eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 خونواده شوهر من خیلی کاراشونو یواشکی انجام میدن مثلا انگار دارن یه اختراع یا اکتشاف بزرگ میکنن که من نباید بفهمم😐البته اینکه پولشو شوهر من میده بی تاثیر نیست.... خب به هرحال. چندسال قبل ما بعد از چندماه خونه مادرشوهرم رفتیم. دخترش مدام میومد جلوی من. منم نمیدونستم چی میخاد ولی معلوم بود منتظره. آخرش گفت چه تغییری کردم😇 فکر کنید من پنج ماه ندیده بودمش گفتم هیچی😅 عاقااا این داشت آتیش میگرفت 😂 هی گفت یعنی هیچی؟ منم مث مونگولا نگاش میکردم، گفتم بخدا هیچ فرقی نکردی😁 واقعا هم نکرده بود. با عصبانیت گفت همه میگن خیلی فرق کردی تو میگی هیچی😡 یهو شوهرم اومد، اینم گفت من چه تغییری کردم؟ شوهرم که همیشه کوره گفت وااااای چقدر لاغر شدی 😳 چقدر روشن شده پوستت 😧 منم مات مونده بودم 😶 دیگه خانم شروع کرد از رژیمش گفتن و تعریف کردن. منم بعدا به شوهرم گفتم خب خبر داشتی رژیم گرفته به منم میگفتی که منم الکی بگم 😃 حالا نه هیکلش نه پوستش نه جوشهاش هیچکدوم فرق نکرده بود 😂 ولی چون بقیه میدونستن رژیم گرفته بهش میگفتن خوب شدی 😉 منم بعدش بهش گفتم دیروز پسرم که چهارسالشه بستنی خورده اومده میگه مامان ببین چقدر چاق شدم 😛 ✍ وقتی کسی تلاش میکنه تا تغییر بهتری تو زندگی اش داشته باشه تشویقش کنید این تعریف کردن معجزه میکنه و بدون شک چون شما بهش روحیه دادی تا رشد کنه خدا هم بهت کمک میکنه تا به آرزوهات برسی (از رازهای طلایی موفقیت) ✍ این تمجید کردن که به نوعی تلقین است قدرت شگفت انگیزی دارد که حتی ۵۰ درصد در درمان بیماری های سرطان طبق تحقیقات پزشکان آمریکا تاثیر داشته ... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از اون ترفنداییه که حتما باید میذاشتمش چون میدونم کلی به دردتون میخوره🤭👍🏻 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش ساعت 7:30 😔 دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود! زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد. خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم... عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش! شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟ زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم... بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد. اما در عین ناباوری ....👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85 چه صبری داری خدا😭👆
🔹زندگی مشترک شما هم جلال دارد و جبروت؛ و هم جمال دارد و جلوه! 💙مرد جلال و جبروت زندگی است ❤️و خانم جمال و جلوه آن! ✔️ خانم لطفا مراقب جلال و شوکت زندگی و غرور مرد خودت باش تا شکسته و پایمال نشود! ✔️آقا لطفا مراقب جلوه و جمال زندگی و گل لطافت و عاطفه بانو باش تا پژمرده نشود! 🕊🖤🕊🖤🕊🖤🕊🖤 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
4_293413254921716282.mp3
4.12M
در سی روز ماه مبارک رمضان تحدیر (تندخوانی) جزء ۲۲ قرآن کریم_ استاد معتز آقایی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐⃕📎•° لباستو خوشگل کن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 من اگه یه کرم ضدافتاب هم بزنم همسرم متوجه میشه میفهمه ولی باید زمان بدی بهشون چایی بخوره یه نیم ساعت کنارش بشینم زوم بشه روم خودش میفهمه یه موقعهایی هم به روم نمیاره نمیگه خوشگل شدم که مثلا پررو نشم . من یه روزصبح بلندشدم خیلی ساده ولی خوشگل کردمو و چندتا عکس خفن هم گرفتم و گذاشتم تو گوشی صفحه زمینه جلوی چش شوهر البته هنوز واتساپ و اینستا مدنبود😀 این شوهر هم دیدو یه دل نه صددل عاشقتر شدو برگشت بهم گفت نمیدونستم تو این همه زیبایی داری و بخوای بری بیرون ساده میری ادم فکرمیکنه زنای دیگه زیباترن اره عزیزان متوجه شدم این سادگی داشت کار دستم میداد این عکسای خوشگل خودم به موقع به دادم رسید حتی یکی درخواست دوستی داد به همسرم و اون عکسامو بهش نشون دادو گفت همسرم از تو خوشگلتره چرا باید با تو رفیق بشم همیشه بهم میگه تو اگه یه ذره به خودت برسی خیلی عوض میشی دوست ندارم ارایش کنی اینکه به لباسام دقت میکنه اگه یه لباس تو تنم زشت دیده بشه ده بار میگه این چیه پوشیدی حالم بهم خورد😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍃 روزهای پرجنب و جوشی داشتم یا با مامان دنبال خرید وسایل و جهیزیه بودیم یا با حسین
🌸🍃 طوری ناراحت شدم که چشمهام اشکی شد و به سختی جلوی ریختنشون رو گرفتم .. خاله ام دستم رو گرفت و گفت خدا به فریادت برسه با این مادرشوهر و خواهرشوهر.. بعد از تموم شدن مراسم دو نفر از اقوام نزدیکشون خونمون موندن تا سفره ی عقد بچینند .. چون روز عقدمون سفره نچیده بودیم و من حیلی دوست داشتم تو فیلم عروسیمون حتما سفره ی عقد باشه... رسممون بود که بعد از رفتن خانواده ی داماد ، خانواده ی عروس هم برای داماد حنا و تبق ببره .. فامیلهای نزدیک و خواهر و برادرم رفتند خونه ی داماد و من و مامان با همون دو نفر از اقوام حسین خونه موندیم .. برخلاف انتظارمون اقواممون خیلی زود برگشتند و همگی ناراحت بودند .. رضا با غر اومد تو و رو به مامانم گفت تو ما رو سنگ روی یخ کردی.. هی گفتی رسممونه بردار ببر .. حنا ببر.. اونا که اینجا گفتن ما رسم نداریم فقط میخواستی ما رو کوچیک کنند.. مامان نگران پرسید چی شده مگه ؟ زهرا سرش رو تکون داد و گفت از ثانیه اول دستشون رو گذاشتن رو دماغشون و گفتم هیس.. دست نزنید .. دیر وقته مزاحم همسایه ها نشیم.. مامان گفت خوب بنده خداها درست گفتند .. رضا داد زد مامان چی رو درست گفتند؟ چطور خودشون اینجا اینهمه سر و صدا کردند در ثانی یک شب بود و همسایه ها هم درک میکردند .. مامان به من اشاره کرد که حرفی نزنم و کم کم بقیه ی مهمونها هم رفتند .. ساعت دو نیمه شب بود که برادر حسین با ماشین اومد دنبال فامیلهاشون که طبقه ی بالا اتاق عقد رو درست میکردند.. من رفتم بالا تا بهشون خبر بدم .. باهم از پله ها پایین میومدیم که صدای داد و فریاد رضا و برادر حسین رو شنیدیم .. پله ها رو دویدم و اولین چیزی که سر راهم بود رو روی سرم انداختم و رفتم تو کوچه .. رضا و محسن کتک کاری میکردند و مامان زورش نمیرسید که جداشون کنه .. با دیدن این وضعیت تمام بدنم سست شد و همونجا نشستم .... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام .من تو بچگی خیلی متوهم بودم تخیل خیلی قوی داشتم کلی داستان سازی میکردم یبار دوم دبستان بودم به دوستام گفتم من چشمم عفونت کرده و دکترا گفتن باید عمل کنی وای نگم براتون بچه های کلاس و دوستام چه اشکی برام میریختن بعد از اون خبر به معلما و مدیر رسید یکی یکی میومدن سرکلاس احوالمو میپرسیدن وتاریخ عملم یعنی دراین حد بازیگرخوبی بودم این بازی تا چند روز ادامه داشت چند روز بعدش مدیر زنگ زد به مامانم که بپرسه کی عمل میشم مامانم بنده خدا شوکه شده بودوقتی رفتم خونه یه کتک حسابی نوش جان کردم 😂ولی خدایی مدیر معلمام چیزی به روم نیاوردن بنده های خدا 😁😁 راحیل ❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من نمیدونم چرا اینجوریم که هیچوقت سوتی نمیدم ولی وقتی به خانواده ی همسر میرسم تبدیل میشم به یه آدم دست و پا چلفتی. نمونش برای عید دیدنی همراه مادرشوهرم رفتیم خونه دایی همسر. زنداییشون جلوی در حیاط وایساده بودن و دستشون دراز کردن که باهام دست بدن و روبوسی کنن بعد تو همین حین که منم داشتم میرفتم دست بدم پسرم دوید کفشاشو جلوی در درآوردو رفت تو فکر کنید زنعمو دستش دراز که دس ت بده من خم شدم کفشای پسرمو جفت میکنم میزارم کنار بعد به خودم اومدم سریع صاف شدم و دست دادم باهاش بنده خدا یه چه عروس خنگی تو چشماش موج میزد 😕 یبارم با خواهرشوهرم صحبت میکردیم ایشون گفتن که فهمیدی جاریم از برادرشوهرم جدا شدن بعد با دوتا بچه سریع رفته ازدواج کرده دوباره نمیدونم چرا اون لحظه گفتم عه به سلامتی خوشبخت بشه که خواهرشوهرم به خنده افتاد از سوتی من خیلی خجالت کشیدم لعنت به دهانی که بیموقع باز شود 😐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناسب فصل بهار عطر بزنين •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام و خدا قوت دیدم بحث تقلب✍ داغه گفتم منم جا نمونم . زمان دانشجویی👩‍🎓 امتحان داشتیم یه آقایی که کلا دو سه بار تو دانشگاه دیده بودم اومد کنارم میگه تو رو خدا من هیچی نخوندم برگه📑 رو یه جور بگیرین که منم بتونم بنویسم منم گفتم بتونم چشم. این اقا پشت سر من بود . تمام سوالا رو که جواب دادم برگه رو بالا اوردم که بتونه از روش بنویسه و بعد ده دقیقه برگه رو تحویل دادم و رفتم بیرون اینم بعد یکی دو دقیقه اومد و رفت جواب سوالا رو از دوستاش👨‍👨‍👦‍👦 پرسید وموقع رفتن اومد( جدی هاااااااا جدی )بهم گفت خانم من تونستم همه سوالا رو از روی دست شما جواب بدم و فلان جوابتون اشتباه بوده چرا دقت نکردین😒 منم گفتم وااااا 😳ببخشید بیستتون رو نوزده کردم دوباره از رو دستم ننویسین😏 . اینقدر دوستام خندیدن که پخش زمین بودن میگفتن بچه پرو هیچی نخونده برای یه جواب اشتباه منت داره🤣🤣🤣🤣🤣 چش قشنگ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•