14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفند برای سفید ماندن قارچ😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ریکای سیاه،محلول جادویی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چون سجاده ام کهنه شده بود بعد دیدم به به پارچه سجاده ها چقدر براق قشنگه و تو قفسه تا شده بودن
یهو ب آقای فروشنده گفتم اقا این سجاده ها چنده گفت خانوم اون سجاده نیست جلدپشتیه خداییش طرحش شبیه سجاده بود گفت قیمتشم روشه
گفتم اها جلد پشتی ها یه جفتش سی وپنج تومنه؟گفت برووو خانوم سواد نداری اون 350 تومنه.
اونجا بود ک واقعا خنده ام گرفت.بعد ی جانماز خریدم اومدم بیرون.دخترم میگع مامان شما بمن دروغ گفتی ؟!!
گفتم چیو دروغ گفتم مامان؟؟؟گفت شمام مثل من بلد نیستی فارسی بخونی اما بمن میگی مدرسع رفتم 😁😁😁
طفلی نمیدونست 350 هزارتومن اون موقع خیلی چیزا میشد برا همین اشتباه خوندم🙄🤣🤣
دوستتون دارم دختری از سرزمین دور
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#داستانک
دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی که فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کاری کرده، او پاسخ داد:" همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند."شب بعد، این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند.بعد از خوردن غذایی مختصر، زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید:" چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد." فرشته پیر پاسخ داد:"وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات، خیلی دیر به این نکته پی می بریم."
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن و زندگی⛔️
اگر شوهر به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند یا مدام بداخلاقی میکند و محبتی به همسرش ندارد و بی حوصله یا خسیس شده این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد ، شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
انقدر این دعا قویه که یه روزه اثرشو میبینید😳👆
✨﷽✨
*رستوران رفتن کمال الملک *
کمال الملک نقاش چیره دست ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد.
زمانی که در پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت.
یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول غذا را روی میز می گذاشتند و می رفتند، معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون می رسید.
اما کمال الملک پولی در بساط نداشت بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن کشید، بشقاب را روی میز گذاشت و از رستوران بیرون آمد.
گارسون که اسکناس را داخل بشقاب دید دست برد که آن را بردارد ولی متوجه شد که پولی در کار نیست و تنها یک نقاشی ست بلافاصله با عصبانیت دنبال کمال الملک دوید یقه او را گرفت
و شروع به داد و فریاد کرد صاحب رستوران جلو آمد و جریان را پرسید.
گارسون بشقاب را به او نشان داد و گفت این مرد یک دزد و شیادست بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد.
بعد به گارسون گفت رهایش کن برود این بشقاب خیلی بیشتر از یک پرس غذا ارزش دارد.
امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری می شود.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام بـــه همگیــ♥
دوتا خاطره بگم از دوران مدرسه که خیلی خندم میگیره وقتی فکر می کنم😂
تو دوران مدرسه همیشه همـــه منو. می شناختن، یه بار کلاس ششم بودم معلممون من رو خیــلی دوست داشت می گفت تو جای دختر نداشتمی🙂
یه بار چند روزی بود که به دلایلی واقعا نمی تونستم درس بخونم معلممون عصبی شد بدجــــــــوری 😡گفت فردا با مامانت بیا مدرسه ببینم چی شده تو از شاگرد اول شدی شدی شاگرد پنجم
منم گفتم مامانم سر کاره نمیتونه بیاد😇(خو راست گفتمــــ😂)
شماره مامانم رو دادم گفتم بیا زنگ بزن
البته بگمــا نامردی نکردم شماره خودم رو دادم😁🤭
فرداش که زنگ زد گوشی رو دادم به دخترخالم که بزرگتر از من بود کلی چاخان پشت سر هم کرد و به معلم گفت😂 (灬º‿º灬)
معلممون هم ازم معذرت خواهی کرد فرداش که ببخشید دخترم زیاد تند رفتم و اینا البته دیکه از همون روز شدم به قول خودش بلبل😂
واقعا معلم خیلی خوبی بودن هنوز هم که حدود ده سال گذشته از اون موقع ولی بازم در تماسیم باهم
البته چند وقت پیش اعتراف کردم دروغم رو بهشون خیلی خندیدن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
قنـ🍭ــد و پــــــند
*گاوچراني وارد شهر شد و براي نوشيدن چيزي، كنار يک مهمانخانه ايستاد.
بدبختانه، كساني كه در آن شهر زندگي ميكردند عادت بدي داشتند كه سر به سر غريبهها ميگذاشتند.
وقتي گاوچران نوشيدنياش را تمام كرد، متوجه شد كه اسبش دزديده شده است.
او به كافه برگشت، و ماهرانه اسلحهاش را در آورد و سمت بالا گرفت و بدون هيچ نگاهي به سقف يک گلوله شليک كرد. او با تعجب و خيلي مقتدرانه فرياد زد:
«كدام يک از شما آدمهاي بد اسب منو دزديده؟!»
كسي پاسخي نداد.
«بسيار خوب، من يک نوشیدنی ديگه ميخورم، و تا وقتي آن را تمام ميكنم اسبم برنگردد، كاري را كه در تگزاس انجام دادم انجام ميدهم! و دوست ندارم آن كاري رو كه در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!»
بعضي از افراد خودشون جمع و جور كردن. آن مرد، بر طبق حرفش، یه نوشیدنی ديگري نوشيد، بيرون رفت، و اسبش به سرجايش برگشته بود.
اسبش رو زين كرد و خواست که به خارج شهر برود.
كافه چی به آرامي از كافه بيرون آمد و پرسيد:
هي رفيق قبل از اينكه بري بگو، در تگزاس چه اتفاقي افتاد؟
گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه!
آرامش داشته باش
با اقتدار ابراز وجود كن
نتيجه خواهي گرفت..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با این روش میتونی فریزر رو خیلی مرتب تر از قبل بکنی😌🧊
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یه چیزدیگه بگم بعدبرم شام بزارم که صدای مادرشوهرم دراومد😂😂😂هی میگه چه کارمیکنی تواین ماسماسک😂😂😂آقابامادرشوهرم رفتیم دکتردندونش بکشه👩🔬👨🔬دکتربهش گفت بایدبری عکس بگیری 😍😍😍مادرشوهرم گفت شناسنامم گم شد چند روز پیش گرفتم برا سر شناسنامه ببین این عکسا خوبن؟😂😂😂 دکتر بیهوش شد از خنده گفت مادرجان عکس دندونت میخام نه خودتو😂😂😂 وقتی ازمطب اومدیم بیرون من که ازخنده نانداشتم مادرشوهرم روکردبه درمطب گفت مردشورتوببرن به خودشم میگه دکتر😂😂😂کی به این مدرک داد❤️❤️دوستتون دارم مامان سه گل پسر
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خط چشمم رو که چندماه پیش تتو کردم 😂😂😂😂 😂 😂
همسرجان: 😵💫😵💫😵💫😵💫🥴🥴🥴🥴🧐🧐🧐🧐🧐🧐 نمیدونم والا پاشو لامپو روشن کن ببینمت دوباره
من: 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دیگه دید خندم بند نمیاد خیلی براش جالب شد گفت توروخدا خودت بگو🤓🤓🤓🤓
منم گفتم که تاپ قرمز تنم بود اما الان کرم تنمه 😆😆😆😆
حدس میزنید واکنشش چی بود؟!
گفت: اوووووووووووو
(یعنی انگار تغییر خیلی ریز و ظریف بوده 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣)
گفتم راست میگن مردها خیلی رنگ ها رو تشخيص نمیدن🤪🤪🤪🤪🤪
گفت: آره ما مردا کور رنگی داریم 🤨😒
البته با احترام به تمام آقایون و البته اضافه میکنم که همه مردها مثل هم نیستن و تعدادیشون اینجورین 😜
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#پندانه
*در همدان ، کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند .
در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود .
آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .
وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .
از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند .
وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ،
امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•