#سیاستهای_همسرداری
🚫 از کلمات آزاردهنده در خانواده استفاده نکنید
❌ باید تمام تلاش صورت گیرد که کلمات و جملات دلسرد کننده از محیط خانواده دور شود، چراکه ممکن است باعث سردی روابط میان همسران شود و پیامدهای ناگواری را به دنبال داشته باشد
♨️ در این میان در بسیاری موارد زمانی که دعوایی بین همسران صورت می گیرد خانم ها خیلی کلی همه چیز را از بین می برند! مثلا می گویند: تو این زندگی یه روزِ خوش نداشتیم! یه بار نشد یه حرفی بزنم مخالفت نکنی! هیچ وقت چیزی رو که لازم داشتم برام نخریدی!
☝️ این کلی صحبت کردن ها باعث می شه طرف مقابل بسیار تاثیر بدی بگیره! پس وقتی یک دعوا صورت می گیره باید به فکر حل کردن مشکلات بود و نباید همه چیز را خراب کرد که مثلا تو کلا آدم بی خیری هستی! و نباید دعواهای قبلا که تموم شده رو پیش کشید که شرایط بدتر شود!
📎 به قول یک بنده خدایی، وقتی با همسرتون دعواتون می شه، دیوار بلندی که تو زندگی آجر آجر ساختید رو از ریشه نزنید خراب کنید، الآن مشکل یه دونه آجره! همونو حل کنید!
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرینی گردویی بدون آرد و روغن 🍪😍
زرده تخم مرغ : ۳ عدد🥚
پودر قند : ۷۵ گرم🥣
گردو : ۸۰ گرم
وانیل : نوک قاشق چایخوری
هل : نوک قاشق چایخوری
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴 برخورد با فرد #عصبانی
اگر گفت وگو دارد به بددهنی و بدزبانی کشیده می شود آن را متوقف کنید
دست هایتان را به علامت تسلیم بالا ببرید و قاطعانه اما با آرامش بگویید:
«تو الان خیلی عصبانی هستی و چیزهایی می گویی که واقعاً آن طور فکر نمی کنی
(از شک و تردید خودتان به او امتیاز بدهید)پس من به سهم خود معذرت می خواهم.بعداً وقتی آرام شدی با هم صحبت می کنیم.»
بعد از اتاق بیرون بروید یا از طرف بخواهید اتاق را ترک کند.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌹 #پندانه
🔴 ای انسان تکبروغرورت برای چیست
نخست «نطفه» بىارزشى بودید، چیزى نگذشت که شما را به صورت «علقه» و از آن پس به صورت «مضغه» در آورد، سپس شکل و اندام انسانى به شما داد، بعد لباس حیات در اندام شما پوشانید، و به شما روح و حس و حرکت داد، همین گونه مراحل مختلف جنینى را یکى پس از دیگرى پشت سر نهادید، تا به صورت انسانى کامل از مادر متولد شدید، باز اطوار حیات و اشکال مختلف زندگى ادامه یافت، شما همیشه تحت ربوبیت او قرار دارید، و دائماً نو مى شوید، و آفرینش جدیدى مى یابید، چگونه در برابر آستان با عظمت خالق خود سر تعظیم فرود نمىآورید؟
قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام:
«عَجِبْتُ لِابْنِ آدَمَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ وَ هُوَ قَائِمٌ بَيْنَهُمَا وِعَاءً لِلْغَائِطِ ثُمَّ يَتَكَبَّر»
از فرزند آدم در شگفتم، ابتدايش نطفه و پايانش مردارى بدبو، و بين ابتدا و پايانش ظرف نجاست است، آنگاه تكبر مى ورزد!
📚 وسائل الشيعة/ج1/ص ۳۳۴
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✍ حکایتی بسیار زیبا و پندآموز
🌸"همیشه کاری کنیم که
بعدها افسوس نخوریم"🌸
ماهیتابه حاوی صبحانهای که سفارش
داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و
داشتم اولین لقمههای صبحانه رو سر صبر
میجویدم و قورت میدادم.
پیرمرد وارد قهوهخانه شد و رو به عباس
کرد و گفت:
خونه اجارهای چی دارید؟
عباس نگاهی بهش کرد و گفت:
اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور
املاکی دو تا کوچه آنورتره.
پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟
گفت: صبحانه و ناهار و چای
پیرمرد گفت: یک چای به من بده.
عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت:
صاحبش نیست، برو بعدا بیا!
از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد
که دچار آلزایمر است.
صداش کردم پیش خودم و گفتم
بیا بشین اینجا پدر جان.
اومد نشست کنارم و گفت: سلام.
به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام
دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه
میخوری؟
گفت: آره میخورم.
به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده
بیاره.
با پیرمرد مشغول صحبت شدم.
از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت
چیه بگیر تا خونهات کجاست و کدام محله
میشینید؟
میگفت: دنبال خونه اجارهای می گردم
برای رفیقم، صاحبخونه جوابش کرده.
گفتم: رفیقت الان کجاست؟
نمیدونست.
اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.!
عباس صبحانه رو با کمی خشم گذاشت
روی میز و رفت.
به پیرمرد گفتم: بخور سرد نشه.
صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش
عباس. گفتم: چرا ناراحت شدی؟!
گفت: تو الان این آدم رو مهمان کردی و
این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و
صبحانه طلب کنه.!
گفتم: خاک بر سرت.
این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون
یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا
چی خورده یا نخورده.!
در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه
خواست بهش بده از حسابمون کم کن...
شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین.
برگشتم سمت پیرمرد و گفتم:
حاجی چیزی لازم نداری؟
گفت: چای میخوام.
اشک چشمانم رو تار کرده بود.
یاد پدر افتادم که همیشه میرفتیم
شهسوار و چای بهاره سفارش میداد
عاشق چای بهاره بود.
به عباس گفتم:
یک چای بهاره براش بیاره.
نشستم به نگاه کردن پیرمرد.
پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم.
پدری که دیگه ندارمش...
بهش گفتم: خونهتون رو بلدی؟
گفت: همین دور و برهاست.!
ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم.
خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش
بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد.
بهش داستان رو گفتم و گفت؛
سریع خودش رو میرسونه.
نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از
خونه و زندگیش خیلی دور شده بود.
یاد اون شبی افتادم که تهران رو در
جستجوی پدر زیر و رو کردیم...
ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه
کوچه ها رو زیر و رو کرده بود.!
یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که
داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی
که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به
اونجا تحویل بگیرم.
یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه
من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت:
ببخشید اذیت کردم.
یاد آخرین کله پاچهای افتادم که همون
صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز
مربوطه با هم خوردیم.
یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و
هیچ چیز یادش نبود.!
نه غذا میخواست و نه آب، یاد شبهای
خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به
پدر نگاه میکردم.
یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کمکم
باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده
کنیم...
پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی
کردم.
تا یکساعت تمام بغضهای این سالها
اشک شدند و از چشم من باریدند.
اشکی که بر سر مزار پدر نریختم.
من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت
این سالها که بغضم رو فرو خوردم،
بدهکارم...!
"آلزایمر"
تمام ماهیت آدمی رو به تاراج میبره."
* در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمر
هستند، صبور و باشید و مهربان...
اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش
میکنند اما شما این اشخاص رو هرگز
فراموش نخواهید کرد! *
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن و زندگی⛔️
اگر شوهر به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند یا مدام بداخلاقی میکند و محبتی به همسرش ندارد و بی حوصله یا خسیس شده این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد ، شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
انقدر این دعا قویه که یه روزه اثرشو میبینید😳👆
☘☘☘☘☘
✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
نذر🪔
همسایهها به مادرم می گفتند،
ننه قیصرِ عباس؛
قیصر برادر بزرگترم بود که چند سال پیش
عمرش رو داد به شما
یک سال بعد هم پدرِ سکته زده ، دوباره از
غصه سکته کرد و مرد و ننه قیصر موند و
عباس ناخلفش کهِ فارغ از مسئولیت
همیشه دنبال عیش و نوش بود.
به ناچار روز میرفتم حجره و شب ها
عشرتکده اشرف و پاتیل برمی گشتم خونه
غیر شب جمعه و خود جمعه ها که
همیشه مهمون داشتیم .
معمولا شب جمعه ها همه خیرات میدن
اما ننه غذا می پخت برای شعبون و چند تا
خونه نشون کرده دیگه؛ و میداد به من که
ببرم، سفارش هم می کرد
- ننه جون یه وقت نگی فاتحه ست بگو نذره
اونا خودشون هم خدا بیامرز میگن هم
فاتحه می فرستند من که به این چیزا
اعتقادی نداشتم یه بار به شوخی گفتم،
- ننه این وسط چی به ما می ماسه؟
عاشقانه یه نگاهی به قد و بالای من
انداخت و گفت می بینی حالا چی
می ماسه!!
یه چهارشنبه آخر شب که مست بودم تو
گذر به پست حسن حلیمی خوردم که
کیسه ایی هم دستش بود، پسر بدی نبود ؛
باهاش دمخور نبودم فقط گاهی به هم
تیکه می اومدیم.
مستانه بهش گفتم:
از ما بهترون این چیه دستت ؟
جواب داد: خرما خریدم فردا شب جمعه
خیرات بدم برا آقام فاتحه بخونن
- فاتحه چی می خونن؟
- فاتحه همونه که تو بلد نیستی
- درسته حالا بگو ببینم معنیش چیه جون
تو حوصله عربی ندارم
معنیش رو که گفت جواب دادم این که
حرفی یا دعایی برای اموات نزده ، همش
واسه زنده هاست که تو هم اهلش نیستی
خرما رو یه جا بده شعبون که وضعش
خوب نیست آقا تو دعا کنه
با کنایه گفت: اون کوره رو به اندازه کافی
بعضیها که چشم به دختر خوشگلش دارند
می برن براش
- دخترش کیه؟
-یعنی تو نمی شناسی؟ آفاق همون که صد
تا خاطرخواه داره، و به هیشکی پا نداده
با این حرف انگار یکی یه چک زد تو گوشم
مستی از سرم پرید ، با عصبانیت حسن
حلیمی رو چسبوندم سینه دیوار و گفتم:
من تا حالا یه بارم ندیدمش ولی به اسم
عباس قسم یه بار دیگه پشت سر دختر
مردم غیبت کنی دندوناتو می ریزم تو
حلقت .
زد تخت سینم ولو شدم زمین حالِ بلند
شدن نداشتم یه نگاه حقیرانه بهم کرد
و گفت: هرری تو برو دهنتو آب بکش که
بوی گند میده و رفت....
غروب پنجشنبه که رسید به ننه که روی
تخت مشغول غذا ریختن بود با اخم گفتم:
- ننه من دیگه در خونه کسی نذری نمی برم،
مایه حرفه
- نمیشه مادر، یه قسمت از نذر اینه که تو
ببری وگرنه قبول نمیشه
روی دو زانو ایستادم و دستشو بوسیدم
- ننه تو رو روح داداش و آقا جون بگو نذرت
واسه چیه؟
اشک کنج چشمای معصومش جمع شد و با
گوشه چارقدش پاک کرد و جواب داد؛
- این نذر نیست یه عهده، وقتی قیصر و
آقات از دنیا رفتند عهد کردم تا زنده ام کاری
کنم که مردم از اونها به نیکی یاد کنند.
- خوب این وسط من چیکارم، بده یکی
دیگه ببره
- نمیشه، عهد کردم که خودت ببری و از
خدا خواستم که یه روز دلتو بلرزونه واهل بشی.
دوباره دو تا دستهاشو تند تند ماچ کردم و گفتم:
- الهی عباس فدات ننه من که رام رام توام
تو دعا کن زمین نلرزه ،
آخه تو کی شنیدی عباس شر شده یا به
ناموس کسی نیگا کرده که عرش خدا بلرزه.
فرق سرمو بوسید و گفت:
میدونم تو همیشه منو یاد جوونی های
آقات میندازی حالا پاشو اینا رو ببر
-- چشم ننه قیصر
خونه شعبون از همه دورتر بود و آخرین
منزل ، کلون درو که زدم مثه همیشه زود
نیومد . شعبون با اینکه چشم نداشت اما
قدم به قدم متر خونش رو حفظ بود و
خودشو تندی می رسوند دم در غذا رو
می گرفت و جلدی ظرفاشو پس می آورد.
یه خورده این پا اون پا کردم که یهو در وا
شد و یه دختر با چادر سفیدِ گل منگولی
دندون به دهن درو وا کرد
سرمو انداختم پائین و پرسیدم:
ببخشید شعبون خان خودش نیست؟
- آقام مریض شده مادرمم دستش بند بود.
یاد حرف حسن حلیمی افتادم و اینکه یه
نظر که حلاله سرمو بالا گرفتم که کاسه رو
بدم دستشو دراز کرد که بگیره چادرش وا
شد چشم به چشم شدیم در جا خشکم
زد ،قرص قمر، ابرو کمونی چشماش عین
شراب سرخوشم کرد زانو هام سست شد،
به تته پته افتادم
-- من عباس، نذر ننه همش ماسید
حالمو فهمید نتونست نخنده که چال لپشو نبینم
گفت: دیدمتون عباس آقا چند دفعه اومدم
حجرتون خرید توجه نکردید نجیب و سر
بزیر مثه داداش قیصرتون هستید
-- عیبی نداره با ننه قیصر عباس خدمت
برسم ، یعنی واسه عیادت؟
با چادر نیم رخشو پرده کشید و گفت نه
خوشحال میشم و رفت..
پشت به در شدم ، پهنای دو دستم رو
کشیدم رو صورتم و تو دل نجوا کردم
کجایی ننه که ببینی خدا دل عباستو لرزوند
و به عهد و نذرت رسیدی
⚡️پایان
✍مصطفی طهرانی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطره
دوران راهنمایی خیلی رمان میخوندم توی گوشی.. کسی هم خبر نداشت یعنی مامانم نمیدونست رمان میخونم و بدشم میومد🥲
خلاصه ی رمان داشتم میخوندم نصف شب، سرم زیر پتو کله تو گوشی🤳🛌
غرق رمان بودم که یهــــــــــــــــــو یکی پتو رو از سرم کشید 😱
با ترس گوشی انداختم اونور دیدم مامان خانوم بالا سرمه 😑یعنیی عزراییلووو اونموقع میدیدم کمتر میترسیدم ک مامان و بالا سرم دیدم😂😂😢
گفت چکار میکنی نصف شبی؟ 😠🤨
(( چی گفته باشم خوبههه؟ 😁😂))
.. یهو برگشتم گفتم: داشتم دعا میخوندم😢😂💔😂
ی نگاهی کرد بعد گفت فردا ب حسابت میرسم 😂😂
هیچی دیگه فرداش دوتایی انقدر خندیدیم یادش رفت دعوام کنه😂😎
البته بهش گفتم رمان میخوندم🥲😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطره
یک روز رفته بودیم با فامیل هامون باغ اونجا دستگاه واقعیت مجازی داشتن به من گفتن بذار روی چشمت و فلان و بیسار منم دختر شجاع شده بودم😍
دستگاه رو گذاشتم روی چشمم همین که فیلم رو گذاشتن همچین ترسیدم که همسر دختر خاله ام اومد جلو که بهم بگه نترس آروم باش جیغ نکش چنان خوابوندم تو گوشش که دیدم جمع تو سکوت فرو رفته دستگاه رو برداشتم آب شدم رفتم زیر زمین بیچاره همسر دختر خالم دستش به گونه اش بود منم رفتم تو افق محو شدم🚶♀️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💢 آیا میدانید کدام عمل اجر و پاداشش مشخص نشده است ؟!
۱ - العفو عن الناس
بخشيدن مردم : اجرش تعيين نشده
الله ميفرمايند : { فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ }
۲ - الصبر
صبر : اجرش تعيين نشده
الله ميفرمايند : { إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ}
۳ - الصيام
روزه : اجرش تعيين نشده
رسول الله (ص) ميفرمايند :
خداوند ميفرمايد: هر عمل بنی آدم دارای اجر تعيين شده است مگر روزه كه برای من است و من خودم اجرش را تعيين ميكنم
⚘و در روز قيامت صدا ميزنند :
كجايند كسانيكه اجرشان با خدا بود؟
و صبر كنندگان و روزه داران و كسانيكه بخشيدند بلند ميشوند.
پس بياد داشته باش : 👈 هم روزه بگير ، هم از صبر كنندگان باش و هم بخشش داشته باش.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راز خوشمزگی ذرت مکزیکی🍋🌽🥣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•