eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.9هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
❌میدونستید مدل چیدن جهیزیه میتونه باعث بدبختی یا خوشبختی عروس بشه؟؟❌👇 مطمئنم تا حالا اصلا متوجه اشتباهات توی چیدن جهیزیه نبودید😕 اگه بدونید با چند تا کار ساده باعث چه مشکلاتی شدید 😭😱 اگه مجردی نیا🚷♨️ https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 لیست وسایلی که نحسی میارن 👆🕳
٤٠توصیه همسرانه (خانم ها بخوانند) ۱۱. اجازه دهید نیم ساعت بعد از کار استراحت کند. ۱۲. به هیچ یک از اعضای خانواده اجازه ندهید به او بی_احترامی_کند. ۱۳. در مقابل کسی که به او بی احترامی می کند بایستید. ۱۴. از تلاشی که برای زندگی تان می کند قدردانی کنید. ۱۵. در کارهای تان با او مشورت کنید. ۱۶. برای رسیدن به اهدافتان با هم برنامه ریزی کنید. ۱۷. بیش از اندازه کار نکنید، برای او نیز وقت بگذارید. ۱۸. اگر مرتکب اشتباهی شد، او را ببخشید. ۱۹. طوری رفتار کنید که به او نیاز دارید. ۲۰. تمام اوقات فراغت او را با کارهای منزل پر نکنید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ایده دلبری 💃🏻 سلام دوست جونیا خسته نباشید 😍❤️ من همون تازه عروسه۱۹ساله ام😇 که توی دوران عقد به سر میبرم و امروز من بازم ی ایده براتون دارم ک امیدوارم ب دردتون بخوره🤪 دیروز اقایی اومد دنبالمو اومدم خونه مادرشوهرجون صب اقایی تعطیل بودو سره کار نرفت وقتی از خواب بیدارشدم دیدم اقایی هنو خوابه با خودم گفتم چیکارکنم چجوری بیدارش کنم اخه حوصلم سررفته بود 🤔 ک ی دفعه ی فکری ب ذهنم رسید😜 رفتم توی اشپزخونه و خیارو خیلی خوشگل بریدم و ی گوجه برداشتم توشو خالی کردم و بعدش پوستشو شکل قلب بریدم با حبه های پنیر توی ظرف تزیین کردم و نونو هم ب شکل قلب بریدم و همه رو توی سینی خیلی خوشگل چیدم😌 روی ی کاغذ‌ قرمز که از قبل شکل قلب بریده بودمو توی کیفم بود ی متن نوشتم و گفتم تابی نهایت دوستتدارم اقاییم و پایینش نوشتم صبح بخیر زندگیم و کاغذو گذاشتم توی سینی و سینیو گذاشتم کنارش😋 گوشیموبرداشتم واومدم بیرون بهش زنگ زدم تا بیدار شه 😉 نمیدونین اقایی چقدددد خوشحال شد 🤩 نشست صبحونشو نوش جان کردو اومد بیرون و بغلم کرد🥰 و گف نمیگی با این کارات یهو غش میکنم؟😍😂 تا ایده های بعدی بدرود😁👋 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 و یه مورد دیگه که خواستم بگم اینه که مردا واقعا عاشق هیکلشون هستن 😐 اینو واقعا خودم دیدم که میگم 😁 حتی اگه نی قلیون هم بودن ازشون تعریف کنین 😂 چاق هم بودن باز تعریف کنین 😂 مثلا بگین وای عزیزم چه بازوهایی داری چقد پره دلم میخواد گازشون بگیرم 😬😂 یا بگین خیل بغلتو دوس دارم فقط جای منه یا اینکه ماشالا چقد قدت بلنده ☺️ هیکلت از کل مردای فامیل بهتره 😉 البته اگه خیلی چاق یا خیلی لاغر هستن زیاد تعریف کنین فقط گاهی اوقات چون دیگه میفهمن یه نقشه ای دارین حتمن 😂 و مورد آخر هم اینکه واقعا تشکر کردن خیلی تاثیر داره تو جلب محبت. مطمئنم هیچ خانومی بدش نمیاد که شوهرش ازش تشکر کنه بخاطر رفتار خوبش یا بخاطر آشپزیش و غیره حتی منم که مجردم دوس دارم ازم تشکر بشه یروز خیلی بی حال بودم بابام گفت بیا ماساژم بده دیگه پدر بود نمیتونستم بگم نه ☺️ خلاصه رفتم ماساژ ، بعدش خسته شدم گفتم بس ؟ گفت آره و بعدش گفت دستت درد نکنه اخه واقعا خوب ماساژ میدم واقعا حقم بود 😂😁 و بعد از تشکر بابام من کلن خستگیم در رفت 😍 حتی اگه میگفت بازم ماساژ بده میرفتم😅 تاثیرشو خودم خیلی دیدم بعضیا میگن وظیفشه فلان کارو برامون انجام بدن تشکر نمیخواد ولی واقعا تاثیر داره 😌 برای منم دعا کنید کنکور قبول بشم 🙂 صلوات 😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ییار کلاس هفتم بودم قرار شد شنبه بادکنک ببریم مدرسه ارزو کنیم ول کنیم ناظم گفته بود بعد از بخت بد من رفتیم خونه مادر بزرگم اینا من صبحش به مادر بزرگم گفتم باید بادکنک ببرم گفت اره زمان مام بود رفت یه مشما فریزر برداشت دندون مصنوعیشو دراورد فوت کرد با نخ سفید بست گفت بذار تو کیفت باد نبره😂 منمدیگه روم نشد چیزی بگم رفتم گفتم تو راه درمیارم میندازم میره تو راه یادم رفت درش بیارم رفتم مدرسه زنگ اول کیفو وا کردم بغل دستیم دیدش برداشت ب کل کلاس نشون داد شرفم رف😂 توت فرنگی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش باکس کادویی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی وقتی رسیدیم روستا به وضوح لرزش دستای گلنسا رو متوجه میشدم ،دستشو گرفتم و گفتم گلنسا ه
داستان زندگی پیرمرد سرشو گذاشته بود رو شونه گلنسا و گریه میکرد من رفتم جلو و سلام دادم با تعجب بهم نگاه میکرد،بهش گفتم من گلنسا رو پیدا کردم امروزم اون روزیه که باید اون آدم رو پیدا کنم و بیچارش کنم بیست سال دنبال زنم بودم باید تقاص پس بده گلنسا و باباشو تنها گذاشتم و راه افتادم سمت خونه خواهرش،در زدم و خواهرش تا منو دید شناخت،گفتم با شوهرت کار دارم با ناراحتی گفت فلج شده مگه خبر ندارین؟؟؟ بفرمایید خونه باهاش صحبت کنید، درو که باز کردم دیدم شوهرش پیر شده انگار نه انگار چهل و خورده ای سالش بود انگار یه پیرمرد هفتاد ساله بود ولی اصلا دلم براش نسوخت. دخترش هم کنارش بود،گفت تازه عقد کرده نگاش کردم ،چقدر شبیه گلنسا بود نشستم کنارش ناله میکرد و میگفت تو جوونی پیر شدم بدشانسی آوردم ،سرمو آوردم کنار گوشش و گفتم بدشانسی برای تو پیدا شدن گلنسا بود فردا دیگه همه میفهمن این ماجرا کار تو بوده الان اومده بودم تقاص پس بدی ولی دیدم بچه هات اینجان ،بیچارت میکنم به وضوح رنگ صورتش پرید به پاهای خشک شده روی تشکش نگاه کردم و گفتم حقت بود که از کار بیفتی تو روی هرچی نامرده سفید کردی،من دارم میرم برادر و پدر گلنسا رو بیارم . از در بیرون اومدم و خواهر گلنسا هی میگفت چرا داری میری چایی اوردم گفتم برمیگردم تا یه ساعت دیگه برگشتم پیش گلنسا و گفتم میخام به بابات همه چیو بگم رفتم به باباش گفتم میخام بریم پیش اون نامردی که مارو بی اعتبار کرد باباش بیلشو برداشت و راه افتادیو تو روستا پیچیده بود که گلنسا و شوهرش اومدن مادرم اومده بود دنبالم که بعد چند سال منو ببینه، ولی من فکرم فقط یه چیز بود از اونجا رفتیم دنبال داداش گلنسا و تا رسیدیم جلو در خونه خواهرش دیدیم خونه شلوغه همه تو سر و صورت خودشون میزدن و گریه میکردن شوهر خواهرش سکته کرده بود . تا رسوندنش بیمارستان نصف صورتش هم فلج شده بود،حالا شده بود یه فلج قطع نخاعی که دست و صورتشم فلج شده بود بابای گلنسا ماجرا رو به بچه های دامادش نگفت ولی دخترش همه چیو فهمید. بردنش تو یه آسایشگاه توی مشهد. بعد اون به همه گفتیم اونی که اون بلا رو سرمون آورده فرار کرده من و گلنسا هم برگشتیم تهران و باهم زندگی کردیم الان از اون ماجرا دوسال میگذره انگار همه چیز شکل یه رویا بود این که بعد اینهمه سال گلنسا رو پیدا کردم از خونه ی جمشید خان درومدم ولی هنوز براش کار میکنم گلنسا هم دیگه کار نمیکنه. قصد کردیم امسال بچه دار بشیم اگه خدا بهمون بچه بده •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 ببین عزیز من مردها هرچقدر هم که ادعا کنند هستند اینو بدون که میتونن بدون تو هم سر کنن...زندگی کنند...عاشقِ یکی دیگه بشوند و.... اما نمیتونن حسی رو که با تــو تجربه کردن با کسی دیگه کنن... چون هر زنی یه حسِ خاص داره که زنِ دیگه نداره.... وقتی مردی میده وقتی اصلا لازم نیست هیچ کاری انجام بدی.... نه دنبالش بـرو نه تویِ خـودت دنبالِ و ایراد بگـرد.... همیـن که دیگه حسی که با تو داشته رو تو زنِ دیگه ای پیدا نمیکنه و میره سراغِ بعــدی ولی باز نمیـرسه به حسِ تــو.... و هی بعـدی و بعــدی ها.... و بالاخـره تو به یه جــایی میرسه که حالِش از خـودش بهم میخوره.... از آغوشش که واسِ هزارتا زن باز شده ولی تــو نشدن.... کافیــه.... همین براش عزیزدلم.... کافیه که روزی هزار بار بمیــره و زنده بشه.... این بهترین که روزگار ازش میگیــره.... فقط به خــودت و آرامشِ آغوشت داشته باش... اونی که رفته گورِ آرامشِ خــودشُ با دستاش کنـده... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چطوری متوجه بشیم تو‌‌ رابطه هامون قوی و ایده آل شدیم :  1_اونجایی که قوی تر از بهونه‌هات بودی 2_اونجایی که باورت نکردن و بازهم ادامه دادی 3_اونجایی که تلاش میکردی و کسی تورو نمیدید 4_اونجایی که حرف‌های پشت سرت رو میشنیدی 5_و سکوت میکردی دقیقا همون روزها داشتی 6_رشد میکردی پس ممنونِ خودت باش بابتِ کسی که این‌ روزها هستی ! •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ممنون از کانال خیلی دوست داشتنیتون خداییش بیشتر خاطرات و سوتی ها خنده دار و جالبه☺️😂 چند سال پیش مامان و بابام با هم رفتن خونه یکی از اقوام با موتور ، موقع برگشت چادر مامانم گیر میکنه لابه لای لاستیک موتور و مامانم میفته 😔 حالا این بابای ما اصلا نمیفهمه که مامانم افتاده روی زمین و به راهش ادامه میده 😬، واقعا هنوزم بهش فکر میکنم میگم یعنی بابام حس لامسه نداشته😂 یه صدایی ،یه کششی، یه دستی ، هیچی رو حس نکرده😂 بعد که چند متر میره جلوتر تازه بابام به هوش میاد حس میکنه موتور سبک شده و داره تند میره🤣🤣نگو مامان تپل ما افتاده 😅اینجا رو تصور کنید😝 برمیگرده میبینه وااای دل غافل همسر نازنینش نیست ،برمیگرده میبینه مامانم رفته کنار اتوبان و دامنش رو کشیده روسرش و با شلوارک زیر دامنش نشسته( اگه یادتون باشه چند سال پیش مد بود مامانا شلوارک زیر دامن میپوشیدن😝) مامان خانم ما هم حالش بد و یه آقاهه بهش میگه بیا توی مغازه من 🤦‍♀ بابام که میرسه تو حالت شوک و ترس مامانم رو میبره تو مغازه اون بنده خدا یه چادر رنگ‌و رو رفته براش میارن که بپوشه و ادامه راهش رو با موتور در پیش میگیره 😂😂😂دیگه میان خونه و بابام مامانم رو میبره دکتر ولی ختم بخیر میشه و خدا شکر اتفاق بدی براش نیفتاد ،ما هم‌میخندیدیم هم ناراحت بودیم ،و اینم از حواس پنجگانه پدر من😂 البته بگم‌این موتور بابای من داستان داره کلی ادم رو انداخته زمین از جمله خودمن رو، ولی هر بار به خیر گذشته😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام مادر شوهرم ی بار ک باپدرشوهرم بحث کرد خودشو زد ب غش وضعف ک مثلا حالم بده. ب شوهرم گفتم برو آب قند درست کن اونم هول شد رفت با آب داغ سماور و یک مشت قند، آب قند درست کرد گرفت جلو دهن مادرش، گفت بخور بخور حالت خوب میشه،مادره بنده خدا هم خورد لب و دهنش سوخت یهو پرید وگفت اينم از بچه. من وپدر شوهرم بهم نگاه کردیم و پقی زدیم زیر خنده... .نقشه ی مادر شوهرم ب فنا رفت 😂😂😂 ‌•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
همسرم از اینایی که جلو جمع خشک رسمیه ولی تو خونه دلقک ...‌ روزی که عقد کردیم رفتیم تالار جشن ... من رفتم دستشویی که ساپورت زیر لباس عروس دربیارم شوهرم گفت منم میام برم دستشویی توی سالن دسشویی من بودم و مادرم وهمسرم ... شوهر دید سالن خالیه یه لحظه افسار پاره کردش جوگیرشد ... کِل کشیدش بلندددد گفت اوههههههع اوهههههه از ذوقش 🤣🤣🤣😍 که یدفعه دید عمه ودختر عمه هام از دستشویی اومدن بیرون 😆🤦‍♀️و بلههه دلقک بازی اینو دیدن 😆 شوهرم تا آخر مجلس قرمز شده بود از خجالت مث یه آقای مودب یه گوشه نشسته •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•