eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
ᭅⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮⷮ‌‌🍃🌺🍂🍃✨ 🌺🍂🍃 🍂 ✨ 📚 همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» 🎈ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.» 🎈یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود. 🎈چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد می‌آیند. 🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید. 🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان‌!! قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند. 🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت... 🎈خانمش پرسیـد: «از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!» گفت: 🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!   واقعیت همین است . 🎈اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ، 🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ، 🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ، 🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ، 🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ، 🎈و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم، 🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !! خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن🤲✨ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 من ۳۲ سالمه و دوتا پسر دارم. ۱۵ساله ازدواج کردم و چون بچه بودم خییلی میکردیم.😔 تازه فهمیدم شوهر داری یعنی چییییی! ضمنا ایده های قشنگتون رو تو زندگیم استفاده میکنم که خداروشکر نتیجه گرفتم. البته خودمم پرهیجان و انرژی و ورزشکارم ولی بلد نبودم چجوری استفاده کنم.🙈☺️ ی ایده دارم که واسه خودم نتیجه داده. 😊 دیشب شد. همسری هم کرد. رفت خوابید، شامم نخورد.😔 من مثل قدیما قهر نکردم و یه فکری به سرم زد😄 یه درست کردم. گذاشتم تو یخچال. بعد یه نوشتم. چسبوندم رو در یخچال، با این مضمون: 😁 ای شکموووی قهروی من...😜 میدونستم گشنه ت میشه، میای سراغ غذا! ساندویچتو گذاشتم تو یخچال. بخور. نوووووش جووونت عششقمم.😜 اونم نصف شب پاشده بود و کلی خندیده بود.😊 خیلی خوبه توزندگیمون باشیم. اینو تجربه به من ثابت کرده. ⚜ توصیه به خانمهای گل⚜: حتماااااا رو جزء واجبات زندگی بدونید. ورزش روحیه ادمو قوی میکنه و اعتماد به نفس رو بالا میبره. ما تا خودمونو دوست نداشته باشیم، نمیتونیم دیگران رو دوست داشته باشیم. 😘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
᭄🏡 محلول جادویی سنگ و سرامیک 𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام بر هم گروهی های عزیزم 🙋‍♀️میخوام یه سوتی براتون بگم خواهرم تازه نامزد کرده بود یه روز به من زنگ زد و گفت میخوام باهمسرم برم خرید تو سلیقت خوبه بیا با ما بریم خرید گفتم باشه اما چون همسرش تازه دامادمون شده بود رودروایسی داشتم خلاصه رفتیم یه مغازه که براش بارانی بخریم فامیلی مغازه دارهم طالبی بود یهو گفتم آقای بارانی این طالبیاتون چنده ؟ یهو آبجیم نتونست جلو خودشو بگیره دیگه چهارتایی میخندیدیم 🤣🤣🤣🤣🤣اما من خیلی خجالت کشیدم هم از دامادمون هم از آقای طالبی🙈 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• سلام خوبی خوشی اون خاتمی که گفتن بچشون گریه کرذه اومدن بردن مادرشوهرش یاد یه خاطره ازپسرم افتادم پسرمن کولیک داشت از12تا8گریه میکرد دیگه صبح که میخوابید به زور مصیبتمنم چن ساعتی میخواییدم ولی کارخونه مونده بود درحد چرت زدن بود یه شب دکتر گفت داروش رو دبرمیدی بخاطر همون خلاصه زود دادم پسرم اون شب گریه نکرد وای جوری خوابیده بودم اونشب که پسرم برای شیر بیدار شده بود هرچقدر گریه کرده بود بیدار نشده بودم شوهرم براش شیرخشک درست کرده بود بعدزایمانم فقد اون شب تنونستم راحت بخوابم😂😂😂😑 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• سلام دوستان گرامی یه شب مشغول پهن کردن رخت خواب ها بودم ودر همین حین سک سکه هم میکردم داداش کوچیکمم ادای منو در میاورد خونه هم در سکوت بود بابای منم یه آدم جدی هست 😡😡 یهو پاشود دنبال داداشم که بزندش داداشم هم پشت من هی قایم میشد ودر عین حال سک سکه میکرد 😂😂یعنی میخواست بگه که من واقعا سک سکه میکنم که کتک نخوره . همه میدونیم که آدم بترسه سک سکش بند میاد ولی مال داداش جون من بیشتر شد دیگه با این حرکت داداشم همه قش قش میخندیدیم بابام بیخیال کتک زدنش شد 😜 اسم منم zبانو •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌷🌷🌷 ۹ حقیقت زندگی که مجبورید بدانید ۱. نمی‌توانید همه چیز را درست کنید در جهانی که اغلب خود-اتکایی و عزم راسخ را ارج می‌نهد، پذیرش وجود نیرو‌هایی که فراتر از کنترل‌مان هستند، کار سختی است. می‌خواهید استارتاپی را شروع کنید.کلی برنامه‌ریزی می‌کنید و با جدیت برنامه‌های‌تان را دنبال می‌کنید، اما تغییرات پیش‌بینی‌نشده بازار باعث شکست کسب‌وکارتان می‌شود و باید با پیامد‌های سقوط کسب‌وکارتان دست‌وپنجه نرم کنید. فلسفه رواقی می‌گوید ما نمی‌توانیم همه رویداد‌های بیرونی را کنترل کنیم، اما می‌توانیم واکنش‌ها و نگرش‌های‌مان را کنترل کنیم ۲. هیچ فالگیری نمی‌تواند زندگی را پیش‌بینی کند هیچ گوی کریستالی‌ای نمی‌تواند پیچ‌ها ودوربرگردان‌هایی که در مسیر سفر با آن مواجه خواهید شد را پیش‌بینی کند. شما خیلی دقیق برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری می‌کنید، اما زندگی آن‌جایی که اصلا انتظارش را ندارید، یک ضربه دوربرگردان به سمت‌تان حواله می‌کند و توپ غیرمنتظره‌ها مستقیم به تخت سینه‌تان برخورد می‌کند. به جای آنکه در مقابل تغییر مقاومت کنید، سازگاری را به یکی از هم‌پیمان‌های‌تان تبدیل کنید. این حقیقت تشویق‌تان می‌کند تا تاب‌آوری را در وجودتان پرورش دهید. تاب‌آوری ویژگی‌ای ارزشمند است که به شما اجازه می‌دهد با شجاعت و افتخار ناشناخته‌ها را جستجو کنید. پیش‌بینی‌ناپذیری زندگی اغلب در‌هایی را به روی‌مان باز می‌کند که قبلا نمی‌دانستیم وجود دارند و فرصت‌هایی را برای رشد و ماجراجویی برای‌مان فراهم می‌کنند. ۳. جان‌کندن موفقیت را تضمین نمی‌کند در داستان‌هایی که آدم‌های موفق تعریف می‌کنند اغلب می‌شنویم که کوشش پاداش دارد. اما واقعیت همیشه با این روایت مطابقت ندارد.درست است که تلاش و عزم راسخ مواد لازم برای موفقیت هستند، اما تنها مواد تعیین‌کننده نیستند. زندگی پر از متغیر‌ها و عواملی است که روی نتیجه اثر می‌گذارند. گاهی، علی‌رغم همه تلاش‌های‌تان، شرایط به نفع شما عمل نمی‌کند. ۴. همه دوست‌تان ندارند و مشکلی نیست پذیرش این حقیقت که همه شمارا دوست ندارند درخواست مداوم تأیید‌شدن به واسطه دیگران را از روی شانه‌های شما برمی‌دارد. از احساس نیاز برای جلب رضایت هم دست برمی‌دارید و تشخیص می‌دهید که این کار ناممکن، بیهوده و همیشه ناکافی است. به جایش سعی کنید در نظر خودتان فردی اصیل و حقیقی باشید. البته کار سختی است ۵. تغییر اجتناب‌ناپذیر است تغییر بخش طبیعی زندگی است. مقاومت در برابر تغییر باعث استرس و اضطراب می‌شود. به جای مقاومت تغییر را بپذیرید و از آن برای توسعه فردی و سازگاری استفاده کنید. تغییر باعث می‌شود چشم‌انداز‌های تازه، فرصت‌های غیرمنتظره و فهم عمیق‌تری از خودتان را به دست آورید. ۶. زمان، جایگزین‌نشدنی است برخلاف دارایی‌های مادی، زمان داراییِ جایگزین‌نشدنی است. هر یک‌لحظه‌ای که تمام می‌شود، برای همیشه از دست می‌رود. شما هستید که انتخاب می‌کنید آن لحظات را چگونه سپری کنید. جایگزین‌نبودن زمان به ما می‌آموزد الویت‌ها، آرزو‌ها و اثری که می‌خواهیم بعد از خودمان بر جهان بگذاریم را در الویت بگذاریم. گذرا بودن زمان یادمان می‌دهد که لحظه را دریابیم، روابط معنادار با دیگران داشته باشیم و در فعالیت‌هایی شرکت کنیم که به ما حس غنی بودن و شادی می‌دهند. ۷. گذشته با ما و تغییرناپذیر است خیلی از ما در زندگی با چه‌می‌شد‌اگر‌ها و پشیمانی‌های‌مان دست‌وپنجه نرم می‌کنیم و برای اشتباهات گذشته و فرصت‌های از دست رفته غصه می‌خوریم. اما درست کردن گذشته بی‌فایده است. فکر گذشته استقبال از فرصت‌های اکنون را با اشکال مواجه می‌کند. فهم این حقیقت به معنای نادیده گرفتن اهمیت گذشته یا درس‌هایی که برایمان دارد نیست. بلکه ما را تشویق می‌کند تا از بار اشتباهات گذشته در امان باشیم و روی زمان حال و آینده تمرکز کنیم. ۸. جهان هیچ بدهی‌ای به شما ندارد دانستن این حقیقت که نباید از دنیا انتظار داشت به ما یاد می‌دهد که شکرگزار مهربانی‌ها و فرصت‌های کوچکی که به سمت‌مان می‌آیند باشیم. اگر انتظاری از جهان نداشته باشیم، دیگر لطف‌های دیگران را به پای وظیفه نمی‌نویسیم و این احساس رهایی‌بخش است. ۹. نیت کافی نیست مهم نیست چقدر نیت‌های خوبی برای جهان دارید؛ اعمال‌تان هستند که در نهایت میراث‌تان را شکل می‌دهند. فرض کنید همیشه دوست داشتید تغییری در جامعه‌تان ایجاد کنید، اما هرگز دست به عمل نزدید. نیات خوب شما فرصت‌های ناشناخته باقی می‌مانند و هیچ اثر ماندگاری نخواهند داشت. دانستن این حقیقت ما را وامی‌دارد تا وقت داریم نیت‌های خوب‌مان را عملی کنیم. خطر‌پذیری کنیم، از نقطه آسایش خارج شویم و آرزوهای‌مان را با عزم راسخ دنبال کنیم. عصر ایران •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یاد آشپزی هام افتادم یه روز که دوباره همه باغ بودن برای ندارم نیومده بودن من و داداش کوچکم مدرسه می‌رفتیم هم صبحا هم بعد از ظهرها 😕😕نهار بهمون گفتن تخم مرغ بخورید و مادر گفت برای شام آبگوشت بار کن برو مدرسه دیگه توضیح نداد 😂😂بله آنوقت فقط یکبار یاد میدادن فریزرم نبود گوشت رو همون طور مثلا ران گوسفند درسته تو طبق یخچال بود تا تموم میشد🍖یادشون رفته بود استخوانش بشکن من وقتی خواستم آبگوشت بار کنم دیدم نمیشه شکست استخون بشکنم یه قابلمه بزرگ آوردم گوشت و آب نخود و لوبیا ریختم آب گذاشتم روشعله بالا😢😢رفتم مدرسه حالا خونه ی ما یه حیاط مرکزی یلی بزرگ جلوش بود که اگر چیزی می‌سوخت دیر کسی متوجه میشد ولی در حدی سوخته بود که یه آقایی فهمیده بود گفته بودن همه باغن فقط دختر کوچکشون مدرسه هست اومد مدرسه گفت بدو غذاتون سوخت بله رفتم فقط گاز و خاموش کردم برگشتم خونه دیگه غروب اومدن خسته یه قابلمه بزرگ رو شستن😂😂😂شامم کتلت درست کردن 😍😍😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• سلام خانوما واسم خیلی کم پیش اومده تو خواب حرف بزنم مگر اینکه خیلی ذهنم درگیر باشه.یه شب خوابیده بودیم بعد داشتم خواب میدیدم هم زمان به شوهرم میگفتم منو نفروش🥺همشم تکرار میکردم.شوهرم اول گفت چی؟!!!!🤨بعدش که فهمیده بود دارم خواب میبینم بهم می گفت باشه نمیفروشمت😎 بخواب🤣🤣🤣صبح یادم اومد هرچی فکرکردم حرفم ربطی به خوابم نداشت.حالا هرازگاهی بهش میگم منو نفروش و باهم میخندیم😅 ی بارم تو خواب بیدار شده بودم لحاف شوهرمو میکشیدم میگفتم لحافت پاره س🥴 بده بدوزم😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌸🍃 برای یک لحظه نگاهم کرد و جوابم رو داد .. وقتی در رو بستم هر دو نمیدونستیم چکار کنیم .. وسط اتاق ایستاده بود .. با دست اشاره کردم و گفتم بفرمایید بشینید من الان میام .. به سمت آشپزخونه میرفتم که گفت من چیزی نمیخورم .. برگشتم و با فاصله ازش نشستم .. قلبم طوری خودش رو به سینه ام میکوبید که میترسیدم صداش رو بشنوه .. با انگشتم با گلهای فرش بازی میکردم .. حس کردم نگاهم میکنه .. سرم رو بلند کردم برای یک لحظه چشم تو چشم شدیم .. ته دلم لرزید .. چقدر جذاب بود، حتما زنش هم خوشگله .. نگاهش رو ازم دزدید .. گوشه ی سبیلهاش رو گرفته بود و بازی میداد .. چند دقیقه هر دو تو سکوت نشسته بودیم .. نفس بلندی کشید و گفت میشه یه لیوان آب بیاری .. بلند شدم و گفتم بله .. حتما .. هنوز قدمی برنداشته بودم که گفت قراره همش با چادر بگردی ؟؟ مگه من نامحرمم گفتم آخه.. خجالت میکشم .. با جدیت گفت خجالت میکشیدی چرا قبول کردی؟ من الان دیگه شوهرتم از لحنش ناراحت شدم .. بدون حرف ، چادرم رو رها کردم و بدون چادر رفتم یه لیوان آب آوردم .. برگشتم و همون جای قبلی نشستم .. کمی از آب خورد و اومد نزدیک من نشست با اینکه حس خوبی بهش پیدا کرده بودم ولی معذب بودم و سرم رو کمی عقب بردم با اخم گفت مگه نامحرمم که فرار میکنی؟👇👇👇 ادامه شو اینجا بخونید👇❌ https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2 داستان جنجالی مریم وعباس🙈🔞👆 سنجاق شده ها👆😍
15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاپ کیک شکلاتی😋 مواد لازم : شیر ۵ ق غ تخم مرغ ۱ عدد پودر کاکائو ٢ ق غ بیکینگ پودر ١ ق چ روغن ٣ ق غ شکر ۴ ق غ آرد ۴ ق غ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
▫️انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت و تنها با همسرش زندگی میکرد . ▫️در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد . روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد . مردم هر چه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد و بروید از قصاب بگیرید . ▫️تا اینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود . همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد ، دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد . ▪️او گفت کسی که پول گوشت را میداد دیروز از دنیا رفت !! ▫️هرگز در زندگی زود قضاوت نکنیم ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐⃕📎•° خودت تو خونه آیینه کیوت درست کن 𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
واما خاطره مهمون اومدن غذارو اضافه کردن 😜😜😜کلاس پنجم خونده بودم صبح که همه خواستن برن باغ مامان به خواهرم گفت فسنجون بار بزار به منم گفت خونه بمون برنج رو درست کن و خورشت نسوزه ساعت یازده چاشنی هم بهش بزن 😎😎ساعت یازده دیدم در زنگ خونه رو میزنن دوتا آقا از فامیل پدرم از شهر اومده بودن گفتم همه باغ هستن اونام رفتن باغ با خودم گفتم خب اینا نهار میان چه کنم برنج رو یه پیمانه شستم ریختم تو قابلمه 😂😂ولی خورشت رو یادم اومد مادرم گفت یه روز بعضی ها به فسنجون سیب میکنن پیش خودم گفتم منظور مادر سیب زمینی بوده حتما اون سیب که به غذا نمیکنن یه سیب زمینی بزرگ برداشتم مثل چقندر خورد کردم تو خورشت 😂😂😂وقتی اومدن خواهرم نگاه کرد به خورشت😱😱😱هیچی تا نیم ساعت اول سیب زمینی ها و جدا کردن از خورشت 😂😂😂بعد بهم گفتن یه سیب رنده میکنن بعضی ها😂😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• سلااممم یکی دیگه هم بگم از اونجایی که من از لحظه تولد بچه تا شش ماه خواب نداشتم بچم که دوماهه بود یک بعد از ظهر که با هزار بدبختی خوابید منم قشنگ جایش را کنار خودم انداختم و خسته و داغون کنارش خوابیدم یکم که از خوابیدنم گذشت می‌شنیدم یک بچه داره گریه می‌کنه منم از اونجایی که فکر میکردم دارم خواب میبینم رفتم برای ادامه خواب ....یک دوساعتی قشنگ خوابیدم یهو از خواب پریدم و دیدم بچه نیست فکر کنید آنقدر ترسیدم که متوجه نبودم بچه دوماهه حرکت نداره پاشدم تمام خونه را گشتم دیدم بچه نیست بعد پاشدم با رنگ و روی پریده رفتم طبقه بالا خانه مادرشوهرم و گفتم بچه نیست شما ندیدیدش 👶👶👶 مادرشوهرم گفت آنقدر بچه گربه کرده اونها از طبقه بالا شنیده بودند و آمده بودند برده بودندش بهش آب قند داده بودند و بغلش کرده بودند و خوابانده بودن اما من که کنار بچه بودم بیدار نشده بودم 🥴😅🥴🥴 اینم از بچگیای گل پسر من مادر نمونه ام •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✨✨✨🌟🌙✨✨✨ ♥️ جورج واشنگتن، نخستین رئیس­ جمهوری ایالات متحده آمریکا، یک روز در حالی که سوار اسب بود، از خیابانی می­گذشت. در گوشه خیابان، سه رفتگر با زحمت زیاد سعی می­کردند تیری بزرگ را بلند کنند، اما به علت سنگینی، قادر به انجام آن کار نبودند. مردی دیگر در حالی که دست­ های خود را به کمر زده بود، بالای سر آنها ایستاده بود و نگاه می­کرد و گاهی هم فرمان می­داد. جورج واشنگتن پیش آمد و گفت: آقا، اگر شما به این کارگران زحمتکش کمک کنید، این کار زودتر و بهتر انجام می­گیرد. آن مرد با تکبر و بی­ اعتنایی پاسخ داد: من رفتگر نیستم. من سررفتگرم و فقط باید مراقب اجرای کار باشم. جورج واشنگتن بدون اینکه چیزی بگوید، به کناری رفت و از اسب پیاده شد. اسب را به درختی بست و سپس خودش به کمک رفتگران شتافت و با مساعدت آنها، کار انجام گرفت. آنگاه نزد سررفتگر آمد و به حال احترام ایستاد و در حالی که دست خود را به علامت سلام نظامی بالا برده بود، گفت: آقای سررفتگر، من جورج واشنگتن رئیس­ جمهور آمریکا هستم و بعد سوار اسب شد و از آنجا رفت. سررفتگر از وحشت بر خود لرزید و تغییر حال وی، کارگران را متوجه ساخت. وقتی جریان را از سررفتگر پرسیدند، پاسخ داد: رئیس­ جمهور امروز بزرگ­ترین درس را به من آموخت و آن این بود که همکاری با دیگران نه تنها از قدر و قیمت انسان کم نمی­کند، بلکه بر ارزش وی می‌افزاید.» 🔸نتیجه‌گیری مهم: انسان‌ها قبل از اینکه گفته‌های دیگران را با عقل بپذیرند، به جاه و منزلت گوینده نگاه می‌کنند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•