#خاطرات_اعضا 😂
بحثه مهمونداری جاری شد
منم یه جاری دارم دوست داره خونه ی همه بره ولی خونش که میری اوایل که قالیهاشو تازه خریده بود وقتی اگه عید یا افطار دعوت بودیم وقت غذا خوردن یه روفرشی مینداخت زیرمون که خدایی نکرده قالیاش کثیف نشه و یا جلومون با جارو نپتون جاهایی که کثیف شده بود و جارو میکرد یا اگه قرار بود آجیل بیاره به بهونه ی اینکه هوا خیلی خوبه میبردمون تو حیاط 😒😒که پوست تخمه روی قالیهاش نریزه کلن خونش اینقدر به آدم بد میگذشت که اصلا دلمون نمیخاست بریم و تازگیها که پیج داره خونش که میری دائم سرش تو گوشیه و احساس میکنی داره بهت توهین میشه 😒
یه توصیه به خانمها لطفا اگه مهمونی میرید و یا مهمون دعوت میکنید سرتون تو گوشی نباشه آدم بهش برمیخوره یجوری انگار غیر مستقیم دارید به مهمون میگید که زیاد با شماها حال نمیکنم و آدم معذب میشه 😊
دختر اردکانی 🙋♀️🌹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
صبح زیباست "
آنگاه که....
دیدگانم در مقابل
طلوع چشمان تو گشوده شوند،
و انگشتان ظریفت
نوازشگر چشمان خواب آلودهام باشند،
آنگاه ڪه ناودان لبانت
در برکه لبهایم
زمزم طراوش کند،
و من
مسـتانه آرامش آغوشت را
به نظاره بنشینم ..!
#روزتون_بخیر ☀️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام
داخل یک کانال همسرداری😂 بودم که چالش دلبری گذاشت😐😂
منم امروز و فردا میکردم انجام بدم ...🫥😍😂دلبری کنم
بله موضوع از این قرار بود که میگفتی به همسرت داخل یه جشنواره اسمتو نوشتم اول شدی
اونم میگفت چه جشنواره ای🤭
میگفتی جشنواره بهترین همسر دنیا☺️
حالا من❤️
تو یه جشنواره ایییییی اسمتوووونوشتمممم نفر اول شدی....🙃❤️❤️🤪هورااااااااااااا
بیا شیرینی بدهههه عشقممم
و اقایی زنگ زد چی جایزه میدن جشنواره چی منم گفتم بهترین همسر دنیا جایزه آم من🤣
گفت مرسی تو خیلی وقته که گرفتمت🤣
فکر کنم یه کادو هم افتادم😂🤣 تا من باشم جشنواره برگزار نکنم خرجش خیلی میشه 🤣😂
مخلص همگی
عروس ته تغاری باسیاست🫣🫢😎😂😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌷🌷🌷
چه دلپذيراست
اينکه گناهانمان پيدا نيستند
وگرنه مجبور بوديم
هر روز خودمان را پاک بشوييم
شايد هم می بايست زير باران زندگی میکرديم
و باز دلپذير و نيکوست اينکه دروغهايمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اينصورت حتی يک لحظه همديگر را به ياد نمی آورديم
خدای رحيم، تو را به خاطر اين همه مهربانیات سپاس🤍
👤فدریکو گارسیا لورکا
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مرا قضاوت نکن؛
آنچه بر من گذشته،
حتی تصورش هم برای تو سخت است..
اگر چنین میکنم حتما دلیلی دارد،
اگر چنین هستم حتما دلیلی دارد..
بیش از آنکه دربارهی زندگی،
گذشتهو شخصیت من قضاوت کنی،
خودت را جای من بگذار..
از مسیری که من گذشتهام عبور کن..
با غصهها، دردها ،ترسها، تردیدها،
و خندهایم زندگی کن..
یادت باشد؛
هر کسی سر گذشتی دارد..
هر گاه به جای من زندگی کردی،
آنگاه میتوانی دربارهی من قضاوت کنی..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اگه میدونستم یه نفر توی این دنیا برای من خلق شده که حاضرم وقتی بهش فکر میکنم تمام اندیشه هام اعتقاداتم فکرامو تغییر بدم شاید زودتر نزدیکت میشدم
تو اومدی تو زندگیم تا باور کنم عشق وجود داره
تواومدی تو زندگیم تا باور کنم یه آدم غریبه میتونه تا چقدددر به یه نفر نزدیک باشه . . .
تواومدیاینجاتوقلبمنشستیتامنبهسرنوشت هرکساعتقادپیداکنم ^^
سر بزنگاهی که فکر میکردم دیگه هیچ عشقی وجود نداره یهویی سروکلت پیدا شد نمیدونم از کجا نمیدونم چطوری ولی انگار انگار انگار صدها ساله میشناسمت"
عشقم میخوام بدونی این روزا نزدیک ترین فرد زندگی من تویی
دلیل بهترین حال خوب من ارامش قلبی من تویی
تو این روزا من هرجا هرجا هرجاااااا خودمو گم میکنم تو پشتمی تو کنارمی تو اونجای همینجا همه جا هستی
تو هستی تا من خودمو پیدا کنم عزیزم
میدونی که خیلی دوست دارم میدونی که خیلی عاشقتم ولی منو ببخش نفسم بعضی وقتا یادم میره تو من شدی یا من تو شدم🫂🤍💍
.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
صلح و صفا و یڪرنگی
در این دنیا قدیمی شد
اگر دنبال مردی
برو بیهوده میگردی
اگه قراره افتخار ڪنی
لطفا به دستاورد هات افتخار ڪن...
بی ارزش ترين نوع افتخار،
افتخار به داشتن ویژگیهایی است
ڪه خود انسان در داشتنشان
هیچ نقشی ندارد !
مثلِ چهره، قد، رنگ چشم،
ملیت، ثروت خانوادگی و
خیلی چیزهای دیگر ...
از چیزایی ڪه خودتان
به دست آورده اید حرف بزنید...
مثل: انسانیت، شعور، مهربانی،
گذشت، صداقت و...
آدمی را آدميت لازم است ...!
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#آسمانی
‼️ارسالی مخاطب عزیزم.نتیجه ی توسلشون به امام زمان (عج) 🌷
سلام !چندروزپیش خیلی دلم شکسته بود یعنی کلاً نامید شده بودم هیچ درآمدی جزیارانه ندارم باخودم میگفتم اگه هردوپسرم طلاق بگیرن از کجا بیارم مهریه نفقه بدم پسربزرگم محمدخیلی افسرده شده بوداوباخانمش بحث داشتن. فقط به خاطر مراسم عروسی بوده چون به خانمش میگفت عزیزم یکم کوتاه بیانداریم خانومش هم پاشوتویه کفش کرده بودمیگفت بایدمنوببری آرایشگاه فلان جا لباس عروس ازفلان جا بگیری آتلیه فلان جابریم فیلم بردارماشین عروس گل بزنی خلاصه همه چیزبایدجورکنی همه هم قیمت بالا خیلی پسرم کلافه بوداونقدر روش فشاربودگفت من اینو نمیخوام کسی که درک نمیکنه زندگی کردن هم باهاش فایده نداره وقتی اینجوری گفت نشستم به گریه کردن تاچندروز خودمم کلافه بودم یه روزیه کاغذ قلم برداشتم گفتم اسم مهمونا روبرای عروسی بنویسم یه جورایی به خودم دلم گرمی میدادم اول کاغذ نوشتم امام زمان شماهم عروسی محمد دعوتین بعد بقیه مهمونارونوشتم .بعد دو روز عروسی محمد به خوبی و خوشی برگزارشدهمون شبِ عروسیِ محمد...پسردومم سجادباخانمش آشتی کردن از خوشحالی گریه میکردم همش میگفتم امام زمان ممنونتم که دعوت منوقبول کردی دل منو شادکردی
به این یقین رسیدم که هیچ کس غیرخدا وامام زمان نمیتونه به آدم کمک کنه !ای یوسف زهراهرجاهستی خداپشت پناهت باشه انشاالله هرچی زودترفرجت برسه
انشاءالله!
من خیلی دوست دارم موضوع بچه های من تو کانال بذارین نه به خاطر خودم فقط به خاطر این که مردم بفهمند امام زمان هست پناه ببرند به خدا به یاد امام زمان باشند.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
راههایی که جوابهای خواسته هایت از آن می آیند نامحدودست.
ممکن است به صورت عنوان روزنامه باشد که توجه تو را جلب کند. یا برحسب اتفاق حرفها و نوشته های کسی یا ترانه ای که از رادیو پخش می شود،یا نوشته ی روی کامیونی که رد میشود.
یا صرفا بصورت الهام باشد.
یادت باشد که به یاد بیاوری، و آگاه شوو بدان این نشانه ها پاسخ کائنات برای توست.
#راندابرن
برایت دعامیکنم
دستت روزی رسان باشد
دلواپسی درخیالت نماند
و سلامتی و لبخند تا اخرین لحظه همراه تو باشد❤️
#انگیزشی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام سلام همگی
اعضای کانال سلام
سمیراجون واردمیشودباسوتی از خردادماه که امتحان شهررانندگی داشت
خداییش امتحان شهری که میخوان بگیرن خیلی استرس داره برا آدم دفعه ی دومم بودکه میخواستم امتحان بدم افسر هی هول میکردآدمایه جایی ماشین خاموش شد گفت بهم اشکال نداره ماشین راروشن کن حرکت کن خلاصه ماشین راروشن کردم بهم گفت کناراین خونه پارک کن منم اجازه گرفتم ومیخواستم پارک کنم هول کردم نزدیک بودبرم تودرخونه همه بهم خندیدن 🤣🤣😅😅😅افسره بهم گفت میخوای بری توخونه مردم صبرکن زنگشون رابزنم بعدبریم تویه چایی بخوریم .خیلی بهم برخوردکه مسخرم کردن ولی خب شاید خنده دارهم بوده اون لحظه.🤪🤪🤪🤪😁😁😁امااین حرف باعث شدتلاشم رابکنم وهفته بعدش قبول شدم که خیلی افسرلذت بردازرانندگیم .انشالله هرکی تواین امتحان هست قبول بشه ودلش شادبشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطرات_اعضا ❤️
سلام دوستان مجازی
با خوندن خاطره های دوستان منم یاد خاطرات خودم می افتم
چن سال پیش با همسرم رفتیم خرید لباس و یه شلوار مخمل طرحدار خیلی قشنگ دیدم ازش خوشم اومد ولی نگاش که میکردم شک داشتم اندازم باشه یا نه .
ولی فروشنده گفت حتما اندازتونه ولی اگه نبود بیارش تعویض کن. منم گرفتم .
وقتی رفتم خونه پوشیدمش کوتاه بود برام . قرار بر این شد ببرم عوضش کنم.
ولی چون شب عید هم بود پیش خودم گفتم ببرم بدمش به مادرشوهرم. بعدش یه شلوارک هم برای پدرشوهرم گرفتم تا برای اونم چیزی گرفته باشم.
خلاصه: بردم دادم به مادرشوهرم و بهش گفتم دیروز رفتم خرید اینو دیدم برات خریدم😀
بنده خدا کلی ذوق کرد . با اینکه همیشه براش هدیه میگرفتم . به همسایه ها و دوستای مسجدیش نشون داد . همه ی اونا عاشق طرح شلوار شده بودن و گفتن برای اونا هم بخرم پولشو میدن.
شلوار انگار قسمت ایشون بوده😂😂
محبوبه از بابل
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطرات_اعضا ❤️
سلام
دیدم بحث جاری وخاطرات مربوط به اون باز شده خواستم منم یه درد و دل کوچیک از جاریم اینجا بکنم
ما چهارتا جاری هستیم من عروس دوم خانواده بودم عروس سوم هم دوست صمیمی دوران مدرسه من بود بعد عروسی هم ما باهم خیلی خوب بودیم یه رابطه خواهرونه داشتیم شایدم من اینطور فکر میکردم
شوهر وبرادر شوهرام باهم شریک بودن و داشتن یه آپارتمان خانوادگی درست میکردن یعنی قرار بود همه عروس ها به اضافه مادرشوهر تو اون آپارتمان زندگی کنیم
تو وسط ساخت و ساز یهو پول کم میارن و تصمیم میگیرن فقط طلاهای من وهمین جاریم رو بفروشن یعنی ساختمانی که قرار بود همه خانواده اونجا سهم داشته باشن فقط ما دوتا طلاهامون رو فروختیم چون هرکس یه بهونه ای آورد اونم نه فقط طلاهای عروسی بلکه همه طلاهایی که خانواده خودم بهم هدیه داده بودند یا با پس انداز خودم خریده بودم رو هم فروختند اون موقع برادر شوهر کوچیک ازدواج نکرده بود وقول داده بودن تو عروسی اون همه طلاهای ما رو بخرن از قضا بعد سه سال عروسی برادرشوهرم شد
و هیچ خبری از خرید طلا برامون نبود چون منم میدیدم دست وبالشون تنگه هیچ درخواستی نمیکردم ولی روز عروسی دیدم که برای جاریم طلا خریدن وهم خانواده خبر داشتند وفقط از من و شوهرم مخفی کرده بودن نمی دونید اون لحظه چه حسی داشتم انگار یه سطل آب داغ ریخته بودن سرم باور نمیکردم کسی که به چشم خواهر نگاه میکردم بهم خیانت کرده وقتی هم از مادرشوهر وپدرشوهرم پرسیدم چرا وقتی طلا هارو فروختید مال دوتامون رو باهم فروختید ولی الان فقط برای اون طلا خریدید گفتن بهت ربطی نداره شوهر خودش کار کرده و خریده منم گفتم خوب شوهرش تنهایی کار نکرده که با شوهر من شریک بود باهم کار کردند
در جواب بهم گفتند نه حساب و کتاب شما جداست درحالی که چنین چیزی وجود نداشت
حرف اونا خیلی بدتر از خرید طلاهای جاریم بود
من اون روز فهمیدم زیاد خوب بودن، عروس مهربون بودن ،عروس فداکار بودن، فقط به بقیه اجازه میده که شما سوء استفاده بکنن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•