آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌸 چند دقیقه طول کشید تا بیرون اومد. وقتی اومد بیرون توی دستش یه نایلون بود از دور نمیش
داستان زندگی🌸
از غفلت جناب سروان استفاده کردمو دویدم توی خونه، قلبم داشت از جا درمیومد اینور اونور خونه رو گشتم به ایوون که رسیدم تپش قلبم بالا رفت.. زبونم بی حس شد.. پاهام کشش نداشت راه برم.. همونجا افتادم زمین داد زدم بهرام ایوون... بهرام بچم تو ایوونه...
بهرام دوید اومد تو اتاق اومد سمتم بلندم کنه باتمام وجود داد زدم بچم... برو بچمو بیار..
بهرام هول شده بود دوید رفت تو ایوون من انقدر حالم بد بود که حرکاتم دست خودم نبود دودستی میکوبیدم رو زمینو جیغ میزدم
دوتا از مامورا اومدن تو اتاق، یهو بهرام با بهروزو یه دختر بچه دیگه از ایوون اومد بیرون، تا بهروزو دیدم صدای جيغم بلند تر شد
بهرام بهروزو آورد سمتم هم من هم بهرام گریه میکردیم،
بهروزم فقط جیغ میزدو گریه میکرد، اول ازم ترسید ولی وقتی چسبوندمش به سینم یهو بچم آروم گرفت انگار فهمید غریبه نیستم.
من اشکم بند نمیومد همه جای بچمو چک میکردم بچمو بو میکردم مگه آروم میشدم؟
مگه عطش من نسبت به بهروز تموم میشد.. انگار یه عمر بود ندیده بودمش.. احساسمو نمیتونم در قالب کلمه بیان کنم..
خلاصه از اون خونه حدود ۷ تا بچه همسن بهروز بیرون آوردن
امید و اون دوستش که با ماشین رفته بودن تو اون خونه رو پیدا نکردن انگار فرار کرده بودن،
این یکی پسری که درو روی ما باز کرده بودو دستگیر کردن.
همگی رفتیم پاسگاه اونجا بهرام شناسنامه و کارت ملی بهروزو نشون داد بچمو گرفتیم اومدیم خونه.
دلم میخواست برم رها رو تیکه پاره کنم هنوز فکر میکردم دزدیدن بچم کار اون بوده اما بهرام همش جلوگیری میکرد
همین که رسیدیم خونه زنگ زدم به همه خانوادم جريانو گفتم اوناهم همگی اومدن تا بهروزو ببینن.
بچم خیلی لاغر شده بود منو سفت چسبیده بود بغل هیچکس نميرفت انگار از هر غریبه ای میترسید.
دو روز بعد دوباره رفتیم پاسگاه، من تصمیم جدی گرفته بودم که از رها شکایت کنم،
وقتی رفتیم پیش جناب سروان گفت امیدو دوستشو گرفتن و اونام اعتراف کردن یه باند بودن که بچه های کوچیکو میدزدیدن بعد از چند ماه براشون شناسنامه و هویت جعلی درست میکردن میفرستادن کشورای دیگه اونجا این بچه هارو به خانواده هایی که بچه دار نمیشدن میفروختن..
ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من کوچولو بودم در خد یکساله داشتم لبه پنجره بابابزرگم اینا بازی میکردم ی گوش کوب هم دستم بوده بعد بابابزرگمم دقیقا پایین پنجره نشسته بوده یهو درحین بازی کله کچله بابابزرگم توجهمو حلب میکنه یدونه با گوش کوب میزنم محکمممممم تو سره کچلش،پیرمرد بنده از شدت درد وسط خونه غلت میزده اشکش دراومده بود.همش برام سوال چرا بابابزرگم از من خوشش نمیاد ک مامانم این خاطره رو ک تعریف کرد بهش حق دادم😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام 🌺💐
اینجانب ۲۴ ساله و متاهل هستم کارمند هستم، دختری آرام و بدون حاشیه ، شاگرد ممتاز در هر دوره، جزو المپیاد هایی من جمله شیمی و ریاضی که بدون امکانات گوشی و اینترنت و ... فقط مشغول به تحصیل بوده و به دلیل بیماری در دوران کنکور خود پزشک تک رقمی نشده ☺
همسری متین و پر از انسانیت دارم که از فرشته ها نیز بهتر است 😊
از پدری که با سواد دوم راهنمایی و مادری که از طریق نهضت تا پنجم ابتداییی خوانده و در عین اینکه بسیار ثروتمند هستند هرروز هزینه ای که برای من میکنند را به سرم میکوبند😊(پول بیشتر ولی تفکر کمتر)،
بسیارررر به فرزندان خود تهمت میزنند و ادعا دارند چون فرزندان پزشکی ندارند هزینه ای که برای ما کرده اند را حیف میدانند و معتقدند که بسیار دورریز کرده اند پولشان را 😉 از خانواده ای(تمام نوه ها و نتیجه ها و همه نسل و طایفه مان) که تمام دختران در نهایت به کودک همسری تن داده و تحصیلاتی ندارند و زندگی موفقی نیز ندارند 😑😔
گناه: چون فرزند بسیار بسیار خوبی بودم و هستم 😑 و هیچ گونه دروغ،خیانت،ریا را برای خانواده ام بکار نبردم و فقط افتخار آفریده ام در هر مکان و در هر زمان😑
نگاه پدر و مادر: دروغگو، حیفِ نان و هزینه ای که شده،
حرف های همیشگی: تو هیچ چیزی نمیشوی، هر دختری که از حق خود دفاع کند و تهمت را نپذیرد محکم به اینست که در خانه شوهر بایستی شوهرش او را کتک بزند تا خفه اش کند😐😕
من کسی هستم که در این خانواده طلاهایم را فروخته و هزینه کتاب و کلاس کرده ام تا وارد جامعه شوم 😊
چون خانواده ام هزینه کنکورم را ندادند 😉دختری هستم که با وجود بیماری دانشگاه دولتی تیپ یک قبول شدم و الان شاغل هستم😊
میگویند گناهت نیز این است که ما شکمت را سیر میکنیم ولی تو پزشک نشدی😐😊 بعد از ۶ سالی که از کنکورم میگذرد خونم را در شیشه کرده اند😊
التماس تفکر از: پدر و مادرانی که نداشته های خود را به فرزندان تحمیل میکنند😞
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
يه خاطره ديگم يادم اومد . دختر خواهر م ٤سالشه مياد روزا خونه مامانم ، يه روز رفتم خونه مامان كه ناهار بخورم شب قبل با همسرم فيلم ترسناك ديده بوديم اثراتش روم بود نتونستم خونه بمونم رفتم اونجا، ديدم نشسته داره خاله بازي ميكنه تو اتاق خواب جلوي پنجره ، منم رفتم از پنجره ببينم ماشين جا پاركش خوبه يانه ، يهو داد زد كه چكار ميكني رفتي روي پاي دوستم ، منو ميگي 😳گفتم كدوم دوستت گفت نميبيني مهمون دارم ، يهو ديدم وسايل پذيرايي اسباب بازيش كه فنجون داره و قندون جلوشونه يه فنجون جلوي خودش يكيش جلوي مهمونش كه من رفته بودم رو پاش بعد اوني كه جلو مهمونش بود ليوانش نصفه ، ليوان جلو خودش پر ، گفت همشو بخور چرا نصفه خوردي،سريع وسايلمو جمع كردم بسم الله گويان رفتم پايين ، بعد زنگ ايفونو زدم گفتم مامان ازش بپرس هنوز مهمونش پيششه 😨 ديگه ميبينمش بسم الله ميگم 😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من ۲۱ سالمه و همسرم ۲۸. خداروشکر تو زندگیم احساس خوشبختی میکنم. زندگی یسری #مشکلات داره ولی با #صبر میشه حل شون کرد.
یکی از تجربه های من اینه ک هرچند وقت یه بار برای همسرم توی کاغذ، #شعر عاشقونه مینویسم. وقتی که شب خوابید، میچسبونم رو آینه. صبح که بیدار شد، میخونه.
صبح اونم روی کاغذ برام چیزای قشنگ می نویسه و قلب میکشه. اینجوری #لذت میبریم.
دوستان عزیزم! همیشه لازم نیست علاقتونو زبانی بگید. بعضی اوقات این کارو انجام بدید یه تنوعی توی ابراز احساسات میشه.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
خانومها مردها خیلی #مغرورن و براشون مهمه غرورشون شکسته نشه یا حرف بالای حرفشون نیاد. نه به این معنی نیست وقتی یه حرفی میزنن و نظر شما مخالف و درسته، از حرفتون بگذرید! اما تجربه من میگه تو اون #لحظه از حرفتون بگذرید و حتی بهش بگید #چشم با اینکه نظر خودم مخالفه اما بهر حال شما مرد خونه ای، هرچی شما بگی.
اونم ببینه غرورش حفظ شده یا خودش بعدا نظرتونو اجرا میکنه یا اگه بعدا خودتون مساله را مطرح کنید احتمال زیاد قبول میکنه.
در نهایت یادتون باشه حتی اگه هیچ وقت این مسئله را قبول نکنه. شاید دلیلی داره که شما خبر ندارید. باهاش #لجبازی نکنید چون دوتا نتیجه داره: 1 اعصابتون خرد میشه 2 همسرتون لجباز تر میشه.
یه مثال از زندگی خودم بگم. اول زندگی خودم و شوهرم دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بودیم. درسها زیاد بود و فشارها زیاد. از همسرم خواستم بعضی وقتا مستخدم بیاد. اونم ناراحت و عصبی شد. البته نگفت پول ندارم (چون غرورش اجازه نمیداد) بجاش گفت میخوای تفاخر کنی؟ نیازی به این کارها نیست. و منم خیلی دلم شکست.
بعد سه سال ما #شغل خوب پیدا کردیم و وضعمون خوب شد. خودش دنبال مستخدم برای خونه بود. اونجا فهمیدم درک میکنه که شاغلم و چقدر کار خونه برام سنگینه. بعلاوه خودم فهمیدم که تو اون وضع مالی اصلا نباید چنین درخواستی میکردم.
البته خواستن بد نیست حتی خوب هم هست. شوهرتون متوجه #نیاز شما میشه و اگر بتونه برآورده میکنه. (خودشم احساس مفید بودن میکنه) و اگر نتونه #گذشت شما تو ذهنش میمونه اما اصرار روی #خواسته میتونه اثر منفی شدیدی روی رابطتون بذاره.
خانومهای با تجربه هم لطفا از سیاستهاتون به ما یاد بدید. اکثر پیام دهندگان خانومهای تازه ازدواج کرده هستن.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یادمه تازه نامزد کرده بودم یروز قرار بودم با شوهرم شام بریم بیرون و داداشمم که شونزده یا هفده سالش بودو با خودمون ببریم رفتیم یه جای دنجو خیلی شیک منو شوهرم اینور میز بودیپو و داداشم اونور میز داداشم که تریپ نوجوانی و این چیزا داشت یه هندز فری تو گوشش گذاشته بود و داشت اهنگ گوش میداد خلاصه منو رو انتخاب کردیم و همون موقع دو تا دختر با ظاهر نامتعارف که انگار همین الان موهاشونو شینیون کرده باشن اومدن تو میز بغل ما نشستن داداشمم چون هندزفری تو گوشش بود فکر میکرد داره اروم حرف میزنه ولی 😰با صدای بلند گفت قیافه هاشونو چه اسکلایین و بلند شروع کرد به خندیدن (البته خودش فکر میکرد داره اروم میگه)منو شوهرم😐😱 اون دوتا دخترا😤و همین جور داشت ادامه میداد اینقدر اونجا ساکت بود که صدای نفسامونو میشنیدیم من پاشدم هندز فری رو از تو گوشش کشیدم و گفتم چته ابرومونو بردی که دخترا پاشودنو چند تا فحش بارمون کردنو با با کیف به شونه شوهرم زدن قیافه شوهرم😕😯 شوهرمم گفت بابا من چی کار کنم 😂😂😂😂
خلاصه ما هم پاشدیمو ابروم جلوی شوهرم رفت شوهرم گفت دیگه هیج جا با داداشت نمیام البته الان واسه خودش مردی شده و نینی داره قربونش برم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
منم سوتی خودمو شوهرمو بگم ی بار عقد بودیم و دعوت خونه خاله شوهرم شوهرم ب من گفت بپیچونیم ک نریم ب جاش دوتایی بریم خونشون تنهایی شوهرم الکی کارشو بهونه کرد و گفت تا ۷نمیرسه ک بریم مادرشوهرمینا هم قرار بود ۶برن شوهرم اومد دنبالم ساعت ۷بود ب شوهرم گفتم وایسا ی رب دیگه بریم گفت نه بابا ی ساعته رفتن مامانمینا خلاصه با ماشین رفتیم تو کوچشون یهو با ماشین پدرشوهرم شاخ ب شاخ شدیم حالا قیافه ما هنگ شوهرمم هول کرد دنده عقب گرفت ازکوچه در رفتیم😁😁😁 فرداش ملدرشوهرم زنگ زد گفت پسر من نادونه عقل نداره توچراباهاش همراهی میکنه کارتون خیلی زشت بود از کوچه در رفتین 😁😁😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خوشگله
چندسال پیش که داداشمو خانمشو پاگشا کردم، بهش تلفن زدم و گفتم شیرینی نیاری ها.
اینجا اینجوره که با خودشون شیرینی میبرن.ولی خودمون داشتیم گفتم خورده نمیشه.
اونم با تعجب گفت عه اینجوره خوب شد گفتی.
شب شد و عروس دوماد اومدن دیدم داداش جان شیرینی گرفته😂
من😐
اون😏
یواش گفتم چرا گرفتی؟
اونم با صدای بلنددددد گفت خودت گفتی شیرینی بگیر😑
وااای مردم از خجالت، حالا بقیه مهمونا چپ چپ نگاه میکنن😒😒😒
پیش خودشونم میگن چه شکمو کارد به شکمت بخوره😂
گفتم عزیزم اشتباه فهمیدی من گفتم نیار.
بنظرتون بقیه باور کردن؟😅😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام. من ۵ ساله ازدواج کردم.
قبل ازدواج یه اقایی رو میخواستم که بعد از انجام آزمایش، دکتر گفت بهم نمیخوریم. منم نظر منفی رو اعلام کردم. افسردگی شدید گرفتم. چندبار منو سفر بردن ولی خوب نشدم.
بعد از ۶ ماه، یکی از اقوام اومدن خواستگاری. چون ازشون خیلی تعریف کردن، قبول کردم ولی دوماه بعد عقد پشیمون شدم. همش دلم پیش اونی بود که دوسش داشتم! و همسرمو #مقایسه میکردم.
❌ تو خونه و دعوا، حرفم #طلاق بود. حتی یه بار جدی رفتم خونه مامانم. همسرم انقد منو دوست داشت که همش گریه میکرد و میگفت راضیش کنین برگرده!
من برگشتم ولی بعد چند روز وسط بحث گفتم ایندفعه جدی طلاق میگیرم!
شوهرم گفت: اگه رفتی برو و پشت سرتم نگاه نکن. میام طلاقت میدم، مهریه ات هم میدم. شرت کم بشه انقد عذابم ندی.
✅ شوک بدی بهم وارد شد. سکوت کردم و کم کم اخلاقمو عوض کردم. اسم طلاق رو ممنوع کردم. کلمات منفی رو حذف کردم از ذهنم. اخه همیشه میگفتم من دوسش ندارم. بجاش گفتم خدایا شکرت که عشقشو به دلم انداختی.
الان اگه من تب کنم شوهرم میمیره. یه لحظه نمیتونم زندگیمو بدون اون تصور کنم. براش میرقصم و دلبری میکنم. اونن هرچی بخوام فراهم میکنه.
✍ بعد ازدواج، مقایسه را کنار بگذارید و پرونده عشق قبلی را ببندید.
✅•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
سلام عزیزم امیدوارم خوب باشی
این سوتی من نیست بلکه سوتی گرفتم 😎
من اینترنتی خرید کردم😊 و امروز قرار بود به دستم برسم که غروب شد و دیدم یکی به گوشم زنگ زده🤔 جواب دادم و گفت من از شرکت.....هستم .نزدیک خونتون هستم میشه لوکیشن بفرستین نمیتونم پیدا کنم 🙄منم براش لوکیشن فرستادم ولی پیدا نکرد و بازم زنگ زد .🤨گفت خانم نمیتونم پیدا کنم خلاصه هر جور شد بهش توضیح دادم و پیدا کردم رفتم پایین و جعبه رو ازش بگیرم که اومد منو ضایع کنه😏 که اره شما بلد نیستی با موبایل کار کنی اومد از گوشی خودش نشونم بده که اینطوری باید دقیق نشون بدی 🧐منم گفتم آقا لوکیشن دقیق کوچه ما رو نشون نمیده .😬مرد گفت نه نشون میده ببین .حالا اومد از رو نقشه نشون بده دید ا من راستم میگم 😜خلاصه خودش خوش ضایع کرد و از حرص گفت خونتون جاش بده و فلان منم تو دلم گفتم باشه بابا تو خوبی😆
اسمم باشه رخساره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من 24 و همسرم 26 ساله س.
مدتها بود خيلي #غر ميزدم و توقع #محبت داشتم. بخاطر غر زدنم همسرم ديگه محبت نميكرد.☹️
تا چند وقت پيش با كانالتون اشنا شدم و ديدم كليد #جذب مرد محبته. اوايل دعاها رو خوندم و محبت كردم اما به اونصورت نتيجه نداشت با #صبوري نتيجه داد.😍
الان فقط با الفاظ قشنگ صداش ميزنم بهش ميگم عشقم، شاه قلبم، مهربونم و... . اقايي هم ذوق ميكنه.😋
از ويژگيهاي مثبتش #تعريف كنيد. مثلا من شوهرم به لباساش تميز و مرتبه. منم بهش ميگم كه تو خيلي خوش تيپ و مرتبي. من بهت افتخار ميكنم.😊
يه #نكته ديگه اينكه خانوما حتما با شوهرتون #دوست باشيد.
من پارسال متوجه شدم همسرم بعضي وقتها #سيگار ميكشه. بهش گفتم ديگه نميخوامت.😳 التماس ميكرد كه ديگه اين كارو نميكنه اما هر از گاهي متوجه ميشدم دوباره اين كارو ميكنه!😔
يه بار خوب فكر كردم و باهاش منطقي حرف زدم. گفتم بيا #رفيق باشيم. اگه دوست داري سيگار بكشي فقط وقتي با هميم اين كارو بكن.
از اون به بعد وقتي با هميم يه نخ ميكشه و اين سيگار تفريحی با اطلاع خودم ارزش #دعوا و غر زدن نداره.
محبت و #رفاقت من باعث شده كه رفتار همسرم تغيير كنه و خوش اخلاق شده. خانم ها اگه نتيجه نگرفتيد حتما صبوري كنيد. ❤️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•