ﻋﺸﻖ، ﺑﺎ ﻧﻘﺶ ﺳﺒﻮ
ﺑﮕﺬﺭ ﺍﺯ ﻧﻘﺶ ﺳﺒﻮ،ﺭﻭ ﺁﺏ ﺟﻮ
#صاحب_الزمان
✨🌷﷽🌷✨
❇ #قرین_شدن با امام زمان (عج)
✍شخصی از آیت الله کشمیری (ره) پرسید دل باید قرین حضرت (امام زمان) شود اما این ارتباط این قربت و قرین شدن چگونه است و از کجا شروع کنیم ؟
ایشان پاسخ دادند : هر روز یک ساعت با حضرت خلوت کنید و به حضرت متوجه باشید زیارت آل یاسین بخوانید . «#یا_صاحب_الزمان اغثنی یا #صاحب_الزمان_ادرکنی و المستعان بک یا ابن الحسن» را زیاد بگویید تا خود به خود _رفاقت حاصل شود . .
📚منبع : کتاب شیدا ، ص۲
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_40
هربان یه لیوان آب و ظرف سالادم گذاشت
جلوم و گفت:
-به نظر من خیلی خوبه. حالا خود دانی.
با دهن پر گفتم:
-من معنی این خود دانی رو نفهمیدم. چهار ساعت
از آدم ایراد میگیرن بعدم میگن هر جور خودت دلت خواست.
مهربان با اخم گفت:
-خدا رو شکر که مامانت اینجا نیست وگر نه سکته می کرد با دهن پر حرف می زنی.
شونه راستمو بالا انداختم. انگار بدنم خودش حواسش بود که دست چپم تعطیله.نهارم که تموم شد یواشکی رفتم طرف پذیرائی.
هنوز ارشیا نشسته بود.
من نمی دونم این کار و زندگی نداره خودش خونه نداره که مدام اینجاس.
دوباره موهامو از روی چشمم عقب زدم و رفتم تو پذیزائی از همون دور سلام کردم و پشت یه مبل وایسادم تا پاهام معلوم نشه.
همه جواب دادن که بابا گفت:
-بیا اینجا ببینمت.
چون دلم نمی خواست برم جلو یه زیر چشمی به ارشیا نگا کردم نگاهش به دستهاش بود. گفتم:
-خوب از اینجام دارین می بینین دیگه.
ماکان با ابروهای بالا رفته نگام کرد و گفت:
-این چیه پوشیدی؟
پوف شروع شد.
-لباسه! مگه نمی بینی؟
بابا هم خندید وگفت:
-خوب بابا جان بس این مدلی نپوشیدی تازه گی داره واسمون.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_41
ارشیا یه لحظه نگاهشو اورد بالا و دوباره به دستاش خیره شد.چه عجب!مامان با حرص گفت:
-موهاتو هم از روی چشمت بزن کنار.
وای خدا چرا اینا به همه چیز من گیر میدن.
-مامان چقدر بگم من راحتم اینجوری!
ماکان انگار که بخواد مسخره ام کنه گفت:
-حالا چرا اون پشت سنگر گرفتی؟
یه چش غره بش رفتم و گفتم:
-اومدم سلام کنم و برم
بعد با چشم به پاهام و ارشیا اشاره کردم.
ابروهای ماکان بالا رفت و منم برگشتم که از پذیرائی برم بیرون که ماکان گفت:
-هی لیمو شیرین قهر کردی؟؟
برگشتم بش دهن کجی کنم که دیدم ارشیام داره می خنده.
این امروز یه چیزیش هست. کارای غیر متعارف انجام میده.
برگشتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم. داشتم فکر می کردم فردا برم با آنی یه مشورتی بکنم ورد زبونش همش
پسران.
فعلا کیس قابل اعتماد دیگه ای دور و برم پیدا نمیشد که بتونم راحت باش حرف بزنم.
صدای حرف زدن از حیاط می اومد فکر کردم ارشیا داره میره. رسید خشکشویی رو برداشتم و دوباره رفتم پائین. تو سالن کسی نبود.
مامان از پذیرائی بیرون اومد گفت:
_چرا اینجا وایستادی؟
_خوب کجا برم. ما که زندگی نداریم از دست این ماکان و دوستاش. این شرکت زده ما از زندگی افتادیم. صب پا میشیم ارشیا اینجاست ظهر هست سر شام هست. این زندگی نداره همش اینجاست؟
چشمای مامان گرد شده بود. منم که دیدم مامان قیافه اش به آدمایی می خوره که سکته
ناقص مغزی رو رد کردن با حرص گفتم:
_خوب چیه؟ مگه دروغ میگم؟
که یه صدا از پشت سرم گفت:
_ببخشید نمی دونستم مزاحم شما میشم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_42
با سرعت برگشتم موهام ریخته بود روی چشمم و فقط با یه چشم قیافه اخم کرده ارشیا
رو میدیدم...
خاک تو سرت ترنج این که هنوز اینجاست.
ماکان با چنان چشم غره ای نگاهم کرد که اگه یکی زده بود در گوشم بهتر بود.
مغزم هنگ کرده بود چی بگم که نگام افتاد به رسید دستم.
گرفتمش طرف ماکان و گفتم:
-بیا کت شلوراتو دادم خشکشوئی.
بعدم عین گوسفند سرم و انداختم پائین و برگشتم تو اتاقم.
همون پشت در وا رفتم.
یعنی ای خاک بر سرت با این حرف زدنت. طرف نگاه که چه عرض کنم دیگه یه سیلی هم خرجت
نمیکنه.
اعصابم به هم ریخته بود و حسابی از دست خودم شاکی بودم.
پس اینا کی بودن تو حیاط داشتن صحبت می کردن؟
رفتم سراغ پرده و گوشه شو کنار زدم.
بابا داشت با یکی دم در صحبت می کرد.لعنتی. این که باباست!
طبق معمول برای اینکه صدای افکار مزاحمم و نشنوم دستگاه روشن کردم و یه آهنگ گوش کر کن گذاشتم.
ولی فایده نداشت. گندی که زده بودم حسابی رفته بود رو اعصابم.
پنج دقیقه نگذشت که ماکان بدون در زدن اومد تو اتاق.
خودم فهمیدم اوضاع خرابه زود دستگاه و خاموش کردم. حسابی عصبانی بود.
-یعنی تو یه ذره عقل تو سرت نیست؟
لبم و گاز گرفتم. طلبکار گفتم:
-من چه می دونستم این هنوز اینجاست
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
هر صبح،
بہ شوق عهد دوباره با شما
چشمم را باز میڪنم
عهد میڪنم با شما،
هر روز ڪہ میگذرد،
عاشقانہ تر از قبل
چشم بہ راهتان باشم...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_صبحت_بخیر_اے
#همہ_ے_زندگانیم
الســـــــــلام علیکــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)
هفته اے دیگر در پناه نام قشنگت آغاز شد
اما زمین و زمان ، بیمار است
چهره ها از گرد غم ، ناپیداست
لبخندها از هراس بیمارے ، پشت تکه هاے سفید پارچه ، پنهان شده و آرامش ، جاے خود را به اضطراب و دلواپسے داده است
بشر ، در حال آزمودنِ تمامے راه ها براے نجات از چنگال بیمارے است
اما
هنوز باور نکرده است که ریه هاے جهان ، تو را کم دارد
اےکاش تمامے انسان ها براے آمدنت دست به دامان خدا میشدند ...
#مولاےمهربانغزلهاےمنسلام
در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡رامےبینم.
🔰دعای روزیازدهم ماه مبـارک رمضـان 🌙
🌿اللهُمَّ حَبِّبْ إِلَیَّ فِیهِ الْإِحْسَانَ وَ کَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ وَ حَرِّمْ عَلَیَّ فِیهِ السَّخَطَ وَ النِّیرَانَ بِعَوْنِکَ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ
🌿خداى در این ماه نیکى را پسندیده من گردان، و نادرستیها و نافرمانیها را مورد کراهت من قرار ده، و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان به یاری ات اى فریادرس دادخواهان
⭕️چرا به امام مهدی (عج) حجةالله می گویند؟
🔰پاسخ تفصیلی: یکی از معانی قابل برداشت از حجت، چیرگی و سلطنت خداوند بر خلق است. امام مهدی(عج) نیز سبب تسلط و چیرگی حق بر باطل است.
🌷 او بر عالم مسلط و پیروز میشود و حکومت جهانی برقرار میسازد و در سراسر عالم حکم خدا را اجرا مینماید، از این جهت به آن حضرت «حجهالله» گفته میشود.
🕊و بیان شده است که نقش نگین انگشتر حضرت «اناحجّهالله» میباشد.
📚پینوشتها
منتهی الامال، ج ۲، ص ۲۸۷
💚#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج