أمر هرگز نمیتواند دائر شود بین تخصص و تعهد. صدبار جواباش را دادهاند و مسألهاش روشن شده است؛ کسی که متصدیِ کاری میشود، هم باید در آن أمر تخصص داشته باشد و هم باید نسبت به إسلام و مسلمین متعهد باشد. اگر یک فردِ متدین أما غیرِ متخصص را جایی گذاشتند، نفْسِ تدیّناش مقتضیِ این است که کنار برود. چون تخصص در تعریفِ تدینْ مأخوذ است؛ یکی از لوازمِ تقویٰ این است که مسئولیتِ کار یا جائی را که تخصصاش را نداریم بر عهده نگیریم.
لذا إصرار و تکیه بر «لزومِ تحصیلِ تخصص» نهتنها تضعیفِ جایگاهِ «تعهّد و تَقویٰ» نیست، بلکه تأکید و تشویق به تحصیلِ آن است.
کوتاهسخن اینکه:
وقتی مکرراً تأکید میکنیم بر «دانشاندوزی و درسخواندن و باسوادشدن»، بهمعنای این نیست که علم و دانش برای طلبهها ضروریتر از تقویٰ و أخلاقیات است، بلکه دقیقاً تأکید بر لزومِ رعایتِ تقویٰ و ترس از خدا است. چون طلبه را شهریه و إمکانات میدهند که درس بخواند و دین بیاموزد و به مردم منتقل کند، پس اگر شهریه و إمکانات را بگیرد و درس نخوانَد، به بیتالمالِ مسلمانان خیانت کرده و مرتکبِ گناهِ «حرامخواری» شده است، و این یعنی بیتقوایی.
نماز و روزه و تولّي و تبرّي بر همهی مسلمانها واجب است و همگان باید از دروغ و غیبت و شراب و ربا دوری کنند. طلبه را به حوزه راه ندادهاند که صرفاً نماز بخواند و از رباخواری دوری کند، بلکه پذیرفتهاند که بیاید و علمِ دین یاد بگیرد و منتقل کند. کارگری که نمازش را میخوانَد ولی از زیرِ کار در میرود، مدیون و بدهکارِ صاحبکار است و پولای که خواهد گرفت حرام است.
هکذا ما.
جای تأسف دارد که کار به جائی رسیده است که بعد از هربار توصیه به درسخواندن، باید خودمان را از إتهامِ تقدیمِ دانش بر أخلاقْ مبرّیٰ کنیم و متذکر شویم که علمْ مقدّم بر تقویٰ نیست، بلکه عینِ تقویٰ و لازمهی تقویٰ است.
من آداب المباحثین:
الغالب أن يَظهر بالمُذاكرة ما لا يظهر بالمطالعة، إذ المذاكرة بتعاوُنِ العقول و المطالعة بعقلٍ واحد؛ و المنفرد لا يُدرك فضيلةَ الجماعة.
لكن يُشترط في المذاكرة: أن يكون الشُركاء مُتّصفين بالأفهام الجيّدة و الأذهان الصافية، لا يريد أحد منهم التفوّق على غيره، و لا يدّعي الرياسة عليهم، و أن لا يكون بينهم لَجوجٌ مُعاند، و لا سفيهٌ مُجَربِز(خبيث) و لا خفيفٌ هَزّال، و لا بأس إن كان فيهم غبيّ لا يفهم الكلام إلا بالتكرار؛ لأن ضرره لا يتعدّى، بخلاف المذكورين؛ فإن ضررهم يعمّ الكل، و يمنع عن الوصول إلى الحق، و عن ظهور ثمرة المذاكرة عليهم.
و يُشترط أيضا: كونُهم مُتحابّين مُتآنسين، لا مُتباغِضين و لا مُتواحِشين؛ لأن المَحبة تُوجِب الأُنس و حُسن الإصغاء، و هو يستلزم فهمَ المراد، كما أن التباغُض يقتضي خلاف ذلك، و أن التَآنُس و التَآلف يقتضي الانبساط و هو يُوجِب سرعة الفهم و جودتَه، كما أن التوحُّش يُوجب الانقباض المُوجبَ لسوء الفهم و ضيق الصدر.
اگر اولاً هدف از آموزشِ دروسِ حوزوی و ثانیاً تعریف و کارکردِ هریک از این دروس بهصورتِ منقّح و کاملْ مشخّص شوند، بهراحتی میتوان یافت که هریک از این علوم تا چه اندازه نیاز هستند و چقدرشان زائد است و طلاب برای هرکدام از آنها چقدر از عمر خود را باید هزینه کنند
#ادبیات_عرب
#اصول_فقه
#دروس_حوزه
و من سوء الأدب في المجالسة:
أنْ تَقطعَ على جَليسِك حديثَه، أو تَبْدُرَه إلى تمامِ ما ابتدأ به، خَبَرًا كان أو شعرا، تُتمّ له البيتَ الذي بدأ به، و تُريَه أنك أحفظ منه
فهذا غايةٌ في سوء المجالسة، بل يجب أن تُصغيَ إليه كأنك لم تسمعه قط إلا منه.
[ابن عبد البر]
آدابُ أهلِ العِلم
و من سوء الأدب في المجالسة: أنْ تَقطعَ على جَليسِك حديثَه، أو تَبْدُرَه إلى تمامِ ما ابتدأ به،
.
[در آدابِ مشترکِ جلسهی درس و جلسهی مباحثه]
و [یکی] از بیادبیهای همنشینیهای علمی این است که سخنِ همنشینات را قطع کنی، یا إقدام کنی به تمام کردنِ عبارتای که او شروع کرده بود به خواندناش، نثر باشد یا شعر، [اینگونه] که بیتای را که او شروع کرده بود تو تمام کنی و [با این کار] به او نشان بدهی که تو خوشحافظهتر از او هستی.
این رفتار، نهایت است در بیادبی [و خروج از آدابِ مجالست].
بلکه [آنچه بر تو] واجب است [این است که وقتی همکلاسی یا همبحثات حرف میزند] به او گوش بدهی بهنحوی که انگار هرگز آن سخن را [قبلا] نشنیدهای مگر [الآن و] از [زبانِ] او.
قالَ النّبیّ صَلَّی اللهُ علیه وآله:
مَنْ تَعَلَّمَ العِلْمَ لِلتَّكَبُّرِ ماتَ جاهِلاً
وَ مَنْ تَعَلَّمَ العِلْمَ لِکثرةِ المالِ ماتَ زندیقا
و مَن تَعَلَّمَ العِلمَ لِلمُناظَرَةِ ماتَ فاسِقًا
و مَن تَعَلَّمَ العِلمَ لِلقَولِ دونَ العَمَلِ ماتَ مُنافِقًا
و مَن تَعَلَّمَ العِلمَ لِلعَمَلِ ماتَ عارِفًا.
صدق النبي صلیاللهعلیهوآله
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی » کَیْفَ هَذَا اَلنَّفْخُ فَقَالَ إِنَّ اَلرُّوحَ مُتَحَرِّکٌ کَالرِّیحِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ رُوحاً لِأَنَّهُ اِشْتَقَّ اِسْمَهُ مِنَ اَلرِّیحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ اَلرِّیحِ لِأَنَّ اَلْأَرْوَاحَ مُجَانِسَةٌ لِلرِّیحِ وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَی نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اِصْطَفَاهُ عَلَی سَائِرِ اَلْأَرْوَاحِ کَمَا قَالَ لِبَیْتٍ مِنَ اَلْبُیُوتِ بَیْتِی وَ لِرَسُولٍ مِنَ اَلرُّسُلِ خَلِیلِی وَ أَشْبَاهِ ذَلِکَ وَ کُلُّ ذَلِکَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ
و مگویید رمضان آمد و رمضان رفت و رمضان چنان شد، بلکه بگویید ماهِ رمضان
که رمضانْ نامِ خداوند است، که ماه را به آن إضافه کرده، و فرموده است شَهرُ رمضان یعنی ماهِ خدا.
و در برخی از روایات رسیده است که رمضانْ نامای است از نامهای مُقتدانا و مولانا أمیرالمؤمنین علیهالسلام
پس باید دانست که ایشان حقیقتِ روزهداری است و ولایتِ او باطنِ ماهِ رمضان است.
إعلَم أنّ للوصول إلی المطلوبِ في کلِّ أمرٍ ذيبالٍ شروطاً لا یُنال المطلوبُ إلا بها
و العلم بِفُنونِ الأدب و التنعّمُ بها کذلک فإن له أیضاً شروطَه
و مِن هذه الشروطِ بل مِن أهَمِّها و أقدَمِها الکتابةُ
کتابةُ أیِّ شیئٍ، فإنّما المراد هو نفسُ الکتابة
فإنک ما لم تَکتُب لن تَحصل علی ثمرة مِن تعلّم الأدب و الجهدِ فیه مَهْما بَلَغَ سعیُک.
أکتُب وَ امْحُ ثمّ اکتب و امح ثم اکتب و امح إلی أن تکتُبَ شیئاً یستحقّ الحیاةَ و البقاء.
(لمحرّره)