eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
674 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پست ویژه ✍ زمان بعد از ظهور آقا صاحب الزمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) 🔹لباس آقا امام زمان (ارواحنافداه) همان لباس امیرالمؤمنین علی (علیه‌ السلام) است 🔹پناه بردن امت پیامبر به آقا صاحب الزمان 🔹شدت شوق مردم آخــــرالزمان از دیدن حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعد از هزار و دویست سال انتـــظـار... 👤استاد علی اکبر رائفی پور" ☑️ بسـیار شنیــــدنی ⏰ زمان : ۳ دقیقه و ۴۱ ثانیه 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
10.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️بهترین فرصتی که برای برطرف کردن همه موانع ظهور به دست اومده 🔥 حواسمون به جبهه فرهنگی و مجازی باشه، ساکت نباشیم، نبرد مهمی داریم ✅️ 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مدعی دروغین ارتباط با امام زمان علیه‌السلام 🔵 علی یعقوبی و ادعای برخورداری از نعمات خاصه ⛔️ وی متاسفانه در بین برخی اقشار مذهبی و انقلابی و دانشگاهی و حوزوی نفوذ کرده و کسی جلو دار این جریان نیست. 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
درمحضرحضرت دوست
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۸۹ و ۹۰ نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم آرامشم را حفظ کنم +ا
🌱قسمت ۹۱ و ۹۲ _بهت گفتم تا یه جورایی بدیام رو جبران کنم . اولش ازت فرار میکردم تا بهت نگم ولی الان میبینم بهترین کار همینه، در ضمن تو به شهروز نمیگی.اگرم بگی ...اگرم بگی ...... با کلافگی میگوید _نمیدونم ولی امیدوارم نگی نازنین با چیزی که فکر میکردم خیلی متفاوت است . خیلی مظلوم و مهربان است درست برعکس آخرین بار که دیدمش ، الحق که او هم بازیگر خوبیست . با لحنی پر محبت همراه با لبخند میگویم +نازنین من تورو حلال کردم ولی ازت میخوام که دیگه هیچکس رو حتی اگه پای جون خودت و عزیزات در میان بود چه جسمی و چه روحی از عمد اذیت نکنی نازنین با تکان داون سر حرفم را تایید میکند و با لبخندی متقابل از من تشکر میکند . . . روی تخت مینشینم و نگاهی به ساعت دیواری اتاقم می اندازم . عقربه ها ۱ و ۳۰ دقیقه نیمه شب را نشان میدهند .طبق قول و قرارمان تا آخر فردا باید چیزهایی که از نازنین دستگیرم شده را برای شهریار تعریف کنم . مصمم از روی تخت بلند میشوم و از اتاق بیرون میروم.پشت در اتاق شهریار می‌ایستم و با کشیدن نفس عمیقی خودم را به آرامش دعوت میکنم . آرام تقه ای به در میزنم . با گفتن (بفرماییدی) از سوی شهریار در را باز کنم و در چهار چوب در می ایستم . با دیدن شهریار که رو به روی سجاده ایستاده بی اختیار لبخند میزنم .لبخندم را عمیق تر میکنم و با لحنی که در آن شیطنت موج میزند میگویم +پس میخواستی نماز شب بخونی لبخند میزند و به شوخی پیگوید _تُف به ریا و بعد هر دو میخندیم . سر کج میکنم +من که هر وقت میام تو داری نماز میخونی یه جوری پیش برو ماهم بهت برسیم _۲ تا نماز دست و پا شکسته که حسرت خوردن نداره اخم تصنعی میکنم +بحث من حسادت نیست ، بحث من اینه که بهت نگفتم نباید تک خوری کنی ؟ تنها تنها نماز شب میخونی ؟ نمیخوای یه مسلمون دیگرو هم شریک کنی ؟ بلند میخندد _تو اول بزار ببینم بلدم بخونم ، هر وقت درست و حسابی یاد گرفتم تو رو هم خبر میکنم .حالا برای چی اومده بودی ؟ لبخند پهنی میزنم +میرم بعدا میام شاید قرار شد یه چیزی بهت الهام بشه من مزاحم بودم . بعد چشمکی حواله اش میکنم و سریع در را میبندم .شهریار با صدای بلندی که خنده در آن موج میزند طوری که من بشنوم میگوید _باشه خانوم خانوما نوبت منم میرسه آرام میخندم و به سمت اتاقم حرکت میکنم . . . فردای آن روز تا جایی که نازنین به من‌اجازه داده بود ماجرا را برای شهریار تعریف کردم ؛ البته با حذف شهروز و قرار دادن شخصیت خیالی به نام فرهاد به جای او . فرهادی که از ایران رفته و هیچکس از محل زندگی او خبر ندارد ! بهتر است کسی چیزی راجب کارهای شهروز نداند،حداقل فعلا! شهریار با کمی بدخلقی بلاخره از پیگیری ماجرای نازنین منصرف شد . من و شهریار بعد از ۲ روز حرف زدن با پدر و مادرم بلاخره آنها را هم منصرف کردیم. راضی کردن مادرم کار سختی نبود اما پدرم خیلی سخت حاضر شد کوتاه بیاید ، البته کوتاه آمدن همراه با دلخوری ای ظاهری . پدرم در آخر گفت که اگر دوباره فرهاد خیالی یا نازنین کاری بکنند به هیچ وجه حاضر نیست کوتاه بیاید . . . . دیروز عمو محسن و خانواده اش از خارج برگشتند و شهریار بعد از یک هفته از پیش ما رفت . آنقدر از رفتنش ناراحت و گرفته شدم که انگار دیگر قرار نیست اورا ببینم . با صدای سوگل نا خواسته از افکارم بیرون میایم _با تو ام نورا ! نگاهش میکنم و بی حوصله میگویم +بله ؟ نفسش را با حرص بیرون میدهد _۲ ساعت دارم باهات حرف میزنم +ببخشید حواسم نبود دوباره بگو کنجکاو نگاهم میکند _میخوای برای تولد شهریار چیکار کنی ؟ چند وقت پیش بهم گفتی با مامانت صحبت کردی یه فکرایی تو سرت داری . یک تای ابرویم را بالا میدهم +تولد شهریار ؟ _آره دیگه دوهفته دیگه ۱۱ مهر سریع می ایستم و محکم روی پیشانی ام میکوبم +وای کلاً یادم رفته بود. از یه ماهه پیش داشتم براش برنامه ریزی میکردم ، کلی برنامه ریخته بودم ولی روزی که رفتم براش کادو بخرم....... تازه به یاد میاورم که نازنیم از ماجرای نازنین باخبر نیست سوگل پرسشگرانه نگاهم میکند _ خب چی شد ؟ لبم را با زبان تر میکنم +کادوی خوب پیدا نکردم، میخواستم ساعت بخرم اما مدلاشون خوشگل نبودن، دیگه از اون روز به بعد یادم رفت.عیب نداره یه هفته مونده به تولدش کار کم کم وسایلو آماده میکنم . کمی جا به جا میشود و نگاهش را از من میگیرد _ نمیشه +چرا نمیشه ؟ _۳ روز دیگه دانشگاه‌ها باز میشه ، باید قبل از دانشگاه کارها رو انجام بدی بی خیال روی تخت دراز میکشم +اولاش کلاسا تَقُ لَقِ _آره راس میگی ✔️ادامه دارد....
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۹۳ و ۹۴ _آره راس میگی با من و من میگوید _میشه ..... منم برای تولد شهریار کمکت کنم؟ لبخند شیرینی تحویلش میدهم +کی گفته نمیشه؟ لبخندی از سر شادی میزند _ممنونم . . . مجددا همه چیز را بررسی میکنم. وقتی خیالم از آماده بودن همه چیز راحت میشود رو به مادرم میگویم +من میرم لباسمو عوض کنم و بعد به سمت اتاقم میروم . نزدیک به یک هفته من و سوگل دنبال کارهای تولد شهریار بودیم تا و حالا به خواست مادرم چند روز زودتر از تاریخ تولد شهریار به بهانه ی دورهمی عموها و خانواده هایشان را دعوت کردیم تا شهریار را غاقلگیر کنیم . جز خانواده من و سوگل کس دیگری از این ماجرا باخبر نیست. به خواست سوگل کیکی ساده با طرح لوازم پزشکی بخاطر پرستار بودن شهریار سفارش دادیم و با سلیقه ی سوگل ساعت مچی زیبایی برای شهریار خریداری کردیم. بعد از تعوض لباس هایم از اتاق خارج میشوم . به محض رسیدن به حال صدای صدای زنگ آیفون بلند میشود.سریع چادرم را روی سرم می اندازم ؛ چادر ساده فیروزه رنگی با طرح گل های کاربنی . با دیدن خانواده عمو محمود در آیفون «بفرماییدی» میگویم و در را باز میکنم. همگی برای استقبال آنها جلوی در می‌ایستیم .با دیدن چهره ی اخموی پدرم کمی نزدیکش میشوم .مطمئنن بخاطر اینکه نگذاشتم ماجرای نازنین را پیگیری کند از دستم دلخور است .ناراحت بودن پدرم من را هم دلگیر میکند . لبخند تصنعی میزنم و با مهربانی میگویم +دلتون میاد از دست دختر گلتون ناراحت باشین ؟ یه دونه دختر که تو دنیا بیشتر ندارین از دست همون یه دونه هم ناراحتید ؟مگه شما همیشه نمیگفتید دوست ندارید دختر گلتون غصه بخوره ؟ زیرچشمی نگاهی به من می‌اندازد و اخمش را باز می‌کند. زیرلب «لا اله الا اللهی» میگوید و سکوت میکند.میدانستم نمیتواند از دست من ناراحت باشد ، فقط این کارها را میکند تا من سرکش و خودسر نشوم . با ورود مهمان ها لبخندم را پر رنگ تر میکنم .بعد از سلام و احوالپرسی با عمو محمود و خاله شیرین سربرمیگردانم تا به سوگل سلام کنم ؛ اما با دیدن سوگل متعجب و ذوق زده ابرو بالا می اندازم.برای اولین بار دارم سوگل را در چادر مشکی میبینم.سوگل از همان روزی که به سن تکلیف رسید محجبه شد اما چادر به سر نکرد .دختر لجباز و یه دنده ای نبود ونیست ، اگر اصرارش میکردند قبول میکرد چادر سر کند ولی میگفت چادر حرمت دارد و دلش نمیخواهد آن را به اجبار سر کند.میگفت خودش روزی به این نتیجه میرسد که چادر برترین پوشش است و به خواست و میل خودش چادری میشود. حالا آن روز رسیده. شادی و ذوق هم در چهره ی سوگل و هم در چهره ی خانواده عمو محمود به وضوح دیده میشود . سوگل با دیدن چهره ی متعجبم با غروری ساختگی میگوید _میدونم خیلی خانوم شدم نمیخواد بهم بگی و بعد ریز ریز میخندد . آرام میخندم و سوگل را محکم در آغوش میکشم . میان خنده هایم قطره اشکی بی اراده از گوشه ی چشمم سر میخورد . سوگل با خنده میگوید _انقدر فشارم نده من هنوز بلد نیستم چادرمو درست وحسابی جمع و جور کنم الان از سرم میوفته سوگل را از خودم جدا میکنم و با حالت قهر، به شوخی میگویم +بی ذوق، منو باش برای کی اشک شوق ریختم با صدای قربان صدقه های مادرم هر دو برمیگردیم . مادرم با شادی به سمت سوگل میاید و اورا با محبتی مادرانه در آغوش میفشارد _سلام سوگلم ؛ دورت بگردم خاله چقدر ماه شدی ، خوشگل بودی خوشگل تر شدی نگاهی به پدرم می‌اندازم.با دیدن سوگل گل از گلش میشکفد . بعد از تحویل گرفتن و تعریف های فراوان از سوگل ، بلاخره از در عبور میکند و نوبت به سجاد میرسد . نگاهی کلی به سر تا پایش می اندازم و بعد سرم را خم میکنم . بلوز سفید رنگی همراه با شلوار خاکستری رنگی به تن دارد.ته ریش هایش کمی پر تر از دفعه ی قبل شده است . جعبه ی شیرینی بزرگی که در دست دارد را به دست عمو محمود میدهد و رو به من بشاش و سر به زیر میگوید _سلام نورا خانم حال شما ؟ احساس عجیبی دارم ، حس کسی که آتش بزرگی در جانش افتاده و نمیشود آن را خاموش کرد ، حسی سرشار از شور و هیجان و گرما . حسی که به من میگوید دیگر سجاد برایت برادر نیست . نمیدانم این حس را دوست دارم با نه ولی تجربه عجیب و جدیدیست . احساس میکنم وجود سجاد باعث میشود خون در رگ هایم سریع تر به جریان بی افتند و قبلم بی تاب میشود .
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
❤️ تا بہ ڪے هجر وغریبے وفراق وانتظار جلوہ ڪن برآشنایت یا اباصالح بیا ڪے رسدلطف پیامت برهمہ خلق جہان ڪے رسد بانگ ندایت یااباصالح بیا سلام حضرت عشق صبحت بخیر✋❤️
با خامنه ای کسی نگردد گمراه  او درشب فتنه می‌درخشد چون‌ماه در هر نفسم برای او میخوانم  لا حول و لا قوت الا بالله با خامنه ای کسی نگردد گمراه  او درشب فتنه می‌درخشد چون‌ماه در هر نفسم برای او میخوانم  لا حول و لا قوت الا بالله
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مهمترین اتفاقی که با ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه میفته،
امام زمان 003.mp3
1.99M
⭕️چرا این همه "اللهم عجل لولیک الفرج" های ما، به اجابت نمی رسد ؟ 👤 استاد شجاعی 🔻چرابا اینهمه ظلم، که عالم را احاطه کرده است؛ ظهور منجی،اتفاق نمی افتد؟ 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه
16.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سرمایه ای که خرج امام زمان(علیه السلام) نشود، قطعا خرج شیطان و ولایت او می شود. 👤 استاد عالی 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤