سلام من ۱۶ سالگی ازدواج کردم چون خانوادم راصی نبودن ۱۶سال باهمه سختی ومشقت زندگی کردم دم نزدم جوری زندگی کردم که همه حسرت زندگیمو میخوردن در حالیکه باسیلی صورتمو سرخ نگه داشته بودم .
اما دیگه کارد به استخونم رسید غیابی جدا شدم همه فکر میکردن مشکل ازمنه ولی نمیدونستن چند سال چطور زندگی کردمو نذاشتم کسی بفهمه،الان پسرم ۱۷سال داره ومیخوام ازدواج کنه ومن مخالفت میکنم چون میترسم مثه خودم انتخاب اشتباه کنه واز جوونیش هیچ لذتی نبره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی.
گفتن 40 تومن من هم چونه زدم شد 30 تومن...
بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون.
یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی.
گفتم مگر شریک نیستید؟
گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره.
من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم
تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن
داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم
اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم
بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی...
«همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن»
«پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت»
«باسواد شدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت..»
«همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن»
زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
14.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســ🌺لام
روزتون پراز خیر و برکت🌱🍃
🗓 امروز سهشنبه
☀️ ۱۱ بهمن ١۴٠٢ ه. ش
🌙 ۱۹ رجب ١۴۴۵ ه.ق
🌲 ۳۱ ژانویه ٢۰۲۴ ميلادی
✨﷽✨
🔔نکته های راهگشا برای زندگی⚡((۱۶۱۶)
♦️جرعه ای از#نهج_البلا_غه
🔹️#حکمت_۳۸۰
🔸️بی اعتباری این جهان
🔺️امام على(علیه السلام) فرمودند:««چه بسيار كساني كه در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسيدند و چه بسيار كساني كه در آغاز شب بر او حسد مي بردند و در پايان شب عزاداران به سوگشان نشستند.»»
🍂هدف از اين کلام حکيمانه بيان بى اعتبارى دنياست و بيدار کردن غافلان از خواب غفلت،آن گونه که شاعر آن را ترسيم کرده است: شبانگه به دل قصد تاراج داشت * سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به يک گردش چرخ نيلوفرى * نه نادر به جا ماند نى نادرى
🍂قرآن مجيد روشن ترين نمونه را در اين زمينه در پايان سوره قصص آیات ۷۹ و ۸۲ در داستان قارون، ثروتمند بزرگ بنى اسرائيل آورده است که يک روز تمام ياران و کارگزاران خود را بسيج کرد تا ثروت او را به نمايش بگذارند به گونه اى که بسيارى از بنى اسرائيل به حال او غبطه خوردند و گفتند: (يا لَيتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِى قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ)؛ «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى که او بهره عظيمى دارد!» ولى فردا که فرمان مرگ او از سوى خداوند صادر شد و زمين شکافت و خودش و تمام اموالش درون زمين مدفون شد آن ها که ديروز آرزوى زندگى او را مى کردند، گفتند: (وَيْکَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْکَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)؛ «واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هرکس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى! گويى کافران هرگز رستگار نمى شوند!»
📚(کتاب پیام امام،آیت الله مکارم شیرازی ج۱۵ ص ۱۵۳)
🔻رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ .
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•╯
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نکات_ریز_خانه_داری
❌گاز استیل و شیشه ای رو به همین راحتی براقش کن❌
مواد لازم؛
10 قاشق مایع ظرفشویی
10 قاشق شیشه پاکن
10 قاشق سرکه سفید
یک لیوان آب
باهم مخلوط کن اسپری کن روی گاز و با دستمال تمیز پاکش کن😍
اگه میخوای رد دستمال روی گازت نمونه از روغن بچه یا روغن خوراکی استفاده کن🥰
بزن روی پنبه بکش روی گاز عالی جواب میده😌
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
امروز با رفیقام از بسیج امدیم رفتیم دور زدیم برگشتنی بستنی گرفتم گوشی مو گذاشتم تو پلاستیک🤥
امدم خونه پلاستیک رو گذاشتم ط فریزر بعد ۱۰دقیقه یادم اومد گوشیم تو پلاستیک سریع رفتم درش اوردم😂💔🚶♀
قیافه خودم😱🏃♀
قیافه گوشیم🤕
قیافه بستنی ها😌😋😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آقا دیروز بعد از ظهر شوهرم از باشگاه اومد خیلی خسته بود گرفت خوابید تا ده شب خواب بود یهو از خواب پرید گفت زهرا چرا صدام نکردی کارم دور شد گفتم چه کاری گفت شرکت دیگه گفتم الان که شبه گفت کجا شبه بیرون رو ببین هوا روشنه حالا ظلمات بود هوا😅😅😅😅
گفتم نه عزیزم شبه برو بخواب گفت اگه اخراجم کنن تو خرج خونه رو میدی😅😅😅
بعدشم خیلی آروم رفت گرفت خوابید بعد ده دقیقه دوباره پاشد هی از تو اتاق صدام میکرد خانم بیا رفتم میگه بگو همه چادر بپوشن میخوام برم حموم😂😂😂
اینقد از دستش خندیدم 🤣🤣😁😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نکات_ریز_خانه_داری
اگه میخوای شیر سر نره و گاز کثیف نشه یکی از این سه تا ترفند رو انجام بده🌱
ترفند اول : استفاده از قاشق چوبی روی قابلمه
ترفند دوم :چرب کردن دور قابلمه
ترفند سوم : استفاده از ظرف چینی مثل نلبعکی یا در قوری داخل ظرف
حالا بهم بگین شما کدوم رو روش استفاده میکنید؟؟🤔
⭕️⭕️مسئله مهم اینکه هیچ وقت شعله شیر نباید خیلی زیاد باشه همیشه با شعله خیلی ملایم بزارین بجوشه
✅راستی این ترفند کلا برای غذاهایی که داخلش شیر داره هم میتونید استفاده کنید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#میرزا_اسماعیل_دولابی
💢 راه را گم کردم.
🔹یک وقتی مرا بردند لرستان. یک روز یک جا من را فرستادند منبر دیدم دانشگاهیها هستند، از مدارس جمع شدهاند ... کمی برایشان صحبت کردم. وقتی میخواستم بروم جوانی من را کشید کنار، گفت عرضی دارم. گفتم چیست گرفتاری دنیایی داری؟
🔹گفت: چند وقت است عیال گرفتهام عیالم به من راه نمیدهد. لابد من یک گناهی دارم که زنم چنین میکند. نگفت زنم مریض است. نگفت زن بدی است. نگفت تقصیر دارد. گفت لابد من گناهی دارم که ایطور شده است. وقتی این را میگفت، با اینکه سبزه بود از خجالت سرخ شده بود.
🔹 عیالش راهش نمیداد به حساب خدا گذاشته بود. میگفت من لابد یک گناهی دارم آمرزیده نشده، باید اینطور عذاب بکشم. از اینکه اینجور تعبیر میکرد خوشم آمد. چقدر کار فطرتهای پاک قشنگ است! میخورد به اصل فرمایشات انبیاء [علیهم السلام].
🔹لابد اگر سفره را هم بد پهن کند همینطور حساب میکند. حالا زنش نباشد یک کس دیگر هم باشد همینطور حساب میکند. میگفت: فلانی تو را به خدا دعا کن خدا مرا ببخشد. این درخواست را کنار پیادهرو داشت. تعجب کردم! اصلاً خشکم زد! راه را گم کردم ...
📚 طوبای محبت - جلد دوم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#پندانه 🙏🤍
✍️ این نیز بگذرد
🔹بزرگی در عالم خواب دید کسی به او میگوید:
فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن.
🔸دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید، به آن حمام مراجعه کرد و دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرمکردن آب حمام هیزم میآورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.
🔹نزدیک حمامی رفت و گفت:
کار بسیارسختی داری، در هوای گرم هیزمها را از مسافت دوری میآوری و...
🔸حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔹یک سال گذشت. برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتریها پول میگیرد.
🔸مرد وارد حمام شد و گفت:
یک سال پیش که آمدم کار بسیارسختی داشتی ولی اکنون کار راحتتری داری.
🔹حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔸دو سال بعد هم خواب دید. این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید.
🔹وقتی جویا شد، گفتند:
او دیگر حمامی نیست. در بازار تیمچهای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است.
🔸به بازار رفت و آن مرد را دید و گفت:
خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون میبینم معتمد بازار و صاحب تیمچهای شدهای.
🔹حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔸مرد تعجب کرد و گفت:
دوست من، کار و موقعیت خوبی داری. چرا بگذرد؟
🔹چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آنجا نبود.
🔸مردم گفتند:
پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانهداری خود میخواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین میدانست، وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند.
🔹کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد. اکنون او پادشاه است.
🔸مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود.
🔹جلو رفت. خود را معرفی کرد و گفت:
خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی میبینم.
🔸پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت:
این نیز بگذرد.
🔹مرد شگفتزده شد و گفت:
از مقام پادشاهی بالاتر چه میخواهی که باید بگذرد؟
🔸مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد، گفتند:
پادشاه مرده است.
🔹ناراحت شد. به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. دید بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده کرده، نوشته است: این نیز بگذرد.
◽هم موسم بهــار طرب خیـز بگــذرد
◽هم فصــل ناملایم پاییــز بگــــذرد
◾گر ناملایمی به تــو کـرد از قضــا
◾خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مامانمو میخواستن بستری کنن برا عمل چون تنها من همراهش بودم مجبور شدم برم کارای بستریشو انجام بدم رفتم پذیرش گفتن که باید این پولو واریز کنین وقتی برگه رو گرفتم دیدم نوشته بیست میلیون ریال منم فکر نمیکردم که انقد زیاد باشه تردید داشتم که نکنه اشتباه خونده باشم😐😶
به یه آقایی نشون دادم نمیدونم چی شد که مثل پیرزنا گفتم عینکم پیشم نیس نمیبینم😶😂😂😂😂😂نمیدونم از کجا اون حرفو زدم عددم به اندازه ای بزرگ بود که حتی آدم کورم میدیدش اما بد ضایع شدم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خوابگاه ما دو طبقه بود با چهار سالن عین هم ،تو هرسالن 10 اتاق،یه آشپزخونه وسرویس بهداشتی به تعداد کافی ،یه بار هم اتاقی های گرسنه ازمن خواستن نیمرو درست کنم منم یه ماهیتابه برداشتم روغن ونمک ریختم وبا چند تا تخم مرغ راهی آشپزخانه شدم
ما طبقه ی اول بودیم آشپزخانه ی طبقه ی خودمان شلوغ بود رفتم طبقه ی بالا اونجا خلوت بود زود نیمرو درست کردم بردم اتاق وسط اتاق نشستم وبه روال همیشه داد زدم حمله ه ه ه
ولی با کمال تعجب کسی نیومد دقت کردم اتاق خودمان نبود همه یه جوری نگام می کردن انگار دیونه م یادم رفته بود، رفتم طبقه ی دوم ، زود اومدم بیرون رفتم طبقه ی پایین زیر همون اتاق اینبار اتاق خودمون بود باز داد زدم حمله ه ه ه
آخیش همیشه گرسنگان حمله کردند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•