eitaa logo
آدم و حوا 🍎
38.9هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.2هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
خانما یادتون باشه که وقتی با همسرتون قهر هستین با خونوادتون یا هر کس دیگه ای درباره قهرتون یا اینکه چه حرفایی توی اون لحظه که عصبانی بودین بهم گفتین صحبت نکنین 😊🚫 . . چون بالاخره شما به زودی با همسراون آشتی می‌کنین ولییییییی تصویری که موقه ناراحتی توی ذهن دیگران می‌سازین فراموششون نمیشه💕💖💞 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام اون داستانو خوندم که طرف فامیلشون بچه شا جا گذاشت خونشون یاد خاطره ی خنده دارخودمون افتادم تابستون پارسال بود باشوهرم تصمیم گرفتیم بریم خونه ی عموش خلاصه موقع رفتن از خونه مادرم که محله شون یکی هست با عمو خواستیم آماده بشیم که من به زن داداشم که دختر عموی میزبان میشد تعارف کردم که تو هم بیا خونه پسر عموت هست و ازاین حرفا که تودیگه دعوت نمیخای اونم قبول کرد وهول هولکی رفت پوشید که باهامون بیاد مارفتیم نشستیم شام هم خوردیم داشتیم ظرفارو میشستیم که شوهرم جوگیر شد که آماده بشید بریم حالاما😰😰😰😰😯😯😯گفتیم که اینجوری زشته حالا میگن منتظر بودن شام بخورن و فرارکنن کلی باهاش چونه زدم که یکم دیگه میریم حالا من داشتم خودما جمع جور میکردم واون هی میگفت داداشم تو شهره میخاد بیاد دنبالمون باعجله رفت طرف در وهرچی عموه گفت خودم میبرمتون انگار گوشش بدهکار نبود که دیدم زن عمو هی میگفت میوه هم که نخوردین ورفت میوه بذاره توبشقاب که توماشین بخوریم خلاصه من دست وپامو گم کردم ی مهمون دیگه هم اونجا بود که شوهرمرفت بچه زن داداشم رو که خواب بود برداشتو الفرار منم از خجالت که میوه هارو نده دستم جیم زدم توکوچه وکلی خجالت کشیدم 😤😤😟😟😟😰😰😰😰😰😰خلاصه تا کوچه را اومدم پایین هی غر زدم که آبرومونا بردی نهایتا تاکسی میگرفتیم میرفتیم دیگه حالا کفشای بچم که یک وخورده سالش بود دستم وهی توکوچه داعوا کردیم که برادرش رسید نشستیم تو ماشین ومن انقدر عصبی بودم که حواسم به بچم نبود کیف زنداداشم دست من بود که گوشیه همسرم زنگ خورد 📱📱📱عموی شوهرم بود گفت ببین هیچی جانذاشتین اونم پرسید چیزی جاگذاشتین؟؟؟زن داداشم گفت گوشی منه گوشیه منه بگو سفیده؟؟اونم گفت آره سفیده😃😃😃😃😃بیاببریدش ما دورزدیمو برگشتیم دم در زن داداشم پیاده شد که گوشیا بگیره منم تو کیف نگاه کردم گفتم اینکه گوشیش اینجاس پس چی مونده😒😒دیدم بچه م که خواب بوده را گذاشتیمو رفتیم ا ونم که گفت سفیده منظورش لباس بچه بود😂😂😂😂😂😂😂😂😂خلاصه من که دیدم بچه از هولمون جامونده همونجا توماشین باکفشای بچه میزدم شوهرمو که آبرومونابردی .حالا اونا تودر وایسادن ریسه میرن😆😆😆😆😆😆😆😆😆😆😆زن داداشم خشکش زده بود😶😶و شوهرم واسه اینکه کم نیاره گیرکرده بود که تقصییر توئه که حواست جمع نیست.خلاصه توماشین من خیس عرق شدم ودعوامون شد که برادرشوهرم تصمیم گرفت مارونیاره خونه وتو همون محله مادو برد خونه مادرم و من کلی عصبانی شدم که باهات نمیام خودت برو خونه بلاخره بعداز کلی ودری وری به شوهرم و برادرش رفتیم خونه تاسه روز عرق کردم از خجالت وبعد سه روز که با زن داداشم رسیدیم به همدیگه باز تا سه روز ریسه میرفتیم که چطور ازخجالتون متوجه نشدیم بچه به این بزرگی راندیدیم.کلی خجالت کشیدیم وتا همین هفته ی قبل خونه عمو آفتابی نشدیم.امیدوارم خشتون اومده باشه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💃💃💃💃💃 جناب آقامون😍 شما در قبال این همه دوست داشتنی بودن موظفید جهت حفظ جان و ارامش اینجانب سرکار خانوم خانومتون؛؛ که در سلسه مراتب فوق امنیتی مواظب خودتون باشید. عاشقتم❤️ . خانما ایده های متن رو نوشته و داخل کفش ، کیف ، جیب ، پشت در اتاق ، داخل یخچال و ... بزارید لحظات هیجان انگیز و پرانرژی از همسرتان دریافت میکنید 😍 . الهی خوشبختی بچسبه به تن و جانتون •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام و عرض خسته نباشید به شما و همه عزیزان منم میخواستم از تجربه ام بگم : گاهی وقتا سر خیلی مشکلات از دیگران کمک میگیری و یا به مشاوره های زیادی میری مثه خود من... اما یه صدایی از درونت بهت یه چیز دیگه میگه، من هفت ساله ازدواج کردم و یه پسر ناز دارم. تو زندگی کلی سختی کشیدم از بی توجهی همسر گرفته تا دعوا و کتک کاری و دخالت خانواده ها. هر مشاوره ک رفتم میگفت با صبر و محبت بیشتر مشکلاتت رو حل کن، ولی متاسفانه اوضاع بدتر میشد، حتی کارم به خودکشی هم رسید، ولی صدای درونم بهم میگفت قوی باش، نترس و اجازه نده باهات رفتار بد داشته باشن... خلاصه رو اوردم به خودم ، به همسری گفتم من از طلاق نمیترسم حتی بچمونم باشه پیش تو قیافش 😳 اینجوری شد، یکمی هم شیطون شدم😉 مثلا یه کارایی کردم بیشتر اون بترسه تا منو از دست بده، یکم حواسشو جمع من کنه، به خودم میرسیدم چ از لحاظ خوراک چ پوشاک، اهنگ میزاشتم میرقصیدم حتی واسه اینکه متوجه شه قبلا اینکه برسه خونه اهنگ و بلند میکردم و بلهههه 💃 باشگاه و لاک و نگم براتون. ولی از همه مهمتر خدای مهربونم ک بهش توکل کرده بودم، حسودی کردنام روهم گذاشتم کنار •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💃💃💃 صدای قدم هایت روی پله ها وقت آمدنت به خانه... این است آهنگ زندگی من🌹🌹🌹 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی بیست سال پیش دقیقا روزی که اون اتفاق افتاد برای همیشه از نیشابور بیرون اومدم هفده سال
داستان زندگی سایه به سایه دنبالش بودم مردم میگفتن گلنسا اسماعیلو دوس نداشت و خانوادش فراریش دادن بره ولی صورت خونی عشقم جلو چشمم بود اون نرفته من باور نمیکردم فهمیدم از شهر رفته تهران گوشوارشو به عنوان کرایه داده بود گوشواره رو از راننده پس گرفتم و پولشو بهش دادم دقیقا بیست سال پیش بود که رفتم تهران ،یه بقچه برداشتم و شناسناممو که اسم عشقم توش بود ،یه پسر هفده ساله که راه افتاد سمت تهران دنبال ناموسش هیچی نداشتم جز یه مقدار پول،به تهران که رسیدم دیگه نشد از گلنسا ردی پیدا کنم صبح تا غروب میرفتم کارگری و غروب میرفتم دنبال گلنسا تا اخر شب. عین قطره آبی بود که تو دریا گمشده باشه شبا تو پارک میخابیدم کنار خیابون ،یه شب یه مرد و زن از کنارک رد شدن و گفتن آخی نگاش کن سنی هم نداره کارتون خواب شده شوهرش گفت اینا همشون معتادو دزدن حقشونه به این روز بیفتن اونشب اشکم درومد تا تونستم گریه کردم نه به خاطر خودم به خاطر گلنسایی که پونزده سالش بود و معلوم نبود بعد از سه ماه چه حال و روزی توی این شهر داره شده بودم پوست و استخون،مگه میشد یه لقمه غذا بخورم وقتی گلنسا معلوم نبود شکمش گشنس یا سیره گهگاهی زنگ میزدم دهاتمون و تلفنچی میگفت خبری از زنت نشده . تو یه ساختمون نیمه کاره کار میکردم ،یه شب که همون حوالی دنبال گلنسا بودم رفتم تو ساختمون و خابیدم ،هنوز سقف طبقه اولو نزده بودن، صبح مهندس ساختمون فهمیده بود شب اونجا خابیدم بهم گفت از این به بعد چادر بزن تو ساختمون نگهبانی بده ،مصالح دزدی زیاد شده منم یه پولی بابتش بت میدم شناسناممو گرو گذاشتم و شبا تو ساختمون میخابیدم،وقتی به خودم اومدم دوسال گذشته بود از این محل به اون محل از این ساختمون به اون ساختمون با همون مهندس کار میکردم و تو سرما و گرما تو چادر میخابیدم استخونم میسوخت و گریه میکردم به حال گلنسایی که معلوم نبود چجوری خودشو گرم میکنه چند وقتی که گذشت صاحب ساختمونی که با همون مهندس شریک بود ازم خوشش اومد میگفت بچه ی روستاس کاریه و بی دغل بازی بهم گفت بیا نگهبان باغ من تو دماوند شو گفتم من دماوند نمیام فقط تهران، میگفت کارگری عاقبت نداره اونجا حداقل یه اتاق از خودت داری ،منم داستان زندگیمو براش تعریف کردم ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 وقتی که چند ساعت یاچند روزه که همسرمو ندیدم و حالا میخوام تشنش کنم واسه دیدنم. . . . . . . . . . . . .(اسم و فامیله کاملشو مینویسم)😉کجایی که من که بی قرارتم و مشتاق دیدارت؟کجایی که دلم له له میزنه واسه دیدنت و گرفتن دستات و اون لبخندای شیرینت؟ کجاست اونی که تو سخت ترین شرایطم اومد سراغم و از زندگیم سردآرورد و منو از نو شروع کرد؟ کجاست اونی که (اسم خودم) احیا کرد و بهش امید زندگی داد؟ کاش کنارم بود تا ببینه چشام از برق دیدنش دنیارو به وجد میاره. کاش باشه تا ببینه میخوام چطور مثل پروانه دورش بگردم و خودم تنها فداش شم.😌 بعد از این جملات بشینید و نتیجشو ببینید😋 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
15.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گراتن پاستا آلفردو ֍࿐֍࿐֍࿐֍࿐֍࿐֍ ‌مواد لازم: پاستا 🍝سه چهارم یه بسته ۵۰۰ گرمی قارچ🍄 ۴۰۰ گرم کره 🧈۱ ق غ خامه صبحانه 🥣۲۰۰ گرم (۱ پاکت) پنیر پارمسان 🧀۵۰ گرم نمک🧂، فلفل سفید یا سیاه🌶، ادویه ایتالیایی یا بجاش آویشن🍃 پنیر پیتزا🧀 ‌داخل فری که از قبل گرم شده با دمای ۱۸۰ درجه حدود ۱۰-۱۵ دقیقه بذارین بمونه فقط پنیرش آب بشه و میتونین ۱-۲ دقیقه آخر گریل رو بزنین روشم طلایی شه. ‌ بدون پنیر روشم یه پاستای خیلی خوشمزه ست. ‌نمک خیلی زیاد نریزین چون پنیر پارمسانم داره شور نشه. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 آفرین به اون خانومی که گفته بود بیایید محتاج مردها واسه تشویق نباشیم و خودمون خودمونو تشویق کنیم و بریم جلوی آینه و به خودمون بگیم "دوستت دارم" منم با این ایده صددرصد موافقم و میگم ما نباید منتظر مردها باشیم بلکه باید خودمون تکون بخوریم و هوای خودمونو داشته باشیم باید اعتماد به نفسمونو بالا ببریم و همدیگرو تشویق کنیم. من خودم این مدلی هستم که دوستامو وقتی ببینم پیشرفتی کردن حتما تشویق میکنم تا روحیه شون شاد بشه. ✍ اینکه محتاج مرد یا زن نباشیم درست نیست چونکه زن و مرد مکمل هم هستند بهتره بگیم وابسته به کسی نباشیم و قبل از اینکه تحت تاثیر رفتار اشتباه یا نادرست دیگران قرار بگیریم لازم است تاثیرگذار باشیم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❣☘❣☘❣☘❣ راهکارهایی برای کمتر آسیب دیدن در رابطه ꙳ بدون شناخت کافی ، رابطه رو جدی نگیر. ꙳ هر جایی از رابطه حالت خوب نبود با جرات ابرازش کن و نه گفتن رو تمرین کن. ꙳ هرگز اعتماد صد در صد تو هیچ رابطه ای نداشته باش. ꙳ بخاطر ترس از تنهایی و رها شدن تو هیچ رابطه ای باج نده . ꙳ وابستگی و چسبیدن در رابطه رو رها کن و مستقل بودن رو یاد بگیر. ꙳ یاد بگیر احساسات و هیجاناتت رو مدیریت کنی و فقط از روی قلبت تصمیم نگیری‌. ꙳ دست از کنترل کردن یا کنترل شدن تو رابطه بردار و به طرف مقابلت آزادی بده و همچنین اجازه نده جای او تصمیم بگیره. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خانمی چندین موارد فرستاده بودند و فرمودند اگر کسی تجربه داشت بگه...! 1) در خصوص محل سکونت : اولین باری ک مادرشوهرم منو دید دقیقا ازم پرسید آیا حاضری باهم زندگی کنیم گفتم با این ک همسایتون باشم مشکلی ندارم اما خونه ی مستقل میخوام چندباری بهوونه ی گرونی رو اوردن و گفتن فعلا عقد کنید ی دو سه سالی پیش ما زندگی کنید تا خونتون ساخته شه اما من کاملا قاطعانه گفتم از خرج عروسی و مراسمات میگذرم پولش رو صرف ساخت خونمون کنید با این حرفم همه شرمنده شدن و فوری گفتن ن عروسی میگیریم براتون حتی شده ی عروسی ساده...! 2) من و شوهرم هر دو باهم توافق کردیم ک اول خونه رو بسازه بعد عقد کنیم ما حدود یک سالو نیم یا دوسال منتظر موندیم تا خونمون ساخته شه و بعدش رفتیم محضر عقد کردیم و همه میخواستن اقدام کنن برای مراسم ولی ما رفتیم مسافرت و همه دیدن جا تره و بچه نیست😂 بعد ک برگشتیم خانواده ها اقوام نزدیک رو دعوت کردن و شام دادند و همون کاری رو کردیم ک خودمون میخواستیم و همسرم بجای خرج مراسم برام طلا گرفت و اینم بگم منو با ارایش کامل و لباس عروس وارد خونه کرد یعنی عروس شدم اما مراسمات رو حذف کردیم یا بهتره بگم برا دل خودمون زندگی کردیم❤️ 3) مادرشوهرم ۴ پسر داره ک دوتاشون ب اجبار خانوم هاشون رفتن بدور از منزل پدری زندگی میکنن در شهر دیگه و سومی منم ک همسایه ی مادرشوهرمم و چهارمی هم مجرده...! مادرشوهرم اول ازدواجمون مدام میگفت صبحانه ناهار و شام رو بیاید با ما بخورید و باز هم قاطعانه گفتم من ۲ سال صبر نکردم ک پسرتون فقط برام خوابگاه بسازه من خانم خونه ی پسرتونم و وظایفی دارم تو خونه ی خودم بقیه عروس هاتون دور هستن و هفته ای یکبار و گاهی دیرتر بهتون سر میزنن ما چون نزدیکتونیم هفته ای دوبار بهتون سرخواهیم زد خونه ی ما مردی داره تو خونه ی شما مرد پدرجان (پدرشوهرمو گفتم) هستن و تو خونه ی من پسرتون مرد خونست و مطمئنن پسرتون اینجا نمیتونه ب زنش امر و نهی کنه یا دستور بده و مردونگیشو به رخ زنش بکشه و سالاری کنه چون این خونه ی مرد داره پس اگه ما همش اینجا باشیم پسرتون سرخورده میشه چون مرد این خونه نیست ک حرف اول و اخر با اون باشه پس لازمه متعادل باشیم تو رفت و امد ها(همه ی اینا رو جلو پدرشوهرم و همسرم گفتم و مدام میگفتم پسرتون ن شوهرم...!) خلاصه حرفای اون روزم باعث شد همسرم ک اول با خوش رویی پیشنهاد مادرشو پذیرفته بود نظرش عوض شه و حتی چندین بار ک از سر کار میومد مادرشوهرم بهش میگفت بیا خونه ما غذا بخور اونم مجبور بشه بیاد ، شوهرم کاملا رد میکرد و میگفت ن خودم خونه زندگی دارم زنم غذا درست کرده ی روز دیگه میایم فرار ک نکردیم ☺️ و حالا هفته ای دوبار مهمون سفرشونیم و درطول هفته یکی دوبار ب مدت نیم ساعتی میرم پیششون و سر میزنم ی چای پیششون میخورم و باز میرم خونم❤️
یه خاطره دیگه بگم براتون من عقد بودم خب هم کم سن بودم هم یه کم لوس بودم☺️☺️خیلی زود گریه میکردم😂 یه روز بانامزدم رفتیم خونه خواهرم خواهرزاده هام سنشون بامن نزدیک بود گاهی وقتا سربه سر هم میزاشتیم 😐 داشتیم نهار میخوردیم ترشی سر سفره بود منم خیلی دوست داشتم سر سفره صحبت میکردم با پسرخواهرم بعد دیدم بانامزدم به هم اشاره کردن خندیدن منم اعتنا نکردم ترشی تو قاشقم بود وخوردم وای سوختما خیلی تند بود اینا حواس منو پرت کرده بودن نامزدم فلفل و گزاشته بود توقاشقم😭😭بعد شروع کردن خندیدن😂منم شروع به گریه😭😭😭😭 حالا مگه اروم میشدم 😳😳ولی هنوزم یادم میاد ناراحت میشم😂😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•