14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست ویژه
🔹 سرگذشت قوم بنی اسرائیل و رابطه آن با آخرالزمان پیش از ظهور
👌 بسیار مهم ویدیویی درباره آخرالزمان که نباید از دست بدهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ «بدترین سقوطها»
👤 استاد رائفی پور
📱 شیعیانی که در آخرالزمان سقوط میکنن... کسانی بودن که این اواخر در فتنهها با دشمن امیرالمومنین همصدا شدن...
⚠️ بدترین صفت لجبازی است، این صفت شیطان است... مراقب باشیم.
#امام_زمان #غزه
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست_ویژه
قدرت سـربـازان امام_زمان(عج)
علت افزایش بلایای طبیعی در آخرالزمانو تو این ڪلیپ ببینید
استاد شفیعی سروستانی
🍃بسیـار زیـبا و قابل تامل
#طوفان_الأقصى #فلسطین
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست ویژه
🔴 قبل از ظهور نابودی اسرائیل ‼️
⚠️ طبق آیات سوره اسراء و احادیث متعدد، یهودیان مفسد آخرالزمان در فلسطین تجمع دارند شیعیان و مسلمانان، طرف جنگ با یهود قبل از ظهور خواهند بود.
جهت تعجیل در فرج صلوات بفرستید
#فلسطین #امام_زمان
#طوفان_الأقصى
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
درمحضرحضرت دوست
🌱قسمت ۷۵ و ۷۶ _بفرمایید خانم رسیدیم از ماشین پیاده میشوم و بعد از حساب کردن کرایه به سمت کافی شا
✔️قسمت ۷۷ و ۷۸
سعی میکنم خودم را آرام نشان بدهم و تعجبم را به روی خودم نیاورم .معلوم نیست دوباره چه #نقشه ای برایم کشیده که این اراجیف را سرهم میکند .از همان پوزخند های خودش تحویلش میدهم
+جای اشتباهی اومدین
عکس العملی نشان نمیدهد . معلوم است که خودش را برای بدترین جواب ها از طرف من آماده کرده است .
با آرامش میگوید
_جدی گفتم
سر تکان میدهم و با تمسخر میگویم
+منم جدی گفتم ، من مثل دخترایی نیستم که دور و برت هستن
کمی به سمت میز خم میشود
_درست خانوادم حساس و اهل گیر دادن نیستن ولی هیچوقت به من و شهریار اجازه ندادن سراغ دختر و دود و دم و مواد الکلی بریم .
با اطمینان میگویم
+اگه خانوادت اجازه هم میدادن شهریار دور و بر این کارها نمیرفت
ابرو بالا می اندازد و پوزخند میزند
_چرا همچین فکری میکنی ؟
شانه بالا می اندازم
+بلاخره شهریار شیر پاک خورده
بعد از چند لحظه از حرفی که زدم به شدت پشیمان میشوم . دعوا بین من و شهروز است نباید پای خانواده اش را وسط میکشیدم .سکوت بدی حکم فرما شده است . با اینکه برایم سخت است میگویم
+ببخشید ؛ نباید پای خانوادت رو وسط میکشیدم
چیزی جز سکوت عایدم نمیشود .
تازه متوجه زنجیر نقره ای رنگ دور گردنش میشوم ؛ به احتمال زیاد باید از جنس طلا باشد .سری به نشانه ی تاسف برایش تکان میدهم و بعد نگاهم را به میز میدوزم .
بعد از مدتی شهروز سکوت را میشکند .
_حتما باید مثل سجاد امل ریش بلند کنم ، تسبیح دستم بگیرم ، یقمو تا خر خره ببندم و ریا کنم که ......
با خشم میان حرفش میپرم
+مراقب حرف زدنتون باشین
با قهقهه ی بلندی که میزنند همه به سمت ما بر میگردند . این کارش درست مثل نازنین است . چقدر از این حرکت بدم می آید
_میبینم که روش تعصب داری
خودم هم از تعصب بیش از حدی که نشان دادم ناراحت میشوم اما چیزی نمیگویم .با آمدن مرد پیشخدمت هر دو به اجبار سکوت میکنیم .
مرد قهوه ی شهروز را روبه رویش قرار میدهد و به سرعت از ما دور میشود .
بعد از رفتن پیشخدمت شهروز میگوید
_خب نگفتی نظرت راجب عشقم بهت چیه ؟
+واقعا اسمشو گذاشتی عشق ؟؟؟عشق مقدسه ، به هر حسی نمیشه گفت عشق .آدم عاشق هر روز یه بلایی سر کسی که ادعا میکنه دوستش داره نمیاره ، هر دفعه با نیش و کنایه ها و پوزخند های مسخرش اون رو اذیت نمیکنه .
لبخند مسخره ای میزند
_چته بابا پاچه میگیری
از این همه وقاحتش تعجب میکنم .بخاطر خشم زیاد فکم منقبض شده است . با سختی از بین دندان های قفل شده ام میگویم
+یه بار بهتون گفتم دوباره ام میگم ، مراقب حرف زدنتون باش
با کنایه میگوید
_اگه نباشم میخوای چیکار کنی ؟
سعی میکنم آرامشم را حفظ کنم
+هرچی که شنیدم رو به شهریار میگم ؛ میدونی که شهریار خیلی پیگیره ببینه کار کی بوده
پوزخند میزند
_تو همچین کاری نمیکنی ! یعنی نمیتونی بکنی چون یه طرف قضیه هم خودتی . شهریار منو خوب میشناسه میدونه بدون دلیل کاری رو انجام نمیدم ، اونوقت مجبورت میکنه براش توضیح بدی که باهام چیکار کردی ؛ تو هم قطعا دوست نداری شهریار بفهمه که زدی تو گوشم یا بهم توهین کردی
دندان هایم را روی هم میسابم
+من در مقابل بی احترامی های خودت زدم تو گوشت در ضمن بهت توهین نکردم فقط از اتفاقات بدتر جلوگیری کردم چون میدونم هدفت از کمک به من وقتی افتادم چی بود
میخواهد چیزی بگوید اما انگار پشیمان میشود .لبخند شیطانی گوشه ی لبش جا میدهد
_این حرف هارو ول کن بگو کی بیام خواستگاری ؟
نفسم را با شدت فوت میکنم
+لطفا دیگه این بحثو پیش نکشید ، خودتونم خوب میدونید این بحث به نتیجه نمیرسه!!!!!
«گویند بهشت است همان راحت جاوید
جایی که به داغی نتپد دل چه مقام است»
«میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود»
فریدون مشیری
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
ای کاش کسی میآمد و غم را از قلبِ
اهالی زمین بر میداشت . . .🌱🤍
مهدی جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوای_مهدوی
#امام_زمان
💔 این حالِ منِ بی توست...
🔻اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبة ولینا...
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام فرمانده در اسرائیل 😂
صهیونسیم جهانی.mp3
8.94M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
✘ ضرورت شناخت #صهیونیسم_جهانی برای استقامت در فتنههای آخرالزمان!
واجبترین کار ما، شناخت جهانبینی و محورهای تفکر صهیون است.
تمرکز صهیونیستها در اسرائیل نیست، تفکر صهیون در تمام جهان نفوذ کرده و طرفداران (قربانیان) خود را گرفته است.
درمحضرحضرت دوست
✔️قسمت ۷۷ و ۷۸ سعی میکنم خودم را آرام نشان بدهم و تعجبم را به روی خودم نیاورم .معلوم نیست دوباره چه
💥قسمت ۷۹ و ۸۰
در دل به حرف هایش میخندم .خدا میداند چقدر تا بحال از او ترسیده ام اما اگر به همچین آدم هایی نقطه ضعف نشان بدهی نابودت میکنند ، اگر بفهمند از آنها میترسی دیگر نباید امید به پیروزی بر آنها داشته باشی .
نفس عمیقی میکشم و با آرامش میگویم
+ولی گفتین این کارها رو کردین چون دوستم دارین ؟!
سر تکان میدهد
_بخاطر همین جسارتت دوست دارم . تو تنها کسی بودی که انقدر با من شاخ تو شاخ شدی بخاطر همین ازت خوشم اومد
زبانش یک چیز میگوید اما چشم هایش چیز دیگری میگوید .چشم هایش صداقت را نشان نمیدهند .سعی میکنم بحث را منحرف کنم
+سکوت در برابر ناحقی و ظلم اشتباهه
خنده ای از روی تمسخر میکند
_یه جوری میگی ناحقی و ظلم انگار داری از شمر و معاویه حرف میزنی
دلم میخواهد بگویم دست کمی از شمر و معاویه نداری اما در دل به شیطان لعنت میفرستم و سکوت میکنم
.
.
.
نگاهم را به در میدوزم و منتظر برای آمدن شهریار میایستم . چقدر دلتنگش هستم .
هرچقدر که از شهروز متنفرم به همان اندازه شهریار را دوست دارم؛ هرچقدر شهروز پر از کینه و بدی و نفرت است بجایش شهریار سرشار از خوبی و عشق و محبت است .
گاهی اوقات فکر میکنم شهریار بعد از تولد در بیمارستان با کودک دیگری عوض شده اما شباهت زیادش به عمو محمود نشان میدهد که متعلق به همین خانواده است .
با ورود شهریار لبخند ملیحی میزنم
+سلام
شهریار متقابلا لبخند میزند
_به به سلام ببین کی اومده استقبالم
درست مثل کودکی ۳ ساله شده ام که بعد از مدت ها عروسک مورد علاقه اش را بدست آورده .بی توجه به حرفش با غرور میگویم
+دیدی بلاخره مال ما شدی ؟
بعد هر دو میخندیم . ۲ روز پیش پدر بهاره سکته کرد و به همین دلیل خانواده عمو محسن امروز به ایتالیا رفتند تا قبل از اینکه اتفاقی برای پدر بهاره بیافتد اورا ببینند .
شهریار که تمایلی به رفتن نداشت به قرار شد بماند و به اصرار ما قبول کرد که این یک هفته را در خانه ی ما بماند . پدر و مادرم وارد حیاط میشوند تا از شهریار استقبال کنند .
مادرم گره روسری اش را کمی محکم میکند و با لبخند به ما نزدیک میشود .هنوز هم بعد از ۲ ماه مادرم با روسری جلوی شهریار میاید، من هم اول ها مثل مادرم بودم اما بعد از مدتی به اصرار سوگل قبول کردم روسری را از سرم بردارم اما هنوز هم وقتی شهریار هست لباس های بلند و پوشیده به تن میکنم .
کوله پشتی بزرگ و مشکی رنگش را از دستش میگیرم
+تا تو با مامان بابا سلام احوال پرسی میکنی اینو برات میذارم تو اتاق
_نمیخواد خودم میبرم سنگینه
لبخند ملیحی میزنم
+نه بابا تهش ۴ تا دونه لباس گذاشتی توش دیگه
و بعد با شادی به سمت در ورودی حرکت میکنم . سریع به اتاق مهمان میروم و کوله را کنار تخت میگذارم .
دیروز اتاق مهمان را برای شهریار آماده کردم؛ این اتاق مخصوص مهمان هاییست که شب را در خانه ی ما میخوابند .
رو به روی در تخت شیری رنگی و در سمت چپ کمد به چشم میخورد . در سمت راست هم میز و پاتختی همرنگ با تخت وسایل اتاق را تکمیل میکند .
با لبخند از اتاق خارج میشوم تا برای شهریار شربت آماده کنم .
.
.
.
از اتاقم خارج میشوم و با استرس به سمت اتاق شهریار میروم ؛ آهسته در میزنم اما پاسخی نمیگیرم .
دوباره و سه باره این کار را تکرار میکنم اما باز هم جوابی دریافت نمیکنم . ممکن است خواب باشد !دستگیره ی در را به آرامی میفشارم و وارد اتاق میشوم . چیزی که میبینم را باور نمیکنم . با تعجب به شهریار خیره میشوم .
شهریار رو به روی جانماز کوچک طوسی رنگی ایستاده و مشغول نماز خواندن است .چند بار پلک میزنم تا مطمئن شوم که درست میبینم .
سریع نگاه خیره ام را از او میگیرم تا مبادا زیر نگاه سنگینم خجالت زده شود .نمیدانم خوشحال باشم یا متعجب . دیدن این صحنه برایم آرزو بود ، دلم میخواهد از خوشحالی گریه کنم
با صدای شهریار به خودم می آیم
_نورا ؟ خوبی ؟
دوباره نگاهش میکنم ، سعی میکنم تعجبم را بروز ندهم .همانطور که به سمت تخت میروم با مهربانی میگویم
+قبول باشه
لبخند شیرینی میزند
_قبول حق . کاری داشتی ؟
با حرف شهریار تازه به یاد می آورم که برای چه به اتاقش آماده بودم اما بهتر است فعلا راجب چیز دیگری حرف بزنیم .وقتی سکوتم را میبیند میپرسد
_خیلی تعجب کردی ؟
لبخند میزنم و سعی میکنم عادی برخورد کنم
+از چی تعجب کردم ؟
نگاهش را از من میدزدد
_خودت میدونی دارم راجب چی حرف میزنم .
«دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند»
باباطاهر
ادامه دارد....