eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
663 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┅══ *✨﷽✨*══┅ اگر دوران مهدی را درک می کردم، همه عمرم را به خدمت به او می گذراندم. (صادق آل محمد ع) ┄┅══✼ *✨✨*✼══┅┄ سرور من! غیبت تو خواب را از دیدگانم ربوده است؛ خاطرم را پریشان ساخته، آرامش دلم را از من سلب نموده؛ سرور من! غیبت تو مصیبتهای مرابه مصیبت های دردناک همیشگی متصل ساخته😭 امام صادق (ع) ┄┅══✼ *✨✨*✼══┅┄ مدت زمان : 00:59 @Abbasse_Kardani
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه 🎬 کلیپ دیدنی و نشانه های 💚🌷 تغییر قطبین زمین و تغییرات اقلیمی شدید 💚🌷 معجزه‌وار زنده ماندن حضرت عیسی (ع) و امام زمان (عج) 💚🌷 از کار افتادگی تمام سلاح ها در حین ظهور 💚🌷 از کار افتادن تمام وسایل الکتریکی و مغناطیسی جهان در یک شب! 💚🌷 موقع ظهور، تمام مردم می‌توانند از کف دست، امام را ببینند! 💚🌷 دنیا به این نتیجه خواهد رسید که هیچ راه نجاتی جز ظهور امام زمان (عج) ندارد. 👌 حتما ببینید و منتشر کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤استاد پناهیان 🔖موقع ظهور بی طرف نداریم، وسط نداریم ⏱️ شش دقیقه @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🌿 🔰تࢪڪ گناه با ڪمڪ (عـج) 📌بـہ خـودمـون بـیـایـم 🎙 استاد دولتے 🔸بسیاࢪ شنیدنے و تأثیࢪگذاࢪ @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ای حضرت عشق(عج)💕 ☘ بارها روی تو دیدم ولی نشناختم لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم ☘ کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو آمدم دور تو گردیدم، ولی نشناختم😭😭 اللهم عجل لولیک الفرج @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••❥︎𑁍•••••••••••••••• مۆضۆ؏: :(غࢪب‌برعࢦیہ‌مهدۍ⦇ﷻ⦈ (فیلم‌هاۍهالیوودۍ😈) ❌❌❌❌❌❌ مࢪاقب‌بہ‌فیلم‌هایۍ‌ڪہ تماشا‌میڪنیدباشید...! 🔥فیݪم‌سینمایۍ🔥 🔥..ایڪس‌مݩ..🔥 •••❥︎𑁍••••••••••••••••• گۆٻَݩْدِه:اُستاد‌ࢪائِفےپوࢪ •••❥︎𑁍••••••••••••••••• زماݩ: ༄ ۰۵:۴۰ ༄ •••❥︎𑁍••••••••••••••••• ◇⦇⦇ݐېشݩــہادداݩݪۆد⦈⦈◇ •••❥︎𑁍••••••••••••••••• ✦⸎✧⸎✦⸎✧⸎✧❥︎••• 『اَللّٰہُمَ‌؏َجِلْ‌لِّوَلیِڪَ‌الفَࢪَج』 ✦⸎✧⸎✦⸎✧⸎✧❥︎••• @Abbasse_Kardani
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌎 نحوه جمع شدن ۳۱۳ یار حضرت ولی عصر ارواحنافداه 🌟امام صادق علیه السلام فرمودند: هنگامی که به امام اجازه قیام داده شود، خداوند عز وجل را به اسم عبرانی اش می خواند و پس خدا برای او ۳۱۳ یار برگزیده و آنها را مانند پاره های☁️🌥 ابر پاییزی جمع می کند ایشان یاران محکم واستوارند. 🌟برخی از آنان از بستر خود ناپدید شده و در مکه صبح میکند و برخی از آنها دیده می شود که بر روی 🌥☁️ابرها سیر می کنند در حالیکه به نام خودش و پدرش وحسب و نسبش شناخته میشوند... مفضل گفت : فدایت شوم کدامشان با ایمان تر است؟ امام فرمود: آن که در روز به روی ابر میرود و ایشان ناپدید شدگانند و درباره ی ایشان نازل شده است که: ‌‌{ به سوی خیرات بشتابید ،هر کجا باشید خدا شما را جمع میکند..}بقره/۱۴۸ 📔 تفسیر برهان ذیل آیه ۱۴۸ سوره بقره
🖼 🔺 شرط رسیدن به امام زمان 👤 استاد : 🕌 در صدر اسلام، پیامبر نماز جمعه می‌خواند یک کاروانی آمد و سر و صدا راه انداخت. همهٔ مردم حاضر در مسجد رفتند و فقط ۱۲ نفر که از اهل بیت و کسانی که بعد پای امیرالمومنین ایستادند، در مسجد ماندند. بقیه دنبال تجارت و لهو و لعب رفتند. 💰 هم همین می‌شود. امام زمانشان را به تجارت و لهو و لعب می‌فروشند. یعنی مردم پول در می‌آورند یا پول را خرج لهو و لعب می‌کنند. فلذا کسی به مهدی می رسد که بتواند از این دو مورد بگذرد. «ترکوک قائما» می‌گوید اگر تو تنها ماندی، دلیلش همین دو مورد است. 📚بیعت با شهدا - شهر ری
4_5810113435974766164.mp3
1.27M
🎧 امـام مهـربان مـن ، امـام زمـان عجل الله تعالی فرجه الشریف
داشت میگفت؛ کاش انقدر که منتظر وصل شدن اینترنت بودیم برای وصال یار هم منتظر بودیم :)😭 - ‌ 🦋أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ‌_لِوَلیِڪْ‌_ألْـفَـرَجـ⛅️ @Abbasse_Kardani
اللهم عجل لولیک الفرج 😭 @Abbasse_Kardani
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -یک خواهش ازت داشتم نه نگو. ترنچ پر سوال نگاهش کرد. -چی؟ ارشیا چهار زانو روی تخت نشست و به ترنج گفت: -بشین اینجا. و به مقابل خودش اشاره کرد. ترنج با تردید نشست. ارشیا با لبخند نگاهش کرد و گفت: -حالا اینا رو تکرار کن. ترنج فهمید و سرش را پائین انداخت و تکرار کرد.ارشیا آرام گفت: -قبلتَ... ارشیا نفس عمیقی کشید و دست دراز کرد و انگار که بخواهد به شی مقدسی دست بزند دست ترنج را گرفت. قلب ترنج به سرعت می تپید و انگار می خواست از سینه اش بیرون بپرد این احساس خوب را باور نداشت. ارشیا دست ترنج را نوازش کرد و گفت: -باور کنم تو مال خودم شدی.ترنج میشه نگام کنی؟ ترنج با شرم سرش را بالا آورد. ارشیا به چشمهای ترنج که از شرمی دخترانه پوشانده شده بود لبخند زد و گفت: -از این به بعد دیگه حق نداری نگام نکنی. بعد دست ترنج را رها کرد و چادرش را روی شانه هایش انداخت. به شالش اشاره کرد و گفت: -اجازه میدی؟ ترنج چیزی نگفت و سرش را پائین انداخت. ارشیا دست زیر چانه ترنج گذاشت و صورتش را بالا آورد و گفت: -فکر نکنی بخاطر این محرمیت خوندم بین خودمون. دیگه نمی تونستم با شوق نگات نکنم می دونم که تو هم دوست نداری نامحرمی اینجوری نگات کنه. فقط برای همینه. وگرنه قول می دم تا زمان عروسی نه بهت دست بزنم نه تو حجابتو برداری. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج لبخند زد و گفت: -هیچ وقت همچین فکری نکردم. -پس اجازه میدی؟ ترنج با کج کردن گردنش قبول کرد. ارشیا با ارامش شال سفید ترنج را از سرش باز کرد. ترنج موهای بلندش را با یک گل سر بالای سرش جمع کرده بود. ارشیا با خوشی نگاهش می کرد. نه با ترنجی که قبلا دیده بود فرق داشت. خیلی هم فرق داشت. نمی دانست چرا ولی ترنجی که او به یاد می اورد این همه زیبا نبود. نمی دانست شاید هم همان ترنج بود و او چون حالا از ته دل دوستش داشت به چشمش این همه زیبا می امد. چقدر این حالت مورب چشمانش را دوست داشت. و ان مردمک ها ی دو رنگ. ترنج دست برد و گل سرش را باز کرد. موهایش روی شانه اش ریخت و باعث شد ارشیا نفس عمیقی بکشد. موهای ترنج مثل سابق یک طرف پیشانی اش را پر کرده بود و کم کم داشتند روی چشمش سر می خوردند. ارشیا دست دراز کرد و موهای ترنج را از روی چشمش کنار زد و با لبخندی که سعی می کرد خیلی هم پهن نشود گفت: -پس هنوزم موهاتو این مدلی میزنی؟ بازم مامانت و حرص می دی پس. ترنج خندید و روی یک گونه اش چاله افتاد. ارشیا خودش هم نفهمید کی خم شد و گونه ترنج را بوسید. بعد به حالت شوخی شانه اش را بالا انداخت و خندید. ترنج هم خندید و ارشیا این بار او را در آغوش کشید. شاید نیم ساعت یا بیشتر گذشته بود که کسی به در اتاق ترنج زد: -حرفاتون تمام نشد؟ ماکان بود. ترنج شالش را روی سرش انداخت. هنوز از ماکان خجالت می کشید. -بیا تو داداش. ارشیا و ترنج رو به روی هم روی تخت نشسته بودند. ماکان وارد اتاق شد و با لحن شوخی گفت: -اینقدر حرف می زنین بعدا حرف کم می یارین. ارشیا ابروهایش را بالا برد و گفت: -شما نگران حرف زدن ما نباشین. ماکان چانه اش را خاراند و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -راست میگی تا این لیمو شیرین پر حرف هست کی حرف کم میارین؟ ترنج با اعتراض گفت: -من پر حرفم؟ ماکان امد جواب بدهد که ارشیا گفت: -آقا ماکان حواست باشه از این به بعد با خانم من درست صحبت کنی. ماکان پخی زیر خنده زد و با همان حال گفت: -اوهوک کی میره این همه راهو. ارشیا با وجود اینکه خنده اش گرفته بود سعی کرد قیافه جدی اش را حفظ کند: -من می رم تو هم به وقتش میری. بعد رو به ترنج گفت: -ترنج عزیزم پاشو بریم پائین. ماکان با دهان باز به ارشیا نگاه کرد و گفت: -می بیننم که خیلی زود جو گرفتت. سگ ادم و بگیره جو نگیره. بعد هم رو به ترنج گفت: -عزیزش پاشو برو پائین من با ایشون کار دارم. ترنج خجالت زده از اتاق خارج شد. که ماکان بلند زیر خنده زد: -وای ارشیا تریپ لاو اصلا بت نمی اد. ارشیا بلند شد و خیلی جدی گفت: -توقع نداشتی که این حرفا رو به تو سبیل کلفت بزنم. من که مثل بعضی ها نیستم که این حرفارو برای هر کی رسیدم خرج کنم. ماکان پرید و دهان ارشیا را گرفت. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻