eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
668 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_شصت وسوم🌹 این داستان👈شانه های یک مرد دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه ... داشت نون ها رو تکه تکه می کرد ... مامان ... - جانم؟ ...  قدیم می گفتن ... یکی از نشانه های مرد خوب اینه که ... یکی محکم بزنی روی شونه اش ... ببینی از روش خاک بلند میشه یا نه ... خندید ... این حرف ها رو از بی بی شنیدی؟ ...  الان همه بچه های هم سن و سال من ... یا توی گیم نتن... یا توی خیابون به چرخ زدن و گشتن ... یا پای کامیپوتر مشغول بازی ... نمیگم بازی بده ... ولی ... مکث کردم و حرفم رو خوردم ... چرخید سمت من ... میشه من وقتم رو یه طور دیگه استفاده کنم؟ ... مثلا چطوری؟ ... - یه طوری که حضرت علی گفته ... لبخندش جدی شد ... اما نگاهش هنوز پر از محبت بود ... - حضرت علی چی گفته؟ ... - خوش به حال کسی که تفریحش ... کارشه ... با همون حالت ... چند لحظه بهم نگاه کرد ...  ولی قبل از حضرت علی ... زمان پیامبر بوده ... که گفتن ... علم را بجوئید حتی اگر در چین باشد ... رسما کم آوردم ... همیشه جلوی آرامش، وقار، کلام و منطق مادرم ... از دور مسابقات خارج می شدم ... سرم رو انداختم پایین و از آشپزخونه رفتم بیرون ... لباسم رو عوض کردم و آماده شدم که برم مدرسه ... و عمیق توی فکر ... خدایا ... یعنی درست رفتم یا غلط ... کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون ... دارد.......🍃
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ عظمت بعضے دردها گفتنےنیست دیدنےاست و عظمت درد غیبت تو را آنهایے دیدند که ضجه هاے امام صادق علیه‌السلام را در فراقت دیدند؛ همان لحظه که روے خاک نشسته بود و مثل مادر داغدیده اشک مے‌ریخت و میگفت: «آقاے من، غیبت تو خواب از چشمانم ربوده و آرامش دلم را گرفته...» در افق آرزوهایم تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
❣ 🌿يک روز نسيم مي آيد  🌺بس مژده به هر کوي و گذر مي آيد   🌿عطر گل عشق♥️ در فضا مي پيچد  🌺مي آيي و سر مي آيد😍   🌸🍃 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ_تصویری📽 ⚪️ امام صادق(ع) بر بلایای آخرالزمان و فراق امام زمان(عج)‼️ 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای امام زمانم چه کنم؟ پنج تا از مهمترین کارهای ع 1.احیای تفسیر تفسیر میگفتند محدَّث بودند یعنی خیلی از مسائل را میدانستند، فرشتگان وحی میکردند. محدِّث یعنی حدیث گو 2.احیای سنت امام وضو،نماز و...را به مردم یاد داد 3.احیای امامت امام برای قبر امام علی قبر درست کرد 4.احیای واقعه کربلا در منا حضرت روضه خواند 5.تربیت شیعه عاقل و خردمند امام مدارا و دوستی را یاد داد
⭕️‍ ‍ پیشرفت برق آسای پس از ظهور 📚علم و دانش بشری با تمام دستاوردها و مظاهر شگفت انگیزش، هنوز دوران کودکی خود را سپری می کند و با تحقق ظهور امام مهدی (عج) به بلوغ کامل می رسد. امام صادق (ع) فرمود: 📚 علم_و دانش 27 حرف( شعبه وشاخه) است و مجموع آنچه پیامبران آورده اند، 2 حرف است. مردم تا روز ظهور بیش از آن دو حرف را نمی دانند، وقتی قائم (عج) قیام کند، 25# حرف بقیه را بیرون آورده و در میان مردم منتشر می سازد و بدین سان مجموع 27 جزء دانش را نشر می دهد قطب راوندی در « خرایج » از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: ( علم بیست و هفت حرف است. تمام علومی که پیامبران آورده اند دو حرف بود و مردم تا امروز بیش از این دو حرف نشناختند. پس در زمانی که قائم ما خروج کند بیست و پنج حرف بیرون می آورد. سپس تمام بیست و هفت حرف علم را در میان مردم منتشر می کند) ➖➖➖➖➖➖➖
4_292623556464869459.mp3
8.73M
مناجات با امام زمان عج سلام آقا فدای تو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠✨وَ جَزَئٰهُم بِمَا صَبَرُواْجَنَّةً وَ حَرِیرًا🍃 💠✨ودر برابر صبرشان، بهشت ولباسهای حریر بهشتی را به آن ها پاداش می دهد!🍃 📚سوره مبارکه انسان ✍آیه ۱۲
داستان_دنبال_دار_نسل_سوخته 🌹قسمت_شصت وچهارم🌹 این داستان👈 قول_زنانه تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ... بازم صبحانه نخورده؟ ... توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ... قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ... برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ...  می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو... دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ... ناراحتی؟ ... ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ... دروغ یا راستش؟ ... هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ... - حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ ... خندید ... - منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ... پریدم وسط حرفش ... - جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ... اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ... مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش ... دارد.........🍃