eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.1هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🙏🤍 ✍️ این نیز بگذرد 🔹بزرگی در عالم خواب دید کسی به او می‌گوید: فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن. 🔸دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید، به آن حمام مراجعه کرد و دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم‌کردن آب حمام هیزم می‌آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است. 🔹نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیارسختی داری، در هوای گرم هیزم‌ها را از مسافت دوری می‌آوری و... 🔸حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔹یک سال گذشت. برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری‌ها پول می‌گیرد. 🔸مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیارسختی داشتی ولی اکنون کار راحت‌تری داری. 🔹حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔸دو سال بعد هم خواب دید. این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید. 🔹وقتی جویا شد، گفتند: او دیگر حمامی نیست. در بازار تیمچه‌ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است. 🔸به بازار رفت و آن مرد را دید و گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می‌بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه‌ای شده‌ای. 🔹حمامی گفت: این نیز بگذرد. 🔸مرد تعجب کرد و گفت: دوست من، کار و موقعیت خوبی داری. چرا بگذرد؟ 🔹چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آنجا نبود. 🔸مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه‌داری خود می‌خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می‌دانست، وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. 🔹کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد. اکنون او پادشاه است. 🔸مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود. 🔹جلو رفت. خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می‌بینم. 🔸پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد. 🔹مرد شگفت‌زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می‌خواهی که باید بگذرد؟ 🔸مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد، گفتند: پادشاه مرده است. 🔹ناراحت شد. به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. دید بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده کرده، نوشته است: این نیز بگذرد. ◽هم موسم بهــار طرب خیـز بگــذرد ◽هم فصــل ناملایم پاییــز بگــــذرد ◾گر ناملایمی به تــو کـرد از قضــا ◾خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مامانمو میخواستن بستری کنن برا عمل چون تنها من همراهش بودم مجبور شدم برم کارای بستریشو انجام بدم رفتم پذیرش گفتن که باید این پولو واریز کنین وقتی برگه رو گرفتم دیدم نوشته بیست میلیون ریال منم فکر نمیکردم که انقد زیاد باشه تردید داشتم که نکنه اشتباه خونده باشم😐😶 به یه آقایی نشون دادم نمیدونم چی شد که مثل پیرزنا گفتم عینکم پیشم نیس نمیبینم😶😂😂😂😂😂نمیدونم از کجا اون حرفو زدم عددم به اندازه ای بزرگ بود که حتی آدم کورم میدیدش اما بد ضایع شدم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خوابگاه ما دو طبقه بود با چهار سالن عین هم ،تو هرسالن 10 اتاق،یه آشپزخونه وسرویس بهداشتی به تعداد کافی ،یه بار هم اتاقی های گرسنه ازمن خواستن نیمرو درست کنم منم یه ماهیتابه برداشتم روغن ونمک ریختم وبا چند تا تخم مرغ راهی آشپزخانه شدم ما طبقه ی اول بودیم آشپزخانه ی طبقه ی خودمان شلوغ بود رفتم طبقه ی بالا اونجا خلوت بود زود نیمرو درست کردم بردم اتاق وسط اتاق نشستم وبه روال همیشه داد زدم حمله ه ه ه ولی با کمال تعجب کسی نیومد دقت کردم اتاق خودمان نبود همه یه جوری نگام می کردن انگار دیونه م یادم رفته بود، رفتم طبقه ی دوم ، زود اومدم بیرون رفتم طبقه ی پایین زیر همون اتاق اینبار اتاق خودمون بود باز داد زدم حمله ه ه ه آخیش همیشه گرسنگان حمله کردند •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالاخفن ترین از بین بردن رسوبات شیرآلات و روشویی استفاده کردی🤔🤔🤔😳😳 برای دوستانت هم بفرست نزدیک عید بدردشون میخوره🫠 باور کنید بهتراز پودر دستی بود باورم نمیشد حتما امتحانش کن ضرر نمیکنی🤩 ترکیب خفن براق کننده سرویس بهداشتی نرم کننده لباس ۱ پیمانه نوشابه ۱پیمانه بیکینگ پودر ۱قاشق غذاخوری آب ۱لیوان •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رولت سیب زمینی پنیری🧀😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔆يك پياده و هشت سواره پس از آن كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از توطئه سران قريش نجات يافت و به مدينه منوّره هجرت نمود، امام علىّ بن أ بى طالب عليه السلام نيز به همراه چهار زن به نام هاى فاطمه (1) و تعدادى ديگر از مردان و زنان مسلمان عازم مدينه شدند. به مشركين و سران قريش خبر رسيد كه حضرت علىّ عليه السلام آشكارا در حال خروج از مكّه و ملحق شدن به پسر عمويش ، رسول خدا مى باشد، به همين جهت هشت نفر اسب سوار مجهّز و مسلّح را روانه كردند تا او و همراهانش را برگردانند. هنگامى كه حضرت از آمدن اسب سواران آگاه شد، دستور داد تا قافله اش متوقّف شده و در گوشه اى پناه گيرند، و آن گاه كه اسب سواران نزديك شدند، حضرت يك تنه و پياده ، شمشير به دست گرفت و به سوى آن ها حركت كرد تا آن كه مقابل يكديگر قرار گرفتند، اسب سواران فرياد كشيدند: آيا گمان دارى كه مى توانى از چنگال ما رهائى يابى ؟ تو و همراهانت بايد برگردى . حضرت بدون هيچگونه احساس ترس و واهمه اى ، با آرامى فرمود: اگر برنگردم ، چه مى كنيد؟ گفتند: يا بر مى گردى ؛ و يا تو را با ذلّت و خوارى بر مى گردانيم و ناگاه به سوى قافله يورش آوردند؛ و چون حضرت جلوى آن ها را گرفت ، يكى از آن ها به نام جناح ، با شمشير به طرف حضرت حمله كرد و با اين كه حضرت بسيار جوان و هنوز در جنگ و نزاعى شركت نكرده بود همانند يك مرد با تجربه جنجگو خود را نجات داد، و با شمشير خود ضربه اى بر شانه جناح زد. و چون خواست كه از خود دفاع كند، حضرت شمشير ديگرى بر او وارد ساخت به طورى كه همه افراد شگفت زده شدند كه چطور يك نوجوان پياده و بى تجربه به تنهائى در مقابل افراد قوى و سواره مسلّح ، استقامت مى نمايد. و حضرت علىّ عليه السلام توانست در آن موقعيّت يكى از آن ها را هلاك كند. پس از لحظه اى آرامش و سكوت ، گفتند: يا علىّ! آرام باش و به مكّه برگرد. حضرت فرمود: من بايد به راه خود ادامه دهم و به پسر عمويم ، رسول خدا ملحق شوم ، حال هركس كه مى خواهد خونش ريخته شود، نزديك بيايد. در همين حال اسب سواران با افسردگى و نااميدى برگشتند؛ و حضرت علىّ صلوات اللّه عليه پيروزمندانه به همراه زنان و ديگر همراهان ، راه خويش را به سوى مدينه ادامه دادند.(2) 1-حضرت فاطمه زهراء، فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت زبير، فاطمه بنت حمزة بن عبدالمطّلب . 2-أ عيان الشّيعه : ج 1، ص 376 377. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴 گاهی دیده‌اید انقدر دل انسان می‌شکند که بدنش می‌لرزد قلبش به تپش می‌افتد اشکش جاری می‌شود آیا می‌دانید چه شده که اینچنین حالتی بر ما عارض می‌شود؟ 🔹 عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: 🔸 إِذَا اقْشَعَرَّ جِلْدُكَ وَ دَمَعَتْ عَیْنَاكَ وَ وَجِلَ قَلْبُكَ فَدُونَكَ دُونَكَ فَقَدْ قُصِدَ قَصْدُكَ. 🌷 نقل شده که امام صادق علیه‌السلام فرمودند: 🔹 هرگاه پوست بدنت لرزید و اشک از چشمانت جاری شد و قلبت به تپیدن افتاد مواظب باش این حالت را غنیمت بدان دقیقا در همین لحظه است که خداوند متعال به تو دارد نگاه می‌کند، حاجت و خواسته‌ات را مورد توجه خود قرار داده، آمده که حاجتت را روا کند. 📚 (بحار الانوار، ج ۹۰، ص۳۴۴) ✍🏻 بعضی از حالاتی که داریم را باید خیلی قدر دان باشیم. مواظب باشیم پناه به خدا می‌بریم که اگر ظلمی به شخصی کنیم و او به چنین حالتی بیافتد و نفرین کند کارمان تمام است. اینجاست که می‌گویند دعا و نفرین مظلوم مستجاب است. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
بچه اولم پسر بود مادر شوهرم که پسر دوست هرکاری کرد واس بچم اسم قبول کنه نذاشتم خودم واسش اسم گذاشتم اونم که دید اون جوری اسم پسرم اشتباه تلفظ میکرد مادر شوهر حسابی رو سنش حساس راضی هر چی از دهنت درمیاد بهش بگی اما حرف از سنش نزنی من اوایل خودم زدم به در بیخیالی دیدم نه ول کن نیست برگشتم گفتم وا مامان تو از مادر بزرگ منم پیر تری اون اسم بچم درست میگه اما تو بلد نیستی از اون ثانیه به بعد قشنگ درست و خوانا پسرم صدا میزنه تازه یه جانم میبنده به اسمش 🤣🤣🤣 من😂😂😎😎 مادر شوهر 😠😡😡 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بورک آسون و خوشمزه😋 مواد لازم : پیاز ۱۰۰ گرم فلفل دلمه ۵۰ گ سوسیس ۱۵۰ گرم پنیر موتزارلا ۲۰۰ گرم خمیر یوفکا ۱۰ ورق قارچ ۱۰۰ گرم نمک، فلفل هر طرف را ۴ دقیقه سرخ می کنیم تا طلایی شود .نوش جان ‎‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌺☘🌺☘🌺☘ ‍ نامه ی تشکر به همسری جانتون 💝 ممنونم عزیزم برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی. برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش کردی. برای همه وقت هایی که به من شهامت و جرأت دادی. برای همه وقت هایی که با من شریک شدی. برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی. برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی. برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی. برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من هستی. برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم". برای همه وقت هایی که در فکر من بودی. برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی. برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی. برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی. برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی. برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی. به خاطرهمه این ها، هیچ وقت فراموش نکن که: همیشه برای گوش دادن به حرف هایت آمادگی دارم. همیشه پشتیبانت هستم. می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم. من کاملاً به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی. در دنیا تو از هر چیزی برایم مهمتر هستی. همیشه دوستت دارم، چه به زبان بیاورم چه نیاورم. همین الان در فکر تو هستم 👇👇👇 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آقا 12 ساله و اینا داشتم رفتیم خونه داییم تهران زنداییم گفت برو مغازه یه روغن واسم بخر بعد من به کوردی به روغن مایع میگفتم روغن آب سلانه سلانه راه افتادم رفتم مغازه یه پسر جوونیم صاحبش بود منم با فیس افاده گفتم ببخشید یه روغن آب بهم بدید😌 پسره یه چندلحظه هنگ کرد گفت منظورت روغن مایعس🥲منم خیلی خیت شدم تا خود خونه مثل اسب شیهه میکشیدیم و فرار میکردم من😎 روغن آب😐😐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اوایل بود ک درب شیشه ای اومده بود برا بانکا منم تقریبا ۱۵ سالم بود صبح زود بلند شدم برم بانک رفتم پشت در بانک دیدم همه داخلن ی لنگه درو هرچی میکشیدم 😕باز نمیشد نور افتاده بود تو شیشه منم هی میچسبیدم ب شیشه میدیم همه از داخل ب من زول زدن با تعجب با خودم میگفتم در که قفله چطور رفتن داخل!🤔نگو من باید اون لنگه درو میکشیدم اخرشم ول کردم اومدم تو راه که برمیگشتم فهمیدم چه سوتی دادم 😁🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•