😈چالش سوتیِنفسگیر😰😮👇
سلام
بابای من رو اهنگ گوش کردن شبونه و هندزفری خیلی حساسه😬😕😑 ینی شبا یهو میپره تو اتاق که گوشی رو ازم بگیره و اهنگ گوش ندم😐 منم یه شب داشتم تو عالم دخترونه ی خودم اهنگ گوش میکردم و به این فکر میکردم که کسی که من بهش فکر میکنم بهم فکر میکنه یانه؟ بعد یه قرعه کشی انجام دادم که نوشته بود فکرمیکنه (خودم نوشته بودم بعد اینکه دراومد خیلی ذوق کردم😂😂😂) بعد اومدم رو حیاط و هی داشتم میگفتم وااای خدایا ینی اونم......(با ذوق میگفتم😍) بعد یهو بابامو دیدم 😐🤦♀ برای اولین بار خوشحال بودم که گوشی رو دستم دید و فکر کرد دارم اهنگ گوش میدم😂😅😌
این باباهای تلویزیون که قشنگ در میزنن و میان تو اتاق بچه هاشون و کاری به وسایلشون ندارن مال کدوم کشورن؟😂😂😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام ممنون ازکانال عالی تون من به هر کس که میشناسم کانالتونو معرفی میکنم .
میخواسم یه تجربه از منو شوهریمو بگم من ۲۱سالمه و شوهرم ۳۱ساله هستش❤️
من قبلنا وقتی دعوامون میشد با شوهری😔 همون لحظه میخواستم رابطه رو درست کنم و همش خودمو کوچیک میکردم و گاهی وقتام حتی پس میخوردم از طرف اقاییم و میگفت برو حوصلتو ندارم 😭
اما الان زمان دعوا سعی میکنم چیزی نگم و خودموبه یه کاری مشغول کنم یا پیش پسرخوشگلم باشم که پنج ماهس😍 و کاملا بی تفاوت میشم و بابایی حرف میزنم اما نه با مهربونی کاملا سردو بی تفاوت .
به خودمم میرسم و زانوی غم بغل نمیگیرم😜 بعد میبینم آقایی خودش کم کم میاد یا حرف زدنو شروع میکنه به آرومی و مهربونی که ببخشمش بااینکه بغلم میکنه و میگه طاقت ندارم باهام سرد باشی😍 آشتی میکنیم❤️
حتی شده تو مواقعی که من مقصر بودم و اقایی بدحرف زده باهام🙊 بعد که کم حرفو لوس شدم خودش اومده پیشم و معذرت خواسته 😁 و گفته این حرفت یا رفتارت بدبوده و منم میگم باشه ببخشید ولی تو هم نمیخواس باهام بد حرف بزنی و ناراحتم کنی😜😁 اونم میاد بغلم میکنه و میگه ببخشید❤️😍
پس خانومای گل بددهنی و قهرنکنید بجاش بی تفاوت و سرد برخوردکنید و به خودتون برسیدو خانومانه رفتارکنید تا اقایی کلافه شه و بیاد سمتتون .
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اون موقع که اول ابتدایی بودم ، دفتر نقاشی دوستام رو بدون این که بفهمن بر میداشتم و خط خطی میکردم و نقاشی هاشون رو خراب میکردم و اون ها نمره نمیگرفتن ! بعد خانوم معلم گفت هرکی این کارو کرده خدا میندازتش جهنم . منو میگی زدم زیر گریه L، بعد اونم گفت تو این کار رو کردی ؟ ( با یه خط کش آهنی اومده بود طرفم بعد انتظار داشت اقرار کنم ! ) بعد گفتم نه ! گفت پس چرا گریه میکنی ؟ گفتم خانوم صبح که میومدم یه پرنده مرده دیدم ، یاد اون افتادم . بیچاره مرده بود ! خط کش رو گذاشت جیبش بعد شروع کرد نوازش کردن من ! گفت میدونم چه حسی داری ! پرنده ی بیچاره !😂😂😂😂😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی☺️ حمید گفت قرار یه چند ماه دیگه یه مسافر کوچولو از طرف خدا به جمعمون اضافه بشه جمشید
داستان زندگی 🌸
تشکر کردم و یه کم دیگه حرف زدیم و عفت کار رو بهانه کرده و خداحافظی کرد و رفت اما تمام روز استرس داشتم که چطوری عفت رو دست به سر کنم چون دوست نداشتم با اون برم و ترجیح می دادم با حمید برم اما از طرفی هم نمی خواستم رفتاری کنم که بهش بر بخوره و یا دلش بشکنه چون از خدا می ترسیدم و عفت رو درک می کردم که به خاطره بارداری من ناراحت باشه برای همین نمی خواستم باهاش صمیمی باشم اما عفت دست بردار نبود هرروز زنگ می زد و ساعتها با من صحبت می کرد و هر بار هم یه چیزی ویارونه می پخت و میاورد
یه بار که حلوا پخته بود آورده بود همین که عذراخانوم همسایه مون دید گفت: دختر مگه تو بار شیشه نداری؟
من هاج واج نگاهش کردم و گفتم بله
عذرا خانم زد تو صورتش و
گفت: دختر این پر زعفرونه اگه نباشه گرمی برات بده
باورم نمیشد عفت همچین کاری بکنه
درسته ناراحت بود و من درک می کردم اما دیگه اینکه می خواست من سقط کنم واقعا غیر قابل تحمل بود
زنگ زدم بهش و گفتم اما زیر بار نرفت و گفت نمی دونستم و قصدم لطف بود
عفت پشت تلفن گریه می کرد و چنان ننه من غریبم بازی دراورد که دلم براش سوخت و با خودم گفتم شاید مثل من واقعا نمی دونست
گذشت و من از این موضوع به حمید هم چیزی نگفتم فکر میکردم خدا رو خوش نمیاد حالا که قصدش خیره بخوام پیش حمید و جمشید بده بشه
حمید هر بار که می اومد برای من و بچه کلی خرید های رنگ وارنگ می کرد البته جمشید هم گاهی یکی از وسایل بزرگ بچه رو میفرستاد و به وضوح می دیدم عفت حرص می خوره اما چیزی به روی خودش نمیاره
از عفت کفری میشدم که چقدر ناخن خشک بود حالا مگه چی میشد عموی بزرگترش دوتا تیکه وسیله برا بچه برادرش بخره، تو دلم حرص می خوردم و وقتی یاد عفت می افتادم که چطوری اون چشمهای کوچیکشو ریز می کرد و به جمشید زل می زد بدتر کفری میشدم
نمی دونم این ارث و میراث رو برا کجا می خواست خوبه ارث خور هم نداشت
از فکرم گوشه ی لبمو به دندون گرفتم و پشیمون شدم و پیش خدا توبه کردم
برای سلامتی بچه دلم می خواست برم امامزاده و شمع روشن کنم
برای همین به حمید گفتم پنج شنبه کار رو تعطیل کنه و زودتر بیاد خونه
ساعت دوازده بود که سروکله اش پیدا شد رفتم جلو بهش خسته نباشی گفتم
جوابمو با لبخند داد و حالمو پرسید و به سمت شیر کنار حوض رفت و بازش کرد و یه مشت آب ریخت توی صورتش در حالی که حوله رو گرفتم طرفش گفتم آقا حمید ناهار رو بکشم؟
سری تکون داد و زیر لب تشکر کرد
از وقتی حامله شده بودم حمید به کل عوض شده بود مهربون و با ملاحظه و دیگه مثل قبل بداخلاقی نمی کرد انگار با اومدن این بچه زندگی ما رنگ و بوی تازه گرفته بود
سفره رو انداختم و ناهارمونو خوردیم .....
ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به همگی 🎈
من شدیدا فوبیای مار دارم، طوریکه از عکس کارتونی اش یا پاستیل اش هم میترسم و واقعا حالم بد میشه☹️😖
دیروز همسرم تب ولرز کرد 🤒حالش بد شد و بردمش درمانگاه.🏨 باهم رفتیم اتاق دکتر😷و داشت معاینه اش میکرد، من داشتم اطراف اتاق نگاه میکردم😀 یهو چشمم خورد به بوفه بالای سر دکتر که از شانس من مار تو الکل ( بقول همسرم مارترشی😁) گذاشته بودن اونم چندتا😥
یعنی چنان جیغی زدم دکتر از جیغ من جیغ کشید، بدبخت هول کرده بود که چی شده😰
بلند شدم فرار کردم سمت سالن. حالا همه با تعجب منو نگاه میکردن که چی شده که با جیغ از اتاق دکتر فرار کردم منم وسط سالن ایستادم فقط میلرزیدم و جیغ میزدم😢
جای خنده دارش اینه که خانومای دیگه توی سالن نمیدونستن قضیه چیه ولی با جیغ من اونام جیغ میزدن، 🫣یهو دکتر اومد بیرون و گفت این خانوم مار دیده جیغ میزنه شماها چتونه؟؟🤨
با این حرفش اونا بیشتر جیغ میکشیدن و همگی فرار میکردن برن بیرون 😬
جوری شده بود من ساکت اینجوری 😶 اونارو نگاه میکردم، اخر دکتر داد زد باباجان مار زنده که نیست، تو شیشه است سرایدار بیا این شیشه هارو بذار تو انبار😵💫
بالاخره جو ارام شد 😮💨و من با خنده و خجالت اومدم بیرون😓
حالا شوهرم میگه یه شهر بهم ریختی هااااا 🙄 من اول که وارد شدیم مارهارو دیدم اما دعا میکردم تو نبینی🤐
خب مرد حسابی تو که میدونستی من میترسم یجوری به من میگفتی برو بیرون 😵💫
توجیح هم میکنه که من نمیدونستم انقد شدید میترسی فکر میکردم الکی میگی🤕
ولی خیلی صحنه بدی بود هنوز با یاداوریش از ترس میرم رو ویبره 🫨 و با جیغ خانوما غش میکنم از خنده 😂😂😂😂
---------------------------------------------------------
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عزیزای گروه
من بی نهایت از ملخ میترسم دست خودم نیست وقتی میبینم فقط جیییییغ میکشم دیشب مهمون غریبه داشتیم من داشتم تعریف میکردم ی دفعه دستمو گذاشتم لبه مبل دیدم ی چیزی زیر دستمه نگاه کردم بلهههه ملخ بود جیغغغغغ میکشیدمو میپریدم بالا پایین مامانم گرفتش انداختش داخل حیاط منم رفتم مطمئن شم نگاه کردم برگشتم داخل دختر خواهرم کفت خاله ملخه چسبیده بهت کفتم برو شوخی نکن کفت اوناش منم دیدم بله😞ایقد جیغ زدم فشارم افتاد اب قندم دادن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اقا یدونه خاطره شیطونی از بچگیام میگم ببخشید بجای سوتی قبول کنید
کوچولو بودم خونه تنها بودم حوصلم سر رفته بود گفتم برم یه زنگ بزنم مزاحم شم!!!
یه شماره ای و از خودم گرفتم دیدم اقائه داره با یکی دیگه حرف میزنه و میگه امشب که نیستیم بزار یه وقت دیگه
که یه دفعه گفتت الو ؟ بفرما/
منم با اینکه میترسیدم یهو گفتم امشب میایم خونتون دزدی بهتره جایی نرید و سریع قطع کردم .قلبم تند تند میزد
کسی نبود بگه تو که نمیتونی اخه چرااااااااا ادای زرنگارو در میاری
ولی خدارو شکر اون موقع ها ایدی کالر نبود خخخخخخخ
ولی الان که فکر میکنم چقدر اون موقع ها شجاع بودما
ولی خیلی دوست دارم بدونم اونا چیکار کردن موندن یا نه ؟!!!!!
😂😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلامی دوباره
اومدم با یک خاطره دیگه
سال ۸۹ میز تلویزیون جدیدی خریدیم
دو سه ماهی که گذشت جاشو تغییر دادم
شب که همسرم اومد خونه
گفت چرا جابه جاش کردی سنگینه دوباره هر وقت خودم بودم بگو تا جا به جا کنم
منم تو دلم خوشحال شدم که چقدر همسرم به فکر منه🤣
آخر جمله اش گفت سنگینه میزنی میزو داغون میکنی🤣
در حالی که سنگین نبود و به تنهایی میتونستم جا به جاش کنم
خلاصه اینم از دلسوزی همسرجانم🤣
دلش برای من نسوخته بود به فکر میز بود🤣
دو سال بعد هم اون میزو به قیمت خیلی مفت دادیم به سمساری
تا خاطره بعد
بای ی ی ی ی ی
دنیا از مشهد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بستنی توت فرنگی
مواد لازم :
توت فرنگی ۵۰۰گرم 🍓🍓
موز ۲ عدد🍌🍌
شیر نصف 🥛
#بستنی
#بستنی_توت_فرنگی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
#سوتی 😂
یبارم همین داییم اولین بار برای کار میره تهران کم سن بوده و فارسی هم بلد نبوده 😁
خلاصه تو یه مغازه کار پیدا میکنه و میمونه اونجا یه روز یه پسر هم سن خودش میاد اذیتش میکنه همش کرکره هارو با لگد میزده و در میرفته داییمم بزن بهادر ، بوده اونوقتا 💪
در میاد بیرون و پسره رو به باد کتک میگیره که دندون های پسره میشکنه و پدر و مادرش پلیس میارن 👮♂
حالا پلیس هم فارسی حرف میزده و دایی من اصلا بلد نبوده 😐
میاد ماجرا رو توضیح بده میگه اقای پلیس این اقا کرکره تاخ تاخ منم شاخ شاخ یعنی این کرکره رو میزد منم اینو زدم 😃
بخدا این برامون ضرب المثله دیگه 😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
باسلام خدمت همه دوستان عضو گروه و دست اندر کاران این کانال درمورد اون خانمی که گفتن از رفتار شوهرش در جمع یا جلوبچهاش خجالت میکشند باید بگم
چرا خجالت میکشی باید خوشحال باشی بعدش شما هنوز سنی نداری اتفاقا من هم شوهرم دقیقا مثل شوهرم شما چون خونه پدرش بودیم و دوربرمو شلوغ بود نمی تونستیم باهم راحت باشیم و اون طوریکه دلمون میخواد زندگی کنیم
اما الان بعد از ۲۵ سال زندگي مشترک تازه داره مثل جوانهای ۲۰ ساله رفتار میکه جلو بچه ها و عروسها پدر ومادرش منو میبوسه وقتی عروسهام می خندن ،و مادرشوهرم وقتی میدید اول قاشق غذا رو دهن من میذاره بعد خودش میخوره میگفت اخ حالم بهم زدی شوهرم میخندید دوباره تکرار میکرد من هم ذوق میکردم انقدر ادامه داد دیگه عادی شد
شاید هم بعضیا حسادت کنن و من هم میخندم و بهشون میگم برید یاد بگیرد چرا ما باید دعوا و قهرامون جلو بچه ها باشه ولی دوست داشتن و محبت کردنمون پنهانی،
راستش بگم منم اوایل خجالت میکشیدم ولی الان ديگه عادت شده برام و خوشحالم که داریم جونی رو دوباره تجربه میکنیم چون من اصلا جونی نکردم از ۱۷ سالگی بچه داری میکردم حالا هر کی هر چی میخواد بگه مهم اینکه دل خودم شوهرم چی میخواد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ی بار دیگه هم تابستون بود همه خواهربرادرا توحیاط دورهم نشسته بودن منم داشتم شام درست میکردم حس کردم ملخ چسبیده ب موهام هی جیغغغغ میکشیدمو میدوییدم بقیه هم دنبال من میدوییدن فک میکردن موهام اتیش گرفته بعدش ک باجیغ گفتم چی شده کلی فحش خوردم😞😞🤪🤪
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•