eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش ساعت 7:30 😔 دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود! زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد. خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم... عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش! شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟ زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم... بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد. اما در عین ناباوری ....👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85 چه صبری داری خدا😭👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســ🌺لام روزتون پراز خیر و برکت🌱🍃 🗓 امروز جمعه ☀️  ۴ اسفند  ١۴٠٢   ه. ش 🌙 ۱۳ شعبان  ١۴۴۵  ه.ق 🌲   ۲۳  فوریه  ٢۰۲۴   ميلادی
✅مشورت حضرت سلیمان(ع) با خفاش بسیار جالب از دست ندید... 🌱چهارکس نزد سلیمان آمدند که هر یک حاجتی داشتند. ۱. یکی خورشید بود و گفت: ای پیغمبر، درحق من دعا کن که خداوند مسکنی دهد، مانند سایر مخلوقات، که پیوسته در شرق و غرب نباشم، سلیمان قبول کرد. ۲. دومی مار بود، عرض کرد یا سلیمان، در حق من از خداوند مسئلت نما که دست و پا به من کرامت کند مانند سایر حیوانات، که طاقت رفتن روی شکم ندارم، پس قبول کرد. ۳. سوم باد بود، گفت: یا نبی الله، خدا مرا به هر طرف می گرداند، و مرا بی آرام کرده، دعا کن تابه برکت دعای تو خداوند، مرا مهلت دهد، سلیمان گفت: روا باشد. ۴. چهارم آب بود، عرض کرد ای پیغمبر، خدا مرا سر گردان به اطراف جهان گردانیده و به هر سو می دواند و مقامی ندارم، در حق من از خدا مسئلت کن که مرا در ولایتی ساکن گرداند تا هر کس به من احتیاج دارد به نزد من آید، سلیمان قبول کرد. سلیمان امر به احضار تمام  مرغان نمود، ضعیف ترین مرغان که او را خفاش گویند، حاضر شد و سلیمان چهار مطلب را با او مشورت کرد. و قصد آن حضرت این بود که معرفت و معنویت خفاش را بر مرغان معلوم نماید. خفاش گفت: 🍃 یا نبی الله، اگر آفتاب یکجا قرار گیرد، شب را نتوان از روز امتیاز داد و فعل خداوند به مصلحت است و از جمله ی مصالح آن این است که به همه جا برود و هر رایحه ی بدی را پاک کند. 🍃 اما آب، زندگانی هرچیز به او بستگی دارد، اگر در یک جا قرارگیرد، تمام خلایق در مساقات بعیده هلاک خواهند گردید. 🍃 و اما مار، دشمن بنی آدم است اکنون که دست و پا ندارد، همه ی خلایق از او در بیم و هراسند و اگر دست و پا یابد، تمام مخلوقات را برطرف کند. 🍃 اما باد، اگر نوزد خزان و بهاری معلوم نمی شود و حاصل ها نمی رسد باید به امر خدا به هر نبات و گیاهی بوزد. سلیمان اقوال را قبول نموده و به آنها گفت. آنگاه آن چهار کس دشمن خفاش گردیدند. 🍃 آفتاب گفت: هر جا او را بیابم پر و بال او را می سوزانم. 🍃 باد گفت: از هم پاره پاره اش می کنم. ● آب گفت: غرقش می کنم. 🍃 مار گفت: به زهر کارش سازم. چون این چهار دشمن قوی از برای خفاش برخاستند، به درگاه احدیت بنالید، که من خلق ضعیفم و این تعصب از برای تو کشیدم در اصلاح امور بندگان تو، اکنون به این خصم عظیم چه کنم که تاب مقاومت آنها ندارم. خطاب از مصدر جلال الهی رسید که: 🍂 هر که به ما توکل کند او را نگاه داریم و هر که امور خود را تفویض نماید پشت و پناه او باشیم... تو از برای مائی چگونه ازبرای تو نباشیم. خطاب رسید به خفاش که چنان تقدیر کردیم که: ۱. پرواز کردن تو در شب باشد تا از آفتاب به تو ضرری نرسد. ۲.  باد را مَرکب تو قرار دادیم و تو را بر او مسلط کردیم، تا باد از دهانت بیرون نرود، پرواز نتوانی کرد. ٣. و فضله ی تو را زهر مار ساختیم، که اگر تا یک فرسخی بوی آن بشنود هلاک شود. ٤. و در حق آب چنان تقدیر کردیم که تو را به آن حاجتی نباشد، دو پستان در میان سینه ی تو آفریدیم تا همه سال پر از شیر شود، پس هر وقت تشنه شوی سر بر سینه ی خود گذار و آنچه خواهی بخور. تبارك الله احسنُ الخالقین ✅ هیچ خلقتی از خداوند را دست کم نگیریم که در آن حکمتی نهفته است... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کابینتت رو ضد لک کن😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خانومای گل نتیجه من از زندگی تا الانی ک کردم اینه ک فقط ب خودتون تکیه کنید و نه ب هیچکس دیگه و استقلال مالی داشته باشید چون خانومی ک خودش درآمد داره یک هیچ از بقیه جلوتره و هیچ کاری از هیچکسی هم بعید نیست همیشه جوری رفتار کنید ک باهاتون رفتار میکنن زیادی هم کوتاه بیایی عادی میشی و زیر پا له میشی فرقی نمیکنه متاهل یا مجرد باشید و اینکه تو زندگی هیچی ب اندازه صداقت و راستی و پاکی سر آدم رو بالا نگه نمیداره کاری نکنید ک زبون کوتاه باشید... و تا مجبور مجبور مجبور نیستید بخاطر دلایل بی مورد طلاق نگیرید چون خیلی کم پیش اومده اولی ک خوب نباشه دومی خوب باشه با عقل تصمیم بگیرید نه با احساس اینا تجربه های من بود ❤️❤️❤️ ✍ بعضی تجربه ها تلخ است برای عبرت ✍ بعضی تجربه ها شیرین است برای امید ✍ بعضی تجربه ها دانستنی است برای آگاهی ✍ بعضی تجربه ها خنده دار است برای شادی و نشاط ✍ تجربه اعضا ، قابل تعمیم به زندگی همه افراد نیست •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیس پک شکلاتی😋🧋 مواد لازم : گردو ۲ عدد موز یخ زده ۱ عدد بستنی شکلاتی ۳ اسکوپ پودر کاکائو ۱ ق چ خامه ۱ قاشق •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیک کاستلا🍰 کیک اسفنجی ژاپنی مواد لازم : آرد ۷۰ گرم وانیل ½ ق چ تخم مرغ ۴ عدد روغن مایع ۵۰ گرم پودر کاکائو ۳۰ گرم شیر ۹۰ میلی لیتر آبلیمو ½ ق چ شکر ۹۰ گرم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌹🍃 ࿐ྀུ‌  🌹🍃 ࿐ྀུ‌🌹🍃 ࿐ྀུ‌ ─═ঊঈ حکایت ঊঈ═─ ✍️ *حكایت چوب معلم !!* نقل است که : امیر نصر سامانی (یکی از امرای سامانی که از سال 301 تا  331  ه.ق سلطنت کرد) در ایّام کودکی معلّمی داشت، که نزد او درس می خواند، ولی از ناحیه ی معلّم کتک بسیار خورد (زیرا سابقا بعضی معلمین شاگردان خود تنبیه بدنی می کردند) امیر نصر کینه ی معلم را به دل گرفت و با خود می گفت: هر گاه به مقام پادشاهی برسم، انتقام خود را از او می کشم و سزای او را به او می رسانم. وقتی که امیر نصر به پادشاهی رسید، یک شب به یاد معلمش افتاد و در مورد چگونگی انتقام از او اندیشید، به خدمتکار خود گفت: برو در باغ چوبی از درخت «به» بگیر و بیاور.  خدمتکار رفت و چنان چوبی را نزد امیر نصر آورد و امیر به خدمتکار دیگرش گفت تو نیز برو آن معلم را احضار کن و به اینجا بیاور. خدمتکار نزد معلم آمد و پیام جلب امیر را به او ابلاغ کرد، معلم همراه او حرکت کرد تا نزد امیر نصر بیاید، معلم در مسیر راه از خدمتکار پرسید: علت احضار من چیست؟ خدمتکار جریان را گفت. معلم دانست امیر نصر در صدد انتقام است، در مسیر راه به مغازه ی میوه فروشی رسید، پولی داد و یک عدد میوه ی «بِهِ خوب» خرید و آن را در میان آستینش پنهان کرد. هنگامی که نزد امیر نصر آمد، دید در دست امیر نصر چوبی از درخت«به» هست و آن را بلند می کند و تکان می دهد. همین که چشم امیر نصر به معلم افتاد، خطاب به او گفت: از این چوب چه خاطره را می نگری؟ (آیا می دانی با چنین چوبی چقدر در ایام کودکی من، به من زدی؟) در همان دم معلم دست در آستین خود کرد و آن میوه ی «به» را بیرون آورد و به امیر نصر نشان داد و گفت:« عمر پادشاه مستدام باد، *این میوه ی به این لطیفی و شادابی از آن چوب به دست آمده است.» ( یعنی بر اثر چوب و تربیت معلم، شخصی مانند شما فردی برجسته، به وجود آمده است).* *امیر نصر از این پاسخ جالب، بسیار مسرور و شادمان شد، معلم را در آغوش محبت خود گرفت، جایزه ی کلانی به او داد و برای او حقوق ماهیانه تعیین کرد، به طوری که زندگی معلم تا آخر عمر در خوشی و شادابی گذشت.* 🍀🌷🌻🌹🌸☘️🌺 *نیمکت‌های چوبی* *بیشتر از درختان جنگل میوه می‌دهند.* *چون ریشه در تلاش معلم دارند* * به یادتان باشد مدرک تحصیلی شما و توان در خواندن متن بالا؛ نتیجه زحمات معلمانتان است .پس به نیکی از آنان یاد کنید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
📌 برای هر عارضه‌ای چه تغذیه‌ای داشته باشیم ؟! 🔸 اگه افسردگی دارید: ماهی🐟 🔹 اگه بچتون لاغر و ضعیفه: تخم بلدرچین🥚، روغن زیتون🫒، مغزها🥜 🔸 اگه میخواین دندونتون خراب نشه: چای سبز🍵، کشمش 🔹 اگه چربی خون دارید: گردو 🔸 اگه مادر هستید🤰🏻 و شیرتون کمه: رازیانه، آب هویج🥕، لبنیات🥛 🔹 اگه سردرد دارید: شربت آبلیمو🍋، فلفل قرمز🌶 🔸 اگه کبد چرب دارید: زرشک، شاتوت، آب انار 🔹 اگه کم خونی دارید: اسفناج🍀، لیمو🍋، خرما 🔸 اگه نقرس دارید: گوجه‌فرنگی🍅 و فلفل دلمه🫑 🔹 اگه واریس دارید: آب و نان سبوس دار🍞 🔸 اگه آفت دهان دارید: رب انار و آب انار 🔹 اگه تهوع دارید: زنجبیل، پونه🍃، هندوانه🍉 🔸 اگه دلپیچه دارید: دم کرده زیره 🔹 اگه میگرن دارید: ماهی🐟، امگا3، گردو 🔸 اگه عفونت دارید: دمنوش پونه کوهی🍵، سیر🧄 🔹 اگه تبخال دارید: سیب زمینی(ضد زخم)🍦🥔، پیاز (ضد تاول)🧅 🔸 اگه تب دارید: آب، لعاب برنج🍚، میوه‌های آبدار 🔹 اگه معده درد دارید: عسل🍯، زنجبیل، زردچوبه 🔸 اگه ویار و تهوع صبحگاهی دارید:  گوجه🍅، انار ملس 🔹 اگه پوکی استخوان دارید: سنجد+ماست 🔸 اگه آرتروز دارید: آناناس🍍، شلغم، کلم🥦 🔹 اگه نرمی استخوان دارید: قارچ، ماهی🐟، تخم مرغ🥚 🔸 اگه بیخوابی دارید: شیر گرم🥛، موز🍌، گیلاس🍒 🔹 اگه دیابت دارید: ماش، لوبیا قرمز🫘، تربچه 🔸 اگه چربی دورشکم دارید: بادام🥜، گریپ فروت🥭 🔹 اگه اسهال دارید: هویج🥕 و سیب🍎 پخته،کته و ماست چکیده و نعنا🌿 🔸 اگه یبوست دارید: آب هویج🥕، سبزیجات🥬، آلو، اسپرزه 🔹 اگه وسواس دارید: به🍏 🔸 اگه کهیر دارید: عدسی🍛 🔻🔹🔻🔹🔻🔹🔻🔹🔻🔹🔻 💊 دکتر دلیر •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلاممم آقا ما ینی منو مامانمو دختر خالم اومدیم ی کار خیر کردیم ک دختر عموم رو واسه عموی دختر خالم جور کنیم بعد از کلی قایم موشک بازی و این داستانا منو مامانم دختر عموم رو بردیم خونه خالم ک عموی دختر خالمم بیاد اونجا اینا همو ببینن صحبت کنن و بالاخره موفق شدیم رفتیم همو دیدن پسندیدن قرار شد برن تو اتاق صحبت کنن باهم آقا اینا رفتن تو اتاق دختر خالم صحبت کنن ما رفتیم گوشی دختر خالمو گذاشتیم رو ضبط صدا رو میز و اومدیم بیرون حدود نیم ساعتی صحبتشون طول کشید و بالاخره اومدن بیرون ماهم رفتیم گوشیو برداشتیم و آخر شب نشستیم همشو گوش دادیم و از خنده جر خوردیم از همینجا میخام بگم حلال کنید کنجکاوی واقعا بد دردیه😂 دیگ شماره همدیگه رو گرفتن الان باهم حرف میزنن و عاشق هم شدن و ماهم ی ثوابی کردیم🥲😂 بره آهوی بابام •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم! و اولین چیزی هم که میخواستم بخرم یک یخچال برای "ننه‌نخودی" بود. ننه‌نخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچ‌وقت بچه‌دار نشده بود. می‌گفتند جوان که بوده شاداب و سرحال بوده، سرخاب می‌زده، برای بقیه نخود می‌ریخته و فال می‌گرفته. پیر که شده، دیگر نخود نریخته؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش. زمستان و تابستان آب‌یخ می‌خورد، ولی یخچال نداشت. مامان می‌گفت: "جگرش داغه!" ننه برای خنک کردنِ جگرش، شبها راه می‌افتاد می‌آمد درِ خانه‌ی ما را می‌زد و یک قالب بزرگ یخ می‌گرفت. توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسه‌ی ننه‌نخودی" بود. ننه با خانه‌ی ما ندار بود. درِ کوچه اگر باز بود بی‌در زدن می‌آمد تو، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم می‌آوردیم برای او. با بابا رفیق بود! برایش شال‌گردن و جوراب پشمی می‌بافت و باهاش که حرف می‌زد توی هر جمله یک "پسرم" می‌گفت. سلام پسرم؛ خوبی پسرم؟ رنگت پریده پسرم؛ خداحافظ پسرم... یک شبِ تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم؛ ننه، پرده را کنار زد و آمد تو. بچه‌ی فامیل که از ورود یکباره‌ی یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود، جیغ زد و گریه کرد. ننه به بچه‌ آبنبات داد. نگرفت، بیشتر جیغ زد. بچه‌ را آرام کردیم و کاسه‌ی ننه نخودی را از توی جایخی آوردیم. بابا وقتی قالب یخ را می‌انداخت توی زنبیل ننه، آرام گفت: "ننه! از این به‌بعد در بزن!" ننه، مکث کرد. به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بی‌حرف رفت. و بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد. کاسه‌ی ننه‌نخودی ماند توی جایخی و روی یخش، یک لایه برفک نشست. یک شب، کاسه را برداشتیم و با بابا رفتیم درِ خانه‌ی ننه. در را باز کرد. به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمی‌خورم، پسرم!" قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود. شبیه مادری شده بود که بچه‌هایش بی‌هوا برده باشندش خانه سالمندان. درِ خانه‌ی بابا را زدن برای ننه، شبیه کارت‌زدن بود برای ورود به شرکت خودش. او توی خانه‌ی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر". برای اثبات مادرانگی‌اش به خودش و بقیه، نیاز داشت که کاری را بکند که بقیه‌ی مادرها مجاز به انجامش نبودند "بی‌در زدن به خانه‌ی پسرش رفتن" یک در، یک درِ آهنی ناقابل، ننه را پرت کرد به دنیای خودش و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده! ننه‌نخودی یک روز داغ تابستان مُرد. توی تشییع‌جنازه‌اش کاسه‌ی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک پسرِ مادرمرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد. جگرش داغ شده بود. 👤 ‎‌‌‌‎‌‌‎ ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاورما؛ غذای معروف خاورمیانه‌ای😋 مواد لازم : ادویه کاری آویشن ۱ ق چ لیمو ترش ۱ عدد روغن زیتون ۲ ق غ سماق ۱ ق غ خوری سینه مرغ ۲ عدد پیاز ۱ عدد مواد سس : ماست ۴ ق غ سس مایونز ۲ ق غ سیر خرد شده ۱ ق چ روغن زیتون ۲ ق غ لیمو ترش ۱ عدد ارده ۲ ق غ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•