🕊🌹🕊
گُــفته بــودم
به کسی [ عشق ] نخواهم ورزید..
آمــَدیُ هـَـمــهیِ
👈|فرضیــه ها| ریختبههم
#انت_فی_قلبی_آقاجان
16092256869950354811360.mp3
3.64M
پاشو اینجوری منو نده عذاب کلمینی
مهدی رسولی . #فاطمیه
⭕️ اسرائیل در ایستگاه پایانی آخرالزمان
▪️«فتنه سفیانی» آخرین مهره یهود، به منزله تنفس مصنوعی به «بنی اسرائیل فاسد» مستقر در #فلسطین است.
▪️البته قبل #سفیانی، اسرائیل در جنگ با محور شیعی به مرز فروپاشی، رسیده و حمایت همپیمان غربی «مارقة الروم» نیز سودی نخواهد بخشید.
▪️همانطور که رهبر مقاومت سیدحسن نصرالله بیان فرمود: تا ۸۰سالگی، «#نابودی_اسرائیل» رقم خواهد خورد ان شاء الله.
درمحضرحضرت دوست
❣قسمت ۱۲۷ تک مصرعی که بیش از هزار بار سجاد برایم خوانده . خودش میگفت هر بار که این شعر را بیاد می
🌱🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی
✔️قسمت ۱۲۸
_دستش بنده ، بیا خونه ببینش .
دیگر نمیتوانم بغضم را نگه دارم ، سریع تلفن را بی خداحافظی قطع میکنم و میزنم زیر گریه ، دلم نمیخواهد مادرم متوجه گریه ام بشود ، دل نگران میشود .
سجاد شهید شده ، شهید شده و به من نمیگویند ، اگر سالم بود مادرم میگذاشت با او صحبت کنم .
دست هایم به شدت میلرزند و رگ های سرم نبض میزنند. به راحتی صدای ضربان قلبم را میشنوم. اشک امانم را بریده ، حتی فرصت تفس کشیدن هم به من نمیدهد .
موبایلم در دست هایم میلرزد ، به صفحه نگاه میکنم. دوباره مادرم زنگ زده.لب هایم را روی هم میفشارم تا جلوی گریه ام را بگیرم، تماس را وصل میکنم
_مادر چی شد ؟ میگم سجاد سالمه دردت به جونم ، بیا خونه ببینش
+پس چرا ...... بغض کردید ؟
_خوشحالم عزیز دلم ، بیا ببین چقدر خاله شیرینت خوشحاله ، بیا عزیز دلم بیا سجادو ببین . فقط نزدیک خونه شدی به من زنگ بزن
+باش
تماس را قطع میکنم، هیچکدام از حرفهای مادرم را باور نکردم ، همه ی شواهد نشان میدهد سجاد من رفته .
سریع تاکسی میگیرم و خودم را به خانه میرسانم . به محض رسیدن به درخانه پیاده میشوم .
راننده بلند میگوید
_کجا خانم ؟ کرایه رو حساب نکردید
برمیگردم و با عذر خواهی زیاد کرایه را میدهم . آنقدر ذهنم درگیر است که حتی زمان و مکان را هم مدام از یاد میبرم .
کلید می اندازم و سریع وارد خانه میشوم .
صدای گریه و شیون تا حیاط هم می آید .
پاهایم شُل میشود و روی زمین می افتم .
حتی توان اشک ریختن ندارم ، احساس میکنم مغزم از کار افتاده است .
با کمک دیوار به سختی روی پاهایم میایستم .
خودم را به در ورودی میرسانم و در را باز میکنم .
نگاهم را داخل خانه میگردانم . چند پسر جوان ، هم سن و سال سجاد با لباس سپاهی ایستاده اند و گریه میکنند .
آرام روی سرم میکوبم
+یا جده سادات
صدای شیون و گریه از اتاق مهمان است .
سریع به سمت اتاق میدوم ، در اتاق باز است . میترسم ، از اینکه وارد اتاق بشوم میترسم ، میترسم جسد سجاد را ببینم .
چرا هیچ کدام از اعضای خانواده نیستند ؟
آرام وارد اتاق میشوم ، پدرم و عمو محمود کنار در ایستاده اند ، با ورود من پدرم سریع سر بلند میکند و بهت زده نگاهم میکند .
انگار انتظار حضور من را نداشته ، سریع میگوید
_اینجا چیکار میکنی ؟
میزنم زیر گریه و با دلخوری میگویم
+نمیخواستید به من بگین ؟ به من که اصل کاری ام؟؟
_نه نورا جان....
با برگرداندن سرم گریه ام متوقف میشود .
بهت زده میشوم و چشم هایم را مدام میبندم و باز میکنم ، احساس میکنم چشم من دارد اشتباه میبیند .میزنم زیر خنده ، بلند قهقهه میزنم
+دیوونه شدم ، بدبختیام کم بود دیوونگی هم بهش اضافه شد
میخندم ، تلخ میخندم ، به بدختی هایم میخندم .
دیوانه شده ام سجاد را میبینم .
با لباس سپاهی خاکی و خونی به دیوار تکیه داده . موهایش پریشان و چشم هایش کاسه ی خون است . سرش لَق میخورد ، انگار توانایی نگه داری سرش را ندارد .
با عشق نگاهم میکند ،
دلتنگی در چشم هایش موج میزند ، اما انگار توان تکان خوردن از کنار دیوار را ندارد .
با تکان خوردن شانه ام به خودم می آیم اما نگاه از سجاد نمیگیرم .
صدای مادرم در گوشم میپیچد
_نورا جان مگه نگفتم نزدیک خونه شده به من زنگ بزن
و ریز ریز گریه میکند
سر بر میگردانم و بی توجه به مادرم به سمت تابوت وسط اتاق قدم برمیدارم ، نکند دارم روح سجاد را میبینم ؟
سرم را خم میکنم ،
و با دقت داخل تابوت را نگاه میکنم . با دیدن جسد داخل تابوت روی زمین می افتم .
مادرم و خاله شیرین سریع به سمتم میآیند ،
و کنارم مینشینند . حرف میزنند اما نمیدانم چه میگویند ، صداها برایم مبهم است .
حالم خوش نیست .
گوش هایم سوت میکشند ، روحم برای خروج از بدنم تقلا میکند .
مدام منتظرم از خواب بپرم ، همیشه در جاهای بد خوابم ، از خواب میپرم اما حالا چرا بیدار نمیشوم ؟
چرا هیچکس نیست من را از این خواب بد بیدار کند .
دوباره خم میشوم و به جسد نگاه میکنم ، بعد سر بلند میکنم و به سجاد نگاه میکنم .
جسد داخل تابوت شهریار است !!!!!
احساس میکنم چشم هایم سجاد و شهریار را جا به جا میبیند .
آنقدر مبهوتم که نمیتوانم گریه کنم ،
اصلا نمیدانم ماجرا چیست که بخواهم برایش گریه کنم .
سجاد به سوریه رفته اما شهریار شهید شده !!!همه چیز عجیب است ، همه چیز عین خواب است ، اما خواب نیست .
جلو میروم دقیق صورت شهریار را میکاوم....
سفیدی صورتش زیر آفتاب سوخته است .
گوشه لبش پاره شده و روی صورتش پر از زخم های کوچک است . آبی چشم هایش را آرام بسته و به خواب ابدی فرو رفته .
با دیدن چهره اش یکهو زیر گریه میزنم .
آرام روی پایم میکوبم.انگار حق من نیست در این دنیا خواهر یا برادری داشته باشم .
حس تنهایی میکنم ، احیای میکنم در دنیا تنها شده ام.حالا دیگر نه سوگلی هست نه شهریاری.هر دو رفتند .
خم میشوم و به سختی میان گریه ام زمزمه میکنم
+انشاالله عروسیتونو با هم تو آسمونا بگیرید
گریه ام شدت میگیرد و محکم تر روی پاهایم میکوبم و زجه میزنم .
مادرم و خاله شیرین سعی دارند وست هایم را بگیرند تا خودم را نزنم .
سجاد به سختی خودش را از دیوار جدا میکند . پاهایش قُوَت ندارند و تِلو تِلو میخورد . کنارم مینشیند و دست هایم را محکم میان دست های مردانه اش میگیرم .
هرچه سعی میکنم نمیتوانم دستم را ازمیان دست هایش بیرون بکشم
کلافه مینالم
+مگه خودت نگفتی گریه کن ؟ مگه نگفتی نریز تو خودت ؟ بزار گریه بکنم
با صدای لرزانش و دورگه اش میگوید
_گفتم گریه کن نگفتم خودتو بزن . بخدا شهریار راضی نیست با خودت اینجوری کنی
گریه ام به هق هق تبدیل میشود .
+سجاد چی شده ؟ چجوری شهید شده ؟ مگه نرفته بود ایتالیا ؟ چه خبره تو این خونه ، من غریبم ؟ فقط به من نگفتید ؟
چشم های قرمزش را به چشم های اشک آلودم میدوزد
_من همه چیو بعدا برات توضیح میدم ، الان همه دارن میان برای مراسم ، اینجا الان شلوغ میشه ، تا شلوغ نشده درد و دلاتو با شهریار بکن.
بینی ام را بالا میکشم
+لابد بهاره و عمو محسن وقتی فهمیدن شهریار شهید شده نیومندن ، آره ؟
سری به نشانه نفی تکان میدهد و لبخند تلخ و بیجانی میزند
_اشتباه میکنی ، اومدن ، بهاره خانم حالش بد شد غش کرد ، الان تو اتاق توعه ، عمو محسنم پیششه
بی آن که کسی ببیند قطره اشکی را از گوشه چشمم پاک میکند
_۱۰ دقیقه میگم همه برن بیرون هر چی دلت میخواد به شهریار بگو ، گریه کن ، درد و دل کن ولی خودتو نزن ، به خودت آسیب نرسون . زیادم به خودت فشار نیار که یه وقت از حال بری
هوا را میبلعم و سر تکان میدهم .
سجاد بلند میشود و اشاره میکند تا همه از اتاق خارج شوند . مادرم و خاله شبرین نگاهی به یکدیگر و بعد به من می اندازند .
با اکراه بلند میشود و پشت سر پدرم و عمو محمود از اتاق خارج میشوند .
سجاد در آخر میگوید
_۱۰دقیقه بیشتر زمان نداری ، ازش خوب استفاده کن .
و بعد از اتاق خارج میشود و در را پشت سرش میبندد
چشم از در میگیرم و به صورت بی جان شهریار میدوزم . گریه ام آرام گرفته است . با صدای خش داری میگویم
+رفتی نه ؟ لیاقتت همین بود ، اگه کمتر از شهادت نصیبت میشد تعجب میکردم . فکر کنم تو بین شهدا مقام ویژه ای داری . چون نه خانواده با دین و ایمانی داشتی نه حتی دوست و رفیق درست حسابی . ۹سال خارج بودی و حتی بلد نبودی یه رکعت نماز بخونی ولی حالا شهید شدی ، این نشون میده خیلی تلاش کردی . فقط یه سوال ازت دارم . چرا به من نگفتی نمیری ایتالیا ؟ چرا به من دروغ گفتی ؟ من غریبه بودم ؟
بغض میکنم و سر تکان میدهم . تلخندی میزنم و ادامه میدهم
+ولش کن ، باید از این ۱۰ دقیقه نهایت استفاده رو بکنم.از اون بالا چه خبر ؟ خوش میگذره ؟ سوگل چی ؟ سوگل خوبه ؟ لابد چند روز دیگه عروسیتونه ، تو آسمونا یه عروسی حسابی برپاست ، خوش بحال سوگل که قراره با یه شهید ازدواج کنه . خیلی داره بهت خوش میگذره ها ! شهید که شدی ، به خدا هم رسیدی ، سوگلم که پیشته . فقط منو گذاشتی با یه دنیا غم و قصه رفتی . منو گذاشتی تو این دنیا بی سر و سامون و بی ارزش خودت رفتی اون بالا ها خوش میگذرونی .
قطره اشکی از گوشه چشمم سر میخورد .
لبخند پهنی میرنم
+یادته روز عقدم بهت گفتم ایشالا دومادیتو ببینم ؟ من که نمیتونم ببینم ولی حداقل حق خواهری رو ادا میکنم بهت تبریک میگم . مبارک باشه شازده دوماد ، مبارک باشه دوماد خوشبخت ، عروسیت مبارک عزیزم . سلام منو به سوگل برسون ، بهش بگو دلم براش تنگ شده ، خیلی تنگ
دیگر نمیتوانم خودم را کنترل کنم، اشک از گوشه چشم هایم میبارد و گونه هایم را تَر میکند .....
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
سلام مولای من مهدی جان❤️
از شما سپاسگزارم
که هر صبح رخصت میدهید
سلامتان کنم، یادتان کنم...
من با این سلام ها
تازه میشوم،
جان میگیرم،
پرواز میکنم...
من با این سلام ها
یادم میآید پدر دارم،
جان پناه دارم،
راه بلد دارم...
من با این سلام ها زندهام...
#اللهمعجللولیکالفرج🌤
ای صبح من از طعم کلامت شيرين
هر لحظه به اعتبار نامت شيرين
لبخند بزن، بخند، از قند لبت
هر صبح بخير و هر سلامت شيرين
#جانم_فدای_رهبر
تنها ترس.mp3
2.8M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «تنها ترس»
🎙 استاد #رائفی_پور
🔸 اصلیترین غیبت امام زمان...
⁉️ آیا کار برای امام زمان، به خودیِ خود درست میشود؟
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ مردمان آخرالزمان اونهاییشون که مومن میمونن و ایمان به غیب دارن خیلی مقام دارن ...
#امام_زمان
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🖤
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پست ویژه
🚨پیشگویی نابودی اسرائیل در قرآن
✨ مرور آیات ۴ تا ۷ سوره مبارکه اسراء
🔹 دو بار فساد یهود مورد اشاره قرآن
🔸 سرکوب اول یهود توسط ایرانیان
🔹 شروع فساد دوباره پس از سرکوب
🔸 سرکوب دوم و نهایی، پس از ظهور
🔥 سرکوب اول: قبل از ظهور امام در مرحله سیوف در فرآیند آتش مشرق
🔥 سرکوب دوم و نهایی: بعد از ظهور امام زمان و سپس آزادی قدس
#فلسطین #طوفان_الأقصى #امام_زمان
🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🖤