eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
667 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹🟠 هشدار فرمانده کل قوا به سران و تصمیم‌گیران رژیم غاصب صهیونیستی و حامیان آن‌ها: بدانند که قتل عام و کشتار دست جمعی مردم غزه بلای بزرگتری را بر سر آنها خواهد آورد.
🔴 آخرین مرحله قبل ظهور ✍️ مصطفی امیری 🔹هرگاه جنگ محور مقاومت شیعی ایران، حزب الله با اسرائیل، شروع شود؛ مرحله بعد، ظهور امام عصر خواهد بود ان شاء الله. 🔸مُستند حدیثی: آخرین مرحله قبل سفیانی، حضور «مارقة الروم» در فلسطین برای دفاع از یهود اسرائیل است که وارد جنگ با محور شیعی شده است. 🔹بنابراین باید حوادثی همچون: خسف دمشق، هرج الروم، حمله ترک‌ها به سوریه، مارقه الروم رخ بدهد آنگاه حکومت سفیانی بر شام و سپس ظهور. 🔸نعمانی، الغیبۀ، ص۲۸۰. ✅ برای آگاهی بیشتر: کتاب «خاورمیانه‌عصرظهور»، فصل «ایران» و «فلسطین
درمحضرحضرت دوست
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۴۷ و ‌۴۸ بلند میشوم و ادامه میدهم +پاشو بریم . بقیه من
🌱قسمت ۴۹ و ۵۰ اینکه سجاد نمیگذارد پایم را ببینم کنجکاوترم میکند .کنارم مینشیند و قهوه ای چشم هایش را به چشم هایم میدوزد _خیلی درد دارید ؟ +اولش بیشتر بود اما الان انگار پام سر شده کلافه کلاهش رو از روی سرش برمیدارد و آب دهانش را با صدا قورت میدهد . دوباره سرم را بلند میکنم که پایم را ببینم ، این بار گوشه ی چادرم را میگیرد و روی صورتم را می اندازد . عصبی چادرم را کنار میزنم +چرا نمیزاری پامو ببینم ؟ مگه نمیگی چیزیش نشده سر تکان میدهد و با جدیت میگوید _اگه پاتو ببینی ممکنه هول کنی یک لحظه چیزی به ذهنم میرسد .سریع میپرسم +شلوارم پاره شده ؟ دوباره به پایم نگاه میکند. سریع نگاهش را از پایم میگیرد و به صورتم میدوزد _آره پاره شده از شرم گونه هایم سرخ میشود . سعی میکنم کمی پایم را جمع کنم تا نتواند آن را ببیند اما به محض تکان دادنش درد بدی در پایم میپیچد .از درد آخ بلندی میگویم . انگار سجاد متوجه شده که بخاطر اینکه پایم پوششی ندارد خجالت کشیده ام . بلند میشود و کنار پایم مینشیند و میگوید _پاتو تکون نده بعد چادرم را میگیرد و روی پایم میاندازد . در تمام این مدت سعی میکند به پایم نگاه نکند .زیر لب ( ممنونی ) میگویم و در دل خاله شیرین و عمو محسن را بخاطر تربیت درستشان تحسین میکنم . پایم شروع به تیر کشیدن میکند و بی اختیار جیغ خفیفی میکشم . سجاد سریع بلند میشود و کنارم می ایستد _چی شد ؟ با ترس میگویم +پام داره تیر میکشه _خیلی خب آروم باشید الان یه کاری میکنم. کلاهش را از روی زمین چنگ میزند و دوباره روی سرش میگذارد .موبایل را از جیبش بیرون می کشد و سریع شماره ای را میگیرد . تلفن را کنار گوشش میگزارد و بعد از سکوت کوتاهی خطاب به شخص پشت تلفن میگوید _الو ، سلام .خوب گوش کن ببین چی میگم حرف هایی که الان بهت میگم رو به هیچکس نمیگی و جلوی بقیه هم عکس العمل خاصی از خودت نشون نمیدی . دلم میخواهد بدانم با چه کسی صحبت میکند ، گوش هایم را تیز میکنم بلکه بفهمم . سجاد چند قدمی جا به جا میشود و بعد ادامه میدهد _الان آروم از باغ میای بیرون . مغازه آقا نادر رو که یادته کجا بود ؟ میای اونجا . نزدیک اونجا یه تپه هست میای پایین تپه فقط سریع بیا ، خودت یه بهونه ای جور کن که کسی شک نکنه . فکر میکنم دارد با سوگل صحبت میکندچون لحنش دستوری و خودمانی هست . برای چند ثانیه سکوت میکند . این بار به من نگاه میکند .نگاهش را از من میگیرد و دور میشود انگار میخواهد چیزی بگوید که من نفهمم ‌. نمیدانم چه میگوید اما حتم دارم هر چه که هست درباره ی من هست . سعی میکنم زیاد به این موضوع فکر نکنم . دلم میخوهد پایم را ببینم اما سجاد مدام من را نگاه میکند انگار میداند چه فکری در سرم میگذرد . اگر بفهمد میخواهم پایم را ببینم نمیگذارد .کم کم درد پایم بیشتر میشود .باید پایم را ببینم حداقل بفهمم دلیل این همه درد چیست . سرم را بر میگردانم تا سجاد را ببینم . انگار حواسش به من نیست . لبخند کوچکی میزنم و چادرم را میکشم تا از روی پایم کنار برود . سرم را آرام بالا می آورم اما چیزی نمیبینم . سعی میکنم خودم را بالا بکشم بلکه چیزی ببینم که ناگهان سردی چیزی را روی گونه ام احساس میکنم که سرم را به سمت چپ هل میدهد . صورتم را که برمیگردانم با قیافه ی درهم سجاد رو به رو میشوم . سریع چادر را روی پایم می اندازم . «دل ز تن بردی و در جانی هنوز درد ها دادی و درمانی هنوز» امیر خسرو دهلوی «بارها افطار خود را قبل موعد خورده ام بس که از زیباییت الله اکبر گفته اند» امین شیرزادی
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
سلام بر شما ای زیبا آرزوی من! و ای مهربان امام من رسیدن به شما همه ی آنچه می خواهم است! بگو کجا جستجویت کنم؟ من به آسمانی که تو را می بیند غبطه میخورم و به زمینی که بر آن قدم می گذاری! خوشا آن هوایی که در آن نفس می کشید، مولای من! ..🌱
به خون شهیدان و یاران قسم به جانبازی سربداران قسم به سید علی اقتدا میکنیم به راه حسین جان فدا میکنیم
📌 تمرین یار شدن برای امام زمان 🔸 زمین و آسمان در اختیار اوست به اذن خدا. نهایت ایمان است و عطوفت، نمی‌شود دوستش نداشت. من در عجبم که او چرا دوستم دارد؟ در لحظه‌های پر گناهم، نظاره‌گرم بود، به‌جای من گریست، به‌جای من توبه کرد و بارها شرمنده شد. اما هنوز هوایم را دارد. در همان لحظه‌های پر شکوه اشک و توبه، دوست داشتنش را احساس می‌کنم که اگر هوایم را نداشت چه بسا نه اشکی بود و نه توبه‌ای... 🔹 اما دیگر از تباهی خسته‌ام. طاقت اشک‌های امام را ندارم و امروز می‌خواهم که اراده‌ام خط بطلانی باشد بر گذشتۀ تباه شده‌ام. امروز، روز تولد من است. آغازی زیبا برای تمرین یار شدن. مسیر «شدن» اگر چه سخت است ولی لذتی دارد وصف‌ناشدنی. 🔸 ای اصالت زندگی که شاید سال‌ها منتظر بیعت من بوده‌ای! در همین لحظه که بی‌گمان نظاره‌ام می‌کنی با شما عهد می‌بندم خود را برای یاری‌ات آماده کنم‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه 🛑فتنه فلسطین، آخرین فتنه قبل از ظهور است. ✍️ فتنه فلسطین، فتنه ای است که از سرزمین شام شروع میشود. در نتیجه، آشوبی به پا میشود که در زبان روایات به «فتنه فلسطین» از آن یاد شده، آشوبی که منطقه شام در اثر آن، همچون آب درون مَشک به هم میخورد. شامات در آخرالزمان کجاست⁉️ 📜 روایات، فتنه ویژه ای را در سرزمین شام یادآوری میکنند. شام فقط سوریه و دمشق نبوده بلکه ( تمام سرزمین سوریه و شمال غربی عراق ، اردن ، جنوب ترکیه ، فلسطین اشغالی و لبنان ) را شامل میشده است. 👈🏼هم‌اکنون هم در این مناطق شاهد جنگ و درگیری هستیم. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ من در قبال امام عصر علیه السلام چه وظیفه ای دارم⁉️ 👤حجت الاسلام کلباسی (مدیر مرکز تخصصی مهدویت) 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
⁉️ آیا اسرائیل قبل از ظهور حضرت ولی عصر نابود می‌شود؟ 🔥 این روزها که بحث عملیات «طوفان‌ الاقصی» علیه رژیم صهیونیستی بسیار داغ شده، این سوال زیاد مطرح می‌شه که آیا نابودی اسرائیل نزدیک هست یا اینکه آیا این اتفاق قرار هست که قبل از ظهور شکل بگیرد؟ 📚 در اینجا قصد داریم فارق از اینکه نتیجهٔ اتفاقات این روزها چه خواهد بود و به دور از هرگونه تطبیقی بین اتفاقات رقم‌خورده، از منظر آیات و روایات به این موضوع بپردازیم. 📖 در ابتدا نگاهی داریم به آیهٔ ۵ سورهٔ اسراء؛ در این آیه خداوند می‌فرماید:«فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ ۚ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا؛ پس چون وقت انتقام اول فرا رسد بندگان سخت جنگجو و نیرومند خود را بر شما برانگیزیم تا آنجا که در درون خانه‌های شما نیز جستجو کنند. و این وعده (انتقام خدا) حتمی است». ⚔ در این آیه، خداوند به وعدهٔ انتقام از صهیونیست‌ها می‌پردازد و می‌گوید هر زمان وعدهٔ ما فرا برسد، بندگانی از خودمان را مبعوث می‌کنیم که انسان‌های بسیار قدرتمندی هستند و تک‌تک صهیونیست‌ها را از خانه‌هایشان بیرون می‌کشند و انتقام می‌گیرند. و در انتها هم به حتمی‌بودن وعدهٔ خداوند اشاره می‌کند. ❓‌تا اینجا مشخص شد که در نابودی صهیونیست‌ها شکی نیست، اما همچنان این سوال باقیست که نابودی اسرائیلی‌ها در آخرالزمان، قبل از ظهور است یا بعد از ظهور؟ 📖 در روایتی از امام صادق که ذیل همین آیه آمده است، ایشان می‌فرمایند: «فِی قَوْلِهِ تَعَالَی... فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما (فَإِذَا جَاءَ نَصْرُ دَمِ الْحُسَیْنِ) بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ (قَوْمٌ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِ فَلَا یَدَعُونَ وَتْراً لآِلِ مُحَمَّدٍ إِلَّا قَتَلُوهُ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا خُرُوجُ الْقَائِمِ)؛ در مورد آیه: فَإِذا جاءَ وَعْدُ اولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا اوّلی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً (حکایت از ریخته‌شدن خون حسین علیه السلام دارد. و آیه: بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا اوّلی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ (بر مردمی دلالت دارد که خداوند پیش از ظهور امام قائم می‌فرستد و هیچ‌کس را که مسئول خونی در خاندان محمّد است وانگذارند مگر آنکه او را بکشند؛ و این وعده‌ایست قطعی). (الکافی، ج ۸، ص ۲۰۶ - بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۹۳ - تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج ۸، ص ۸۸) ☀️ با توجه به موارد گفته‌شده، می‌توان امیدوار بود که به امید خدا، نابودی اسرائیل و صهیونیست‌ها، قبل از ظهور امام زمان شکل خواهد گرفت و چه بسا خود مقدمه‌ای بر ظهور ایشان نیز باشد. به امید آن روز... 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
درمحضرحضرت دوست
🌱قسمت ۴۹ و ۵۰ اینکه سجاد نمیگذارد پایم را ببینم کنجکاوترم میکند .کنارم مینشیند و قهوه ای چشم هایش
🌷قسمت ۵۱ و ۵۲ چطور آمد که من متوجه حضورش نشدم ؟ سجاد اخم تصنعی میکند _چرا انقدر لجبازید ؟ با حالت عاجزانه ای میگویم +پام درد میکنه . میخوام ببینم این همه درد برای چیه . ابرو بالا می اندازد _الان مثلا ببینی دردتون درست میشه ؟ با کلافگی سرم را به سمت مخالف بر میگردانم و ساعدم را روی چشم هایم میگذارم.درد کم کم دارد امانم را میبرد .چند دقیقه در سکوت میگذرد .هر بار که نگاه میکنم میبینم سجاد دارد من را دید میزند . انگار میداند منتظر فرصتی هستم تا پایم را ببینم . دردم به حدی رسیده که تحملش برایم سخت شده است . ساعدم را پایین می اورم و دوباره به سجاد نگاه میکنم .برای یک لحظه به او دقت میکنم .چقدر با همیشه فرق دارد .چه کسی فکرش را میکرد پسر نجیب و سر به زیری مثل سجاد حالا انقدر جدی و محکم شده است . آنقدر متفاوت است که نمیتوانم باور کنم این همان سجاد قبلیست . امروز به من ثابت شد که سجاد در شرایط سخت یک مرد به تمام معناست . به بالای تپه چشم میدوزم که سوگل را میبینم . پشت سرش شهروز دست در جیب شلوار جینش کرده و با غرور از تپه پایین می آید . با دیدن شهروز انگار سطل آب سردی روز سرم خالی کرده اند .چه میخواستم و چه شد .آمدم از دست شهروز فرار کنم بدتر گیر شهروز افتادم . سوگل با دیدن من سریع از تپه پایین می آید وکنارم مینشیند . چشم هایش نگران ، اجزای صورتم را میکاود . دستم را میگیرد و میفشارد و با نگرانی ای خواهرانه میگوید _چی شده نورا ؟ به پایم نگاه میکنم . سوگل رد نگاهم را دنبال میکند و متوجه میشود . دوباره من را نگاه میکند _خیلی درد داری ؟ +تقریبا . دردش هی داره زیاد میشه دوباره صدای پای شهروز باعث میشود سرم را برمیگردانم.‌شهروز با قدم هایی آهسته به سمت من در حال حرکت است . با استرس از سوگل میپرسم +شهروز برای چی اومده ؟ _اومده پاتو معاینه کنه میخواهم دلیلش را از سوگل بپرسم که یاد حرف های شهریار می افتم . گفته بود شهروز لیسانس پرستاری دارد .سریع دستم را رو به شهروز دراز میکنم و محکم میگویم +جلو نیا . شهروز ابروهایش را در هم میکشد و با تعجب میگوید _چرا ؟ برای چند لحظه می ایستد و در فکر فرو میرود و تازه میفهمد دلیل حرفم چیست . لبخند مرموزی گوشه ی لبش جا خوش میکند و سریع تر از قبل به سمتم می آید . این بار بلند تر و قاطع تر میگویم +گفتم جلو نیا . بدون توجه به حرفم به راهش ادامه میدهد .این بار با صدای که بیشتر به جیغ شباهت دارد میگویم +خوب گوش کن ببین چی دارم میگم . دستت بهم بخوره جیغ میزنم .شده پامو قطع میکنم ولی نمیزارم تو بهش دست بزنی . شهروز پوزخندی میزند و با کنایه میگوید _چون تعصب داری این ها رو میگی ؟ با خشم میگویم +نه چون ذات کثیف تو رو میشناسم .میترسم یه بلایی سرم بیاری چون از من بدت میاد.اگر هم بلایی سرم نیاری پس فردا منتشو سرم میزاری . سجاد و سوگل بهت زده نگاهشان بین من و شهروز در چرخش است . شهروز اخم غلیظی میکند . پا تند میکند و به سمت من می آید . برای یک لحظه از شدت ترس بدنم شل میشود . قبل از اینکه شهروز به من برسد سجاد سریع جلویش می ایستد ، دست هایش را روی شانه ی شهروز میگذارد و آرام به عقب هدایتش میکند . اما انگار شهروز نمیخواهد کوتاه بیاید ، دست سجاد را پس میزند .شهروز میخواهد حرفی بزند که سجاد زیر گوشش چیزی زمزمه میکند .نمیدانم چه گفت اما هر چه که بود آتش شهروز را خاموش کرد .سجاد بازوی شهروز را میگیرد تا او را همراه خود ببرد . «ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود» سعدی «عمری گذشت و ساختم با نداشتن ای دل چه خوب بود اگر تو را هم نداشتم» ناشناس