#قصه_ی_خونه_ی_مادر
#قسمت_اول
شاید براتون سوال شده که هشتک
#خونه_مادر معنیش چیه.... پس حوصله کنید تا براتون بگم.
بنام خدا
در روزگاران نه چندان دور ... بلکه خیلی نزدیک، پدر بزرگ و مادر بزرگی در یه خونه باصفا با فرزندانشون زندگی میکردن. اونها خیلی دست و دل پاک و مومن بودن. خانواده متمولی که ثروت، دست خیرشون رو کوتاه نکرده بود، بلکه وسیله به خدا رسیدنشون شده بود. پدربزرگ و مادر بزرگی که در راه خدا نه تنها مالشون، بلکه فرزندانشون رو هم می دادند. یکی از عزیزترین فرزندانشون در ابتدای دفاع مقدس برای دفاع از مردم در برابر حمله بعثیها به آبادان رفت و شهید شد،
شهید علیرضا توحیدی.
پدر بزرگ و مادر بزرگ با سختیهای زیادی که تقریبا همه مردم دزفول در جنگ داشتن، زیر بارش بمب و موشک، سالهای دفاع مقدس رو در شهر سپری کردند(پ‌ن: نوهها مادربزرگ رو "
مادر" صدا میزدن.)
چند سالی بعد از جنگ، پدر بزرگ که بعد از شهادت شهید علیرضا، قدری شکسته و بی‌رمق شده بود، به رحمت خدا رفت.
و این خونه شد، "
خونه‌ی مادر" و عمه خانم. یادش بخیر با وجود اینکه سن و سالی از مادر گذشته بود، اما روحیه و انرژی فوق العاده‌ای داشت. اکثر مواقعی که بهشون سر می‌زدیم، داشتن با عمه خانم برای حفظ قرآن تمرین میکردن، وقتی نوهها می آمدند، ازشون میخواستن، براشون از بر قرآن بخونن و نوهها ایراداتشون رو بگن و کمک کنن به حفظش.
برای هر چیزی حرفها و توصیه‌های قشنگی داشتن.
یادم هست یکبار .....
ادامه دارد....
#گلستان_آیه
#خونه‌ی_مادر
ما اینجا هستیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2668298774C1710e0e686
ارتباط با ادمین
@AdabestaneAyeh
